
فالو: فالو و لایک سه تست آخر
لیدی باگ: یه پروانه با بال های بنفش خیلی بزرگ با سرعت از زیر زمین به سمت آسمون پرواز کرد..... کدوممون به طرفی پرت شده بودیم و آه و ناله میکردیم و اون پروانه بزرگ در حالی که یه نفر روی یکی از بال هاش نشسته بود بالای سرمون به آرومی پرواز می کرد....... با یکم دقت متوجه شدم که اون کسی که روی بال پروانه نشسته مایورائه..... هاگ ماث و وایلد تایگر سریعاً و با سختی از جاشون پا شدن و به سمت جایی که اون پروانه داشت پرواز میکرد حرکت کردن..... با نزدیک شدنشون به اونجا اون پروانه به سمت پایین پرواز کرد و درست موازی با زمین توی هوا بال میزد...... هاگ ماث و وایلد تایگر با کمک مایورا روی پشت اون پروانه نشستن..... بعدش اون پروانه بال های بزرگشو در حالی که مایورا روی یکی از آنها بود، به آرومی تکون داد که باعث شد باد شدیدی بوجود بیاد و اون پروانه بزرگ با سرعت شروع به پرواز
به سمت بالای ساختمون ها کرد تا زمانی که کاملاً از دیدم ناپدید شد....... این در حالی بود که افراد گروه ما داشتن به آرومی و سختی و با دردی که توی اعضا بدنشون به خاطر فشرده شدن توی اون توپ ژله ای کوچک به وجود اومده بود از جاشون بلند میشدن..... منم به سختی خودمو از بین تکه های آسفالت خیابون که به دلیل بیرون اومدن اون پروانه از زیر زمین به این طرف و اون طرف پرت شده بودن، بیرون کشیدم.......به آرامی شروع به حرکت به سمت بقیه ابرقهرمانا کردم...... کت نوار: خودمو از توی سطل زباله ای که نمیدونم چطور توش جا شده بودم بیرون کشیدم و در حالی که دستمو به کمرم گرفته بودم و با کمک عصام حرکت میکردم خودمو به لیدی باگ رسوندم و با اینمه خودم درد داشتم دستمو زیر بغلش انداختم و کمکش کردم، تا راخت تر حرکت کنه...... اونم با نگاهی که قدر دانی و تشکر توحموم میزد بهم نگاه کرد.....
طولی نکشید که هممون دور هم جمع شدیم.... کینگ مانکی: حال همتون خوبه؟؟؟.... آسیب جدی که ندیدین؟؟!!!..... کویین بی: من حالم خوبه.... فقط یکن بدنم کوفته شده.... کت نوار: منم به جز اینکه احساس میکنم ستون فقراتم جا به جا شده دیگه چیزیم نیست..... اوه کویین بی!!.... پیشونیت یکم زخمی شده!!.... کویین بی: اصلا متوجه نشده بودم!!.... دستمو روی پیشونیم کشیدم که یکم دردم گرفت و اخمام تو هم رفت.... روبه کت نوار گفتم: چیزی نیست کت نوار.... اونقدرام وضعیتم بد نیست..... گینگ مانکی: به هر حال مراقب خودت باش..... راستی.... پس وایلد تایگر و هاگ ماث کجان؟؟!!!.... لیدی باگ که تا اون موقع ساکت بود تکیشو از کت نوار گرفت و کاملا روی پاهای خودش وایساد و با عصبانیت و ناراحتی گفت: من دیدمشون..... اونا به کمک مایورا فرار کردن....... شک ندارم که مایورا محفظه ژله ای رو نابود کرده تا اون پروانه غول پیکر رو درست کنه..... اما نمیدونم برای چی این کارو کرده!!!!..... پگاسوس: چون ما غافلگیرش کردیم.......
