7 اسلاید صحیح/غلط توسط: Nazanin انتشار: 3 سال پیش 539 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
ناظر عزیز و محترم لطفا منتشرش کن
ناظر عزیز و محترم لطفاً منتشرش کن 🙏
من و آگرست هم زمان:چی گفتین؟ کاشانی:چی شد بچه ها گفتم شما دوتا باید برین…شما دوتا از بهترین های این ادره اید کنارهم که باشید ماموریت فوق العاده پیش می ره آگرست:قربان من تنهایی می رم قول میدم بهتون موفق شم.من با یک مامور زن؟اون هم سروان آرمان؟محاله سردار محاله کاشانی:من دیگه نمی دونم شمادوتا باید برین… آرمان:فکرنکنم پدر اجازه بدن کاشانی:پدرت رو بهونه نکن…تام رفیق چندین و چند ساله ی منه… ما پشت یه خاکریز باهم بزرگ شدیم…بهونه نیار من قبلا با پدرت صحبت کردم رضایت داده…
خب همکاران عزیز بفرمایید خسته نباشید روز همگیتون هم بخیر همه متفرق شدن من و آگرست کنار سردار ایستادیم و خواهش می کردیم که مارو باهم نفرسته… سرهنگ طلوعی ومحمدی هم ایستاده بودند ولبخند می زدن وبه کارهای ما می خندیدن… مرینت: قربان شما فکر این رو نکردید دوتا نامحرم رو باهم بفرستین خارج به ماموریتی که هیچ چیزش معلوم نیست؟
کاشانی:اتفاقا چرا دخترم با پدرت صحبت کردم یه ص*یغه ی محرمیت بینتون بخونیم بعد بفرستیمتون… مرینت:قربان شما فکر زندگی آینده مارو نکردید؟ آگرست:راست می گه من باهرکی برم با ایشون نمی رم مرینت:من هم با این آقا ماموریت برو نیستم کاشانی:چرا می رید خوبم می رید.این یه دستور کاملا جدیه شما بهترین گزینه اید برا این ماموریت…اگه نرید سرپیچی از دستور فرمانده محسوب میشه وممکنه شغلتون رو از دست بدید این پرونده واسه من خیلی مهمه نمیتونم دست هر کسی بسپرمش…
بالا برید پایین بیاین باید این ماموریت رو برید شیرفهم شدید؟
حالا اینقدر سردار رو جدی و عصبانی ندیده بودیم…بااخم چشم گفتیم و اومدیم بیرون…با حرص همدیگه رو نگاه می کردیم آگرست: من چطور تو رو تحمل کنم…هنوز قضیه یه ماه پیش فراموشم نشده…با یه دختر… مرینت:فکرکردید من خیلی خوش حالم؟زندگیم بخاطر این ماموریت بهم می خوره…خصوصا با اون صی*غه ی مسخره…حیف که مجبورم…مجبور آگرست: منم مجبورم…
آگرست: منم مجبورم…شما بفرمایید از الان حاظر شین…100 تا چمدون بار نکنی دنبال خودت… مرینت:اونجا قبل رفتن ما همه چیز حاضره…تا حالا ماموریت خارج نرفتید مگه؟ روزتون بخیر سرگرد آگرست خون خونش رو می خورد منم دست کمی از اون نداشتم خدایا این ماموریت کمه کمش یه ماه طول می کشه چطوری اینو تحملش کنم…خدایا خودت کمکم کن…ولی نشونش می دم من عمرا کم بیارم…بشینید ونگاه کنید چطور حالش رو می گیرم…پسره ی از خود راضی عصا قو. رت داده…
شب رفتم خونه و با بابا کلی دعوا کردم…اما هر چی گفتم حرف سردار رو میزد…این پدر ما داریم؟ با هزار بد بختی صی. غه رو خوندیم ورفتیم فرودگاه
آگرست: خیلی خوشحالی نه؟ مرینت:آره از تو چشمام می شه خوند چقدر خوشحالم با چشمای خونین و پراز خشم بهش خیره شدم.مثل اینکه ترسید دیگه چیزی نگفت… بابا:مواظب خودتون باشین می سپارمتون دست خدا کاشانی:سریع رسیدید زنگ بزنید همه چیز روگزارش کنید یادتون نره محمدی:دایی اونجا فقط همدیگه رو دارید لجبازی نکنید مادر سرگرد:هوای هم رو داشته باشید…سالم رفتید سالم برگردید… مامان:جناب سرگرد حواست به دختر من باشه ها(ادامه تو نتیجه)
7 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
خوب نوشتی ولی این داستان رو از خودت ننوشتی این یه رمانه که منم کتابش رو دارم و ده ها بار خوندمش.
لطفا داستان از خودت بنویس
چه جالب وابم نمیده
اسمش؟
عالیییییییییی
مــــــرســــی