
امیدارم داستان رو دوست داشته باشین . 🥰. اینم پارت ۴ . لطفا فالو و لایک کنین ، و همینطور کامنت بزارین .

آنچه گذشت : باشه توی مرکز خرید میبینمت . ادامه : از زبون ات : خیلی خوشحال بودم که میخوام با سولی برم خرید اخه خیلی وقت بود با هم نرفتیم بیرون . لباسمو پوشیدم (لباس ات ) و به سمت مرکز خرید رفتم ، بعد از نیم ساعت رسیدم اونجا ، به سولی زنگ زدم که ببینم کجاست . _ سولیی کجایی؟😕 * من هنوز نرسیدم ، تو کجایی ؟ _ من رسیدم ، پس صبر میکنم تا بیای . * باشه ، خودمو زود میرسونم مگس عجول 😁. _ هی چند بار بگم دیگه نگو خنگ من . 🙃* باشه باشه . گوشی رو قطع کردم ،رفتم روی صندلی توی فضای باز نشستم تا بیاد ،داشتم دور و ورم رو نگاه میکردم که چشمم به یه بستنی فروشی افتاد.

رفتم سمت بستنی فروشی و دوتا بستنی شکلاتی خریدم ، هیچی بهتر از بستنی شکلاتی تو دنیا خوب نیست . 🥰🍦🍫. نشستم روی صندلی داشتم بستنی میخوردم که سولی رو در حال دویدن به سمت خودم دیدم ، _ سولییی رسیدی ؟ * اه اه ... اوفف نفسم بند اومد . نه هنوز تو راهم 🙃. _ تو منو کشتی با این شوخی های بی مزه ات . * خیلی منتظر موندی ؟ _ نه ، بیا بشین بستنی بخور . * اوووو بستنی شکلاتی ، بهترین بستنی دنیا . 🍦🍫😄. _ بعد از اینکه خوردیم بریم توی پاساژ . * باشه . از زبون کوک : بعد از اینکه یه دوش سی دقیقه ای گرفتم ، لباسمو پوشیدم ( تیپ کوک و تهیونگ ) تهیونگ زنگ زد و گفت که جلوی در منتظرمه . رفتم پایین ، بهش دست تکون دادم و رفتم نشستم توی ماشین .+ سلام مرد جذاب .😄. # سلام داداشی .پاشو روی پدال گاز فشار داد و راه افتاد . + خودم میومدم لازم نبود تا اینجا بیای . # نمیخواستم بیام به سرم زد که بیام تو رو بدزدم . + من چه خوش شانسم ، الان همه دخترا ارزوشونو اونا رو بدزدی . # ههه به همین خیال باش ، من با هیچ دختری قرار نمیزارم ، اونا هم همینطور تو کف من بمونن . + باشه ، ولی یه دختر فقط میتونه تو رو سر عقل بیاره . # نمیخوام ، من میخوام همین دیوونه که هستم بمونم 😜. + باشه ولی گفتن از ما بود . 😁 دیگه هیچی نگفتیم ، خیلی سریع رسیدیم اونجا ، پیاده شدیم و رفتیم توی پاساژا رو بگردیم .

از زبون ات : بلند شدیم و رفتیم توی پاساژ . چقدر این لباسا قشنگه 🥰. _ وایی چقدر اینا خوشگلن ، دلم میخواد همشونو بخرم . * پس بدو بریم همشونو بخریم . 😄. رفتیم توی یه مغازه ، داشتم لباسارو نگاه میکردم که یه لباس خیلی خوشگل دیدم . _ سولی این قشنگه🥰 ؟ * نه اصلا قشنگ نیست به تو نمیاد . 😐. _ باشه پس نمیخرم . رفتم اونور تر که یه لباس سفید خیلی خوشگل با یه کیف دیدم (لباسی که دید ). _ سولی این قشنگه ؟ *اره این واسه تو عالیه . _ پس همینو میخرم . رفتم سمت صندوق و لباسا رو اونجا گذاشتم تا حساب کنه ، سولی هم با دست پر اومد ، چی؟😐 من اونو میخواستم . سولی همون لباسی که من میخواستم و گفت قشنگ نیست رو برداشته _ سولیییی به من کلک زدی ؟ * اره خب منم اینو میخواستم . 😄_ باشه پس تو اینو بخر ، میبینی چقدر مهربون و دست و دلباز هستم . 😌🤗. * اره دست و دلبازی ازت میباره 😄. پول لباسا رو حساب کردیم و اومدیم بیرون ، همینطور داشتیم حرف میزدیم و میخندیدیم که چشمم افتاد به پسر خرگوشیه همون کوک.😲 داشت به سمت ما می اومد اما حواسش به من نبود .
همینطور داشت راه میرفت که منو دید و اومد سمتم . + سلام تو اینجا چیکار میکنی ؟ _ سلام ، اومدم خرید . + اهان ، چه تصادفی منم با دوستم اومدم خرید ، تهیونگ ایشون .... راستی اسم تورو من نپرسیدم . _ من ات هستم . + تهیونگ ایشون ات هستن و ات ایشون تهیونگ هستن . _ خوشبختم 😀. دستمو بردم جلو و باهاش دست دادم . _ ایشون هم دوست من سولی هستن . + خوشبختم # خوشبختم . * منم همینطور . ذهن تهیونگ : واوووو 😐😳 این دختره چقدر خوشگله و کیوته ، پس اسمش سولی هست . ذهن سولی : نهههههه 😳 اخه مگه میشه کسی انقدر جذاب باشه ، تهیونگ چه اسم قشنگی 😄. + حالا که همو دیدیم و با هم دوست شدیم بیاین بریم یه چیزی بخوریم . نظرتون چیه ؟ * اره منم موافقم 🥰. # اره دقیقا بریم . میخواستم نه بگم که سولی منو همراه خودش کشوند .
امیدوارم خوشتون اومده باشه 🍒🍦🫐😜. لطفا لایک و فالو کنین و کامنت هم بذارید ؟
خداحافظ 🍒🫐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
زبونم بند اومد از بس زیبا بود
عالیییییییییییییییی پارت بعدییییییییییی
راستی داستانای منم بخونین ممنون میشم
اگه میشه ادامه داستانت رو بزاری من عاشقشم♥🥰😘
خیلی خوبه که دوست دارین داستانمو . 🫐🤗 فردا میزارم .
فالویی عزیزم داستانت قشنگه
ممنون 🫐 . لطفا حمایتم کن 😄🖐🏻. لایک هم بکن ، تا بهم انرژی بدی . 🤗
بله عزیزم لایک هم کرده بودم 💚💚