لیدی باگ: سریعا چرخیدم و پشتمو نگاه کردم که پگاسوس، ریوکو و کاراپکس رو سالم و سلامت در حالی که قیافه آدم هایی که به موفقیت بزرگی دست پیدا کردن رو به خودشون گرفته بودن، دیدم........ بچه ها!!!!!....... کویین بی: اوه..... خدای بزرگ...... شما اینجا چیکار می کنید؟؟!!!...... کینگ مانکی: زمانی که ما توی اون محفظه ژله ای گیر افتاده بودیم، چه بلایی سر شما اومد؟؟!!!...... اصلا پگاسوس مگه نباید تو برج ایفل باشه؟؟؟!!!........ریوکو:خب...... بعد از اینکه شما تو محفظه ژله گیر افتادید من و کاراپکس فهمیدیم که این محفظه در واقع سنتی ماستره...... کاراپکس: بنابراین از پگاسوس و ریناروژ کمک خواستیم...... به کمک پگاسوس تونستیم مکان مایورا رو ردیابی کنیم...... اون تو فاضلاب زیر خیابان مرکزی بود....... پگاسوس: منو ریوکو رفتیم تو فاضلاب تا مایورا رو پیدا کنیم و کاراپکس و ریناروژ هم بیرون موندن تا حواسشون به دریچه های فاضلاب خیابون مرکزی باشه که مایورا یوقت فرار نکنه.....
ما مایورا رو پیدا کردیم و غافلگیرش کردیم..... ریوکو: اونم که دید نمیتونه با ما مبارزه کنه خواست فرار کنه که کاراپکس وقتی که داشت از یکی از دریچه های فاضلاب فرار می کرد گیرش انداخت...... کاراپکس: بعدش من یه سپر توی فاضلاب درست کردم تا از فرارش جلوگیری بشه.... اونم که متوجه شد نمیتونه از دست ما فرار کنه محفظه ژله ای رو از بین برد و یه پروانه غول پیکر درست کرد و تونست با استفاده ازش فرار کنه...... لیدی باگ: کارتون خیلی خوب بود...... اما..... حالا بازم هاگ ماث، مایورا و وایلد تایگر رو گم کردیم..... پگاسوس و ریوکو نگاه مرموزی رد و بدل کردن و بعدش پگاسوس گفت: فکر اون جاشم کردیم...... بعد از اینکه مایورا فرار کرد به ریناروژ که هنوز بیرون فاضلاب بود تا حواسش به دریچه های فاضلاب باشه، زنگ زدم و بهش گفتم اگه یه پروانه غولپیکر با بال های بنفش دید تعقیبش کنه....... بعدش هم به بیرون از فاضلاب تلپورت کردیم و شما رو دیدیم........
لیدی باگ: شما معرکه اید!!!...... این عالیه!!!!..... ازتون ممنونم....... کویین بی: کارتون عالی بود..... کینک مانکی: خیلی خیلی خوب بود...... کت نوار: شما بی نظیرید بچهها..... اما الان بهتر نیست به جای تحسین و تقدیر کردن به اینکه اون نره غولی که اونجا افتاده رسیدگی کنیم؟؟!!...... لیدی باگ: شاه غول رو کلا فراموش کرده بودم!!..... کاراپکس: به جایی که کت نوار میگفت نگاه کردم که یه موجود بزرگ به رنگ سیاه و آبی دیدم که بدن هیچ حرکتی کنار شکافی که به دلیل بیرون اومدن اون پروانه از فاضلاب بوجود اومده بود، افتاده بود....... اون ابر شرور هاگ ماثه؟!!!...... چرا اینجوری روی زمین افتاده؟؟!!.... کویین بی: خب..... وقتی که توی اون توپ ژله ای بودیم از فرصت استفاده کردم و با نیش زنبور فلجش کردم....... کینگ مانکی: مثل اینکه همه چیز داره به خوبی پیش میره.......ریوکو: این نشونه خوبیه....... مطمئنم که امروز پیروز میشیم...... لیدی باگ: باید سریعتر شرارتش رو خنثی کنم تا بتونیم بریم و ضربه نهایی رو به هاگ ماث بزنیم...... پگاسوس: الان دقیقا ۱۴ دقیقه و ۳۷ ثانیه است که داریم وجب به وجب این غول رو
