تــوُ دَقـیـقاً چــیـ هَـسـتْـي‌‌ ؟(pt⁷:از همیشه عجیب تر)

ببخشید دیر شد پارت هفت ، راستش قراره ی داستان جدید شروع کنم ، واسه همین هردو رو باهم کار میکردم و ی ذره دیر شد :(

آنچه گذشت: تو هم ی مدل شدی و با کوک و. جیمین صمیمی شدین ، تو و جنی و نیانگ . روز شو از کوک منظورش از حرفش و پرسیدی و اون گفت خودت میفهمی . بعد راجع به اون مرد سیاهپوش پرسیدی و کوک گفت که برات خطری نداره .

صبح از خواب بیدار شدی ، بدون اینکه خواب عجیب دیگه ای ببینی . خوشحال شدی ، بی خبر از اینکه امروز خیلی عجیب تر از خواب هاته . آماده شدی تا بری شرکت . « گذر زمان » رفتی تو اتاقو شروع به کارت کردی . امروز خیلی خوشحال بودی چون همش طرح های باحال و قشنگ به ذهنت می‌رسید و زوتر از همیشه طراحی میکردی :) بلند شدی تا بری طرح هارو به آقای کیم نشون بدی . کاغذ ها رو برداشتی و مستقیما رفتی تو اتاق و در زدی . وارد شدی . + بله ؟ # ی چندتا طرح جدید دارم ، امروز کشیدمشون D: +: امم‌ ، ببینم ( بعد دیدن طرح ها ) همم‌ خیلی خوبه . آفرین پیشرفت کردی . همه رو تو ی روز اونم با این ظرافت کشیدی ... واقعا دست مریزاد 😉 #: 😅😁 ممنونم . من دیگه میرم .

از اتاق خارج شدی و به این فکر میکردی که یهو چرا انقد مهربون شده ... تو همین فکرها بودی که گوشیت زنگ خورد . کوک بود . با خودت گفتی یعنی چی میخواد بگه ؟؟ &: سلام ا/ت #: سلام جونگ کوک شی‌‌ &: کوک صدام کنی راحت ترم #: باشه کوک &: از ته خبر نداری ؟ هرچی زنگ میزنم گوشیشو‌‌ جواب نمیده #: اره ی دقیقه پیش تو دفترش بودم ، سالم سالم بود نگران نباش . &: پ چرا گوشیو جواب نمی ده ؟! گوشیش خاموشه #: حتما شارژش تموم شده . &: خب باشه ی لحظه گوشیو میدی بهش ؟ #: باشه صبر کن ..

در زدی ... کسی جواب نداد ... بازم در زدی ولی کسی نبود . وارد شدی و #: سلاااااامممم ، آقای کیم ؟ ( فکر کردی (گلاب به روتون 😅😂) دستشوییه ) رفتی جلو در دستشویی و با خجالت #: آقای کیم اونجایین ؟؟ ولی اونجا هم نبود . فکر کردی رفته بیرون پس از همکار هات پرسیدی و اونا گفتن جایی نرفته و تو دفترشه . برگشتی و دیدی پنجره بازه ، گفتی شاید از اونجا رفته باشه . به کوک همه چیزو گفتی و اونم خیلی ریلکس گفت باشه مشکلی نیست و این بیشتر نگرانت کرد . بعد قطع کردن گوشی تو فکر بودی که دست یکیو رو شونت حس کردی ... آروم و با ترس برگشتی . آقای کیم بود . #: آ.. آقای کیم ‌. +: اینجا چیکار میکنی؟ # راستش کوک ..+: آقای جئون..🙂#: 😶بله آقای جئون‌‌ زنگ زده بودن و گفتن گوشیتون خاموشه و منم گفتم که خوبین . بهم گفتن گوشیو بدم بهتون ولی من هرجا رو گشتم نبودین. +: آه ... خب .. من همینجا تو دفترم بودم .. #: اما من همه جارو گشتم ولی نبودین + حتما خوب نگشتی . حالا هم برو من خودم به جونگ کوک زنگ میزنم . #: چشم .

داشتی خارج میشدی ولی کنجکاو شدی و با خودت گفتی بهتره لای درو باز بزارم تا ببینم آقای کیم چیکار می‌کنه . ی ذره صبر کردی و دیدی آقای کیم پنجره رو باز کرد . بعد رفت روی پنجره و پرید !!!! خیلی شوکه شده بودی .. بی اختیار درو باز کردی و دویدی سمت پنجره .. از. پنجره با گریه ( چون هم فکر میکردی خودکشی کرده و هم شوک شده و ترسیده بودی) زمینو نگاه کردی . کسی رو زمین پخش نبود و همه داشتن راه خودشونو می‌رفتن و هیچ کس تو ی نقطه جمع نشده بود . با دو رفتی پایین تا ببینی واقعا کسی نیست یا تو نمی‌بینی . وقتی رسیدی کسی نبود ! بیشتر نگران شدی و گریه ات‌‌ بیشتر شد . رفتی بالا و رفتی تو دفتر آقای کیم . سرتو به سمت بالا گرفتیو .... چیزیو‌‌ که می دیدی باور نمی‌کردی ... آقای کیم درست پشت میزش نشسته بود . تو رو با تعجب نگاه میکرد ‌. +: ببینم چی شده ، اصن امروز چرا انقد عجیب شدی ؟! بدون اجازه وارد اتاق من میشی ، گریه می‌کنی ، دنبالم میگردی‌‌ و ... 😶

#: هق ... هق ..😭..🥺 بببینم ... من..عجیب ..شدم یا ..شما ؟! 🥺 +: من ؟؟! من همیشه این بوده رفتارم .. چرا باید عجیب شده باشم ؟! #: 🥺 اول که غیبتون زد ولی زود دوباره برگشتین و گفتین همینجا بودین و جایی نرفته بودین ، الآنم که ..😭 .. از پنجره پریدین پایین ولی ...سالمین و باز اومدین میگین من عجیب شدم 😭😭 +: 😶 م .. من کی ... از پنجره پ... پریدم؟! #: چند دقیقه پیش 😭 ، ولی چطوری سالمین ؟؟! ما تو طبقه پنجمیم .. + آه خب ... همممم فکر کنم دیگه وقتشه . #: هم؟ وقت چی ؟!🥺 پایان pt⁷