میگردیم اما هنوز نتونستیم وسیلهای که آکوما توشه رو پیدا کنیم...... لیدی باگ: فکر کنم بهتر باشه از گردونه خوش شانسیم استفاده کنم..... معمولا هیچ وقت نمیشه بدون استفاده از وسیله ای که گردونه خوش شانسی بهم میدهذ ابر شرور هارو شکست داد..... ریوکو: پس انجامش بده!!..... لیدی باگ: گردونه خوش شانی!!!!!..... چی؟؟!!..... یه اسکنر بدن!!!..... آخه من با این چکار کنم...... کت نوار: شاید باید بدن این غول کوتوله رو باهاش اسکن کنی..... پگاسوس: آره..... احتمالا یه چیزی هست که از چشم ما مخفی مونده.... لیدی باگ: خیلی خب.... اسکنر رو روشن کردم و کنار سر شاه غول وایسادم.... اسکنر رو بالای سرش گرفتم و شروع به حرکت به سمت پاهاش کردم.... همزمان با اون حواسم به صفحه اسکنر هم بود..... وقتی که تقریبا به انگشتای پاش رسیده بودم..... پاهایی که سه انگشت بیشتر نداشت..... و دیگه داشتم ناامید میشدم صفخه اسکنر قرمز شد و یه چیزی بجز اعضا بدن شاه غول نشون داد..... فکر کنم یه چیزی پیدا کردم!!!!....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اينستا داري؟
نه، از اینستا خوشم نمیاد
مطالب زیادش باعث درگیر شدن ذهن آدم میشه
ميدونم زياد فضاي جالبي نيست ولي خوب جاي خوبي واسه رمانت هست ميدوني ممكنه كلي طرفدار پيدا كني و خوب وقتي حرفه اي شدي همونا ازت اينترنتي ميخرن ديدم كه ميگم
خالم نويسنده هست واسه همينه كه من علاقه پيدا كردم
يك پارت دمو منتشر ميكنه بقيش 10 تومان ميگيره 10 پارت ميشه 100 تومان
اين كار فرعيشه
نصب كن آيديتو بده راه ارتباطيمون باشه
اوكي؟
راستش هم خودم نمیخوام هم نمیتونم
خانواده من رو اینجور مسائل حساسن و به دلایلی هم باید خیلی محتاط باشم
اوک
قدرت درکشون بالاس
من به شخصه تا میتونم کتابخوانی رو جا بندازم
میا پلیز نمیدونم بشناسی یا نه داره این فرهنگ رو رواج میده و واقعا دمش گرم اگه نمیشناسیش تو گوگل سرچ کن
حالا همینم نعمته چون چند تا کمک ازت میخوام برا بحث کتابم که رسیدم به جایش بهت میگم
من اکثر اوقات فل بداهه جلو نمیرم ولی هنوز جای کار داره
فعلا
باشه حتما 🤗
راجب میا پلیز یکم تحقیق کردم
جالب بود 🤔
دوباره سلام!
خوبي يه مدت نبودم درگير چاپ كتابم بودم
بالاخره چاپ شد
چيكار ميكني
سلام اشکالی نداره
خیلی خوبه که بالاخره چاپ شد
درس میخونم، داستانمو ادامه میدم و زندگی میکنم
ممنون
راستي يك داستان بنويس در حد متوسط رو به بالا باشه برات گشتم يك مجله داستان پيدا كردم كه تازه كار چاپ ميكنه
خوبيش اينه پول نميگيره و اگه كارت خوب بود بهت پول ميده
براي تو كه ميتوني طنز و درام و جالب بنويسي خوبه
ولي من چون كلا طولاني مينويسم خوب نيست
خيلي خوشحالم چون باورم نميشد ولي ناشر 400 تومان پول بهم داد
اون نشريه كه ميگم واسه هر مجله يعني هرهفته 30 تومان ميده اگه كارت خوب باشه زياد نيست ولي واسه شروع خوبه
نمیدونم راستش خیلی گیج شدم
هدف اصلی من نویسندگی نیست و فقط برای سرگرمی مینویسم
میتونم بپرسم چرا اینقد اصرار داری که برای من یه کاری بکنی؟
تو تقریبا هیچی راجب من نمیدونی و منم همینطور
همیشه اینقد زود به آدما اعتماد میکنی و سعی میکنی کمکشون کنی؟
بهت ميگم
شايد برات عجيب باشه ولي كلا آدم درونگرايي هستم
پدر مادرم دقيقا مثل بقيه هستند پزشك شو
من درسم خوبه
يعني خيلي خوب
تو مدرسه هميشه مسخره ميشدم چون مدرسه پسرونه رو زنگ ورزش ميچرخه و من ورزشم خوب نبود
همه از بارون متنفر بودن ولي وقتي بارون ميومد و ميخورد تو صورتم باخودم ميگفتم هورا بارون من زندم داره بارون ميخوره تو صورتم
تو امتحان همه به فكر من مي افتادند
منم باج ميدادم و مني كه تلاش كردم كه درس بخونم با اوني كه نميخوند نمرم برابر بود
3 تا كتاب خوندم
1 بيشعوري مهم ترين كتابي كه خوندم و من رو زنده ك
بازديد كمي داشتي و فهميدم تو واقعا علاقه داري
و مينوسي براي خودت نه بقيه
پس چند تا حدس زدم كه خودت ميدوني ديگه
يكي تقريبا مثل خودم پيدا كردم ميانه ميانه من اوت بودم
خب دوست شديم خواستم كمك كنم شايد توهم كمكم كني
شايد باورت نشه ولي من بالاتر از 30 دقيقه با يك فرد حرف نزدم چون كسي رو نداشتم
مسخرست نه؟
باهم دوست شديم مگه دوستا به همديگه كمك نميكنن؟
درمورد نظرت درموردم
آره من ميرم تو توييت و همه جا دنبال كسي كه مشكل داره ميگردم و مشكلشون رو حل ميكنم
ميدوني كار خودم هم براي خودم عجيب بود
تو واقعا آدم عجیبی هستی و مطمئنم خیلی قلب بزرگی داری که به همه کمک میکنی
یه بار یکی بهم گفت تو یه روزی به چیزی میرسی که به همه ثابت میکنی توهم میتونی
و منم الان میخوام اینو به تو بگم پس قوی باش دوست من
این که حتی نتونستی ۳۰دقیقه باکسی حرف بزنی واقعا دردناکه، با این حساب اصلا جای تعجبی نداره که فرد درونگرایی باشی
راجب اون پسر هم بدون بالاخره به سزای کاراش میرسه
فقط یک نکته
فقط میخوام این رو بگم
چیز های چرت و پرتی رو بزار کنار
سعی کن که رو ایران و خودت تمرکز کنی هرچی باشه کشورمونه
دارم کتاب دوم خودم رو مینویسم و صفحه یکم
خیلی حس خوبیه که مخاطب داری
ولی ولی
رو فرهنگ ما رو تاریخ غنی ما خیلی باید کارشه من این کار رو انجام میدم اهمیتی هم نمیدم که کی چی میگه سنت کمه و اینجور چیزا
فرهنگمون غلطه خیلی جای کار داره ولی کتاب راه مناسبش نیست
چون مخاطبانش خیلی کمتر از فیلم و سریاله اینو جدی میگم معمولا افرادی که کتاب رو انتخاب میکنن ذهن باز تری دارن
قدرت درکشو
حالا دارم میفهمم که چقد قدرت درک بالایی داریی
ببین ن
میدونم الان داری فکر میکنی من چقد کم حرف میزنم ولی حقیقتش اینکه که نصف پیامایی که میفرستم نمیان 😁🤕
دشیب کلی فکر کردم راجب داستن جدیدی که تصمیم گرفتم بنویسم
چند روز پیش یه پیام دادم راجبش اما مثل اینکه اونم منتشر نشد
حالا امید وارم این دیگه منتشر شه
میخوام یه داستان راجی ماجراجویی شش تا دانشجو تو جنگ یا کوه بنویسم و اگه بشه مکانش هم استان خودم باشه چون به زبان و فرهنگ و... مسلط ترم تا استان های دیگه
دیشب تقریبا اسم شخصبت هارو هم انتخاب کردم
سه تا پسر و سه تا دختر
میشه مشاوره بهم بدی راجب اینکه
از زبان محلی لرستان(لری) بین حرفاشون استفاده کنم یا نه؟
چقد اشتباه تایپی دارم 😐🤕
راستش تو مدرسه و بین نوجوونای فامیل به من میگن مرینت
چون یکم دست و پا چلفتی ام و زیاد سوتی میدم حالا چه کلامی چه تایپی
البته درس خونم و همیشه سر این موضوع بچه های کلاس با من سر دعوا دارن یخورده ، خیلی کم چون بیشترشون نمره های خوبی دارن
ممنون
خیلی خوبه
البته اگه ترجمش هم بزاری دیگه عالی
خیلی خوبه که به یک زبانی که ریشه اصیل فارسی داره بلد باشی
مثل لری ترکی کردی اینا بینظیر هستند
ولی مشکلی هست تو مخاطبت کسایی هستند که قدرت درک زیاد بالایی ندارن و بین ۸ تا ۹ سالن پس این ایده معرکت باید برای یه کتاب واقعا معرکه باشه
ولی اگه میخوای این شخصیت هات ایرانی باشند و فقط برای تمرین و خودت میخوای بنویسی معرکست
واقعا خلاقی•́ ‿ ,•̀
میتونی یک داستان در مورد سفر در زمان چند دانشجو توی ایران باستان بیاری و مثلا کوه های زاگرس برن و مردمانشون از زبان لری استفاده کنن چون خیلی خفن میشه مطمینم میگیره چون خیلی جالبه
یه ایده ناب برات دارم که فردا بهت میگم ببخشید الان دیر به دیر میام از فردا دوباره کمکت میکنم
پدر و مادرم لر هستن
خودمم لرستان زندگی میکنم
برای همین بلدم
ولی فارسی صحبت میکنم
راستش راجب داستانم خودم میخواستم بجای اینکه تخیلی باشه راجب زندگی واقعی بنویسم درباره شش تا دانش جو که باهم تو جنگل گم میشن و یه سری اتفاقا براشون میافته
اسماشونم انتخاب کردم
سه تا پسر و سه تا دختر
اما نمیخوام مثل خیلی از رمان ها آخرش جفت جفت عاشق هم بشن 😅
حالا شاید یه علاقه هایی باشه اما نه برای همشون
بعد این جنگل احتمالا یا تپی مخمل کوه باشه یا سفید کوه (دو تا از کوه های لرستان)
اشکالی نداره
مطمئنا هیچ فردی به اندازه خود آدم به درد خوش نمیخوره 😊
پس اول به کارای خودت برس
اوم
چون تعطیلات عید رو قراره بریم روستا خونه پدربزرگم و اونجا یه عالمه کشت زار و یه رود خونه و.... داره احتمالا بتونم ایده های خوبی بگیرم
و اینکه شاید اگه بشه بعدا این داستانو به صورت پی دی اف تو سایت های اینترنتی بزارم
درک کسایی که میخوننش هم زیاد برام مهم نیست چون اونام بالاخره یه روزی به درک بالایی میرسن و این داستان شاید بتونه تو این راه کمکشون کنه
مثل خودم که با خوندن کتاب و رمان تونستم خیلی چیزا یاد بگیرم
اسماشون
قراره صدف، نازنین، مهسا، دانیال، مهدی و سام باشه
بنظرت خوبن یا تغییرشون بدم؟
صدف قراره یه دختر که زیاد دنبال دوست پسر و اینجور چیزا هست، باشه و البته یکم هیز 😁
نازنین یه دختر بشدت استرسی و ترسو اما بعضی جاهام قوی
مهسام خیلی شر و شیطون و ورزشکار باشه
دانیال هم خیلی شر و شیطون و شوخ طبع باشه
مهدی اما یه پسر آروم و منطقی که بچگی چندان خوبی نداشته (البته شاید)
سام تخس و زود جوشه و سریع از کوره در میره
(بعضی از ویژگی هاشونو از روی اطرافیانم تقلید کردم)
احتمال میدم کنار هم گروه خوبی بشن
حتی وقتی راجبش حرف میزنم ذوق مرگ میشم 🥺
اما متاسفانه هنوز نشده حتی یک کلمه بنویسم 😭😭😭
درسای مدرسه خیلی زیاد شدن
مخصوصا الانا که باید دوره شون کنم
امید وارم فردا بتونم شروع کنم
زیاد برای اونها مناسب نیستند
سفید کوه جای خیلی قشنگیه ولی زیاد بلند نیست
میتونی از رشته کوه گرین استفاده کنی که چند کوه داره یک داستان درام عالیش میکنه از من به تو نصیحت عاشقانه نکن یه داستان خیلی زیبا در سرم دارم ولی نمیدونم اینجا بگم یانه که جا بشه یا نه
پیام بعدی
۳ پسر ۳ دختر نماد اتحاد
اونها باید از کوه گرین که بلند ترین رشته کوه لرستانه عبور کنند که یک فرهنگی رو زنده کنند که خیلی حیاتی هست
این فرهنگ تحت حمله رسانه های غربی داره نابود میشه
(مثل میراکلس که خیلی عواقب داره)
یک فرهنگ غنی ایرانی لری بزار
این شش دانشجو تاریخ باید از کوه رد شوند و اتفاقات جالبی برای آنها پیش می آید
حالا نکته : ببین اینها باید مثل خواهر برادر باشند عاشقانه وارد نکن این نظر منه (•‿•)
راس میگی
نظر خیلی خوبیه
رشته کوه گرین
پس همین کاری تو میگی رو انجام میدم
اما بنظرت این علاقه هایی که ممکنه به وجود بیاد به جذابیت داستان اضافه نمیکنه؟
الان دربی هست یه یک ساعت دیگه بهت میگم
راستی یه سوال
تو از کجا راجب کوه های لرستان اطلاعات داری؟
از اینترنت؟
خب نتیجه هم که مساوی شد
حالا بزار بگم
من بالاخره نوشتنو شروع کردم
اینکه بدونی داری با دستای خودت یه زندگی و یه ماجرا رو مینویسی واقعا لذت بخشه
اطلاعات عمومي من خيلي بالاس واسه همين تقريبا واسه هر ايتان چند تا فايل درست كردم و اطلاعات رو دارم روش هم ميخونم هم اگه نياز شد استفاده ميكنم
ميخواستم بهت بگم كه اگه مخاطب هات ميخواي جوون باشن عالي هست ولي اگه نه ميتوني نزاري بعد براي بعضي ها اصلا اون رابطه كه تو داستانهاي تستچي ميزارن خيلي لوسه واسه همين كاملا احتياط كن و بحث اصلي دور نشو
ميتوني از هفت خوان رستم الهام بگيري پس حتما خوب بخونش
هرچي هم ميخواي بنويسي اول مزش كن يكم فكر كن بعد بگو
و اين داستانت رو تو تستچي نزار چون قانون كپي رايت نداره
اگه تونستي بگو كمكت كنم من دير به دير ميام چون دارم كتابمو مينويسم
راستي اگه عيد ميري مسافرت از جاهاي تاريخي ديدن كن اگه نميري اگه شد برو رشته كوه گرين اگه باز هم نشد برو كوه هاي اطراف و اونجا ميتوني الهام بگيري
و گوش بده مقدمه خيلي مهمه اگه تونستم خودم برات مينويسم بهت ميدم
رفتم تحقيق كردم ببين هر رمان 10000 تومانه ولي چون تازه كاري احتمالا پولش رو بهت نميدن پس بايد خودت وبلاگ بزني كه سخته ولي من بلدم اگه بخواي
اونجا منتشر كن با سايت هاي ديگه يااينستاگرام اگه منتشر نكردن برات
براي اينستا ببين بايد اول مجاني يه 10 تا داستان بزاري بعد پوليش كني كه قشنگ برات ميگم بعد سال تحويل
-__- .__.
خیلی ازت ممنونم
من الان یه جاییم که اطرافم پر از کوه یه روده
داستانو هم شروع کردم
به نظر خودم خیلی خنده داره
یه جورایی جنبه طنز داره
اینحا اینترنت خیلی ضعیفه
منم زیاد نمیتونم بیام
بزور تو حیاط خونه یه جایی پیدا کردم که آنتن بده
من الان کوه زاگرسم جات خالی
خیلی خوبه
طبیعت،درخت ها همه چی رفتم کوه نوردی الان اومدم پایین رسیدم خونه بهت میگم چی کنی خیلی خط داستانت قشنگه خب ولی میتونی برای نجات هفت سین از هفت جای مختلف کشور باهم متحد شن و از دست رسانه های غربی فرهنگ ۲۵۰۰ ساله رو که داره نابود میشه نجات بدن
مقصد بندیم شیرازه
اونجا جای خوبیه هم برای الهام هم جاهای فرهنگی
امسال ولی خیلی شلوغه
امید وارم زنده بمونم😅
اگه رسیدم یه جا بهت میگم
خعلی باحال بود کیوتی3>
خیلی باحال و هیجانی
خیلی خوفه
عالییییییی بود😀😁
عالی بود
بعدییییییی
عالی عالی عالی خیلی عالی
خیلی دوستت دارم❤
خیلی قشنگ بود خسته نباشیی💖
لطفا پارت بعدی و زودتر بزار💖💖💖💖💖💖💖