
رمان وقتی که سالو برای دومین بار با بی تی اس تکرار کردم که خب اسمشو تغییر دادم خوب خوب اینم از پارت جدید امیدوارم لذت ببرین
>اشکام تو چشام جمع شده بود.... >اونقدر بازو هاش قوی بود که حتی نمیتونستم تکون بخورم... _ داری چه غلطی میکنی؟ >نفهمیدم چیشد اما بازوهاش از دورم شل شد و افتادم زمین >با چشمای اشکی به بالای سرم نگاه کردم..... >هودانگ بود صورتش قرمز شده بود و مشتش پر خون بود به اون پسره نگاه کردم چیزی که بیشتر از دماغ پر خونش توجهمو جلب کرد سوختگی بزرگ روی نیمه صورتش بود ... >ایشی کرد و عقب گرد کرد هودانگ چند قدم پشت سرش دوید اما برگشت سمتم جلوم زانو زد بازو هامو میون دستاش گرفت : خواهری خوبی!؟ ببینمت؟؟؟؟ >هق زدم : فک... کردم... دیگه.... کارم... تمومه... اگ... اگه نمیرسیدی... منو با خودش میبرد.... >یک قطره اشک از گوشه چشمش چکید.... >_ الان دیگ اینجام.... همه چی حله باشه؟؟! >منو تو اغوشش کشید و دستشو اروم روی سرم کشید..... ❤️❤️❤️❤️ هودانگ با یک لیوان اب وارد اتاق شد کنار تختم نشست لیوانو داد دستم.... >یک قلپ ازش خوردم... : h:پلیسا رفتن... گفتن پیداش میکنن.... الان خوبی؟ میتونی تعریف کنی چیشد؟ _ >پشت دستمو به چشمام کشیدم >s_ با دوستم تا دم در خونه اومدم... وقتی رفت از پشت جلوی دهنمو گرفت >H_ چی گفت >نمیتونستم بگم قبلا تهدیدم کرده چون خبر نداشتم کیه... >و حتما میپرسید کیه حتما باید از سوآه میپرسیدم تا بگه قضیه چیه....... >s_ گفت نباید دوستت تنهات میذاشت چون فقط منتظر ی فرصت بودم و نمیتونم از دستش جون سالم ب در ببرم >دستشو مشت کرد صورتش قرمز شد نفس عمیقی کشید و سرشو تکون داد : من پیگیرم تو با خیال راحت استراحت کن
❤️❤️❤️❤️❤️ ***جونگ کوک*** >همونطور که پاهامو رو زمین میکشیدم از اتاق خارج شدم >چشام هنوز تو اون مرحله بعد بیداریی بود ک اطرافو تار میدید.... _hi به سمت میز ناهار خوری برگشتم تهیونگ تنها پشت میز نشسته بود >یک لقمه بزرگ درست کرد و اومد سمتم >چند قدم به عقب رفتم لقمه رو بالا گرفت میخاست بزور فرو کنه تو دهنم.... سرمو عقب کشیدم>jk _ نمیخوام هنوز دستو صورتمو نشستم.... >با دستش پشت گردنمو گرفت >TEH_ چطوری میتونی نخوری لقمه ای رو ک با عشق برات درست کردم... >از حرفش قیافمو به حالت چندش در اوردم.... >باز داشت از اون شوخیایی میکرد ک اگه نامجون میدید کلکمونو میکند.... >یهویی تهیونگ با دیدن پشت سرم دستشو عقب کشید و لقمه رو گذاشت تو دهن خودش.... >برگشتم عقب بیا حلال زادس با ی اخم غلیظ و دست به کمر داشت نگاهمون میکرد.... >احساس الانشو خوب درک میکردم نگاهش جوری بود ک انگار تو دلش میگفت : مدیر مهدکودکم کردن نه لیدر یک گروه کیپاپ _>به روش لبخند زدمو وارد دستشویی شدم >( دقت کنین از حالا مسائل داستان هیچ ربطی ب واقعیت نداره چون نه ما از بعد جونگهیون خبر داریم که اگه زنده بود چیکار میکرد.... نه ما میدونیم اگه سوآهی تو زندگی bts بود زندگی اونا چه تغييراتی میکرد)
چهار روز بعد ساعت 4 بعد از ظهر.... پلیس گفته بود تا زمان دستگیری مظنون هودانگ تنهام نذاره از اون روز به بعد هر جا میرفت منم با خودش میبرد..... >اخرین تیکه ارایشم که کشیدن رژ لب بود رو تموم کردمو چند قدم به عقب برداشتم..... >امروز عصر هودانگ برای کریمس به یک جشن دعودت شده بود بنابر این تصمیم گرفتم توی اون جشن یک من متفاوت باشم... >یک لبخند قشنگ زدم یک لباس ساده و بلند و اما شیک..... یک دور دور خودم گشتم..... >در همون لحظه در اتاقم باز شد و هودانگ با یک کت و شلوار مشکلی وارد اتاق شد.... >دهنم باز موند... داداشم... داداشم چه خوشگل شده بود ... قدش حدودا صد و هشتادو پنج... پوست سفید و چشمایی درشت.... موهاشو حالت دار روی پیشونیش ریخته بود.... >داداشم واقعا سلبریتیی چیزی بود؟ >یک قدم سمتش برداشتم : واووو چه تیکه ای شدی داداش.... >چشمک شیطونی زد همونجوری که دکمه های استینشو میبست گفت _ بله.... هنوز تازه نصف جذابیتامو دیدی... وقتی فیلمم پخش شه تازه مردم میشناسنم نگاهی به اطراف کردو ادامه داد : اونوقت میشی خاهر ی سلبیرتی معروف ک همه قراره بهش حسادت کنن >چی میشه؟؟؟ >اوه مای گاد.... همونطوری بود ک حدس زدم... دیدم همه چی برا ی ادم عادی بودن هودانگ زیادی مشکوکه..... >کرواتشو گرفت سمتم >لبامو بهم فشردم و نگاهم بین کرواتشو و صورت جدیه متمایل به لبخندش در گردش بود ( ینی لبخند داشت اما راجب بستن کروات جدی بود) >کرواتو دور گردنش انداختم و مشغول گره زدنش شدم : اینجوری که خوشگل کردی روم نمیشه باهات بیام هودانگ باید میرفتم ارایشگاه >چشماش گرد شد دستی ب پشت گوشش کشید و به بیرون اشاره کرد : مگ نمیخاستی بری؟ من برات لباس و وقت ارایشگاه رزرو کردم.... >با تعجب گفتم : کی؟ چرا بهم نگفتی گفتی اماده شو فقط... >با خنده ایشی کرد دستمو گرفت و به سمت در اتاق کشوند : بیا بریم حرف نزن... عه کو پالتوت؟ >با گفتن این حرف دم در اتاقم با اخم وایستاد >خندیدم : مگه فرصت دادی بپوشم؟ >برگشتم پالتومو از رو تخت برداشتمو تنم کردمو با هودانگ از اتاق خارج شدیم
>دوتا پلاستیک از صندوق عقب ماشین برداشت و درشو بست با خنده به سمتم اومد : بریم ببینم اوقدر خوشگل میشی ک همونجا ی کمپانی باهات قرار داد ببنده یا نه.... >خنده ای کردم از بازوش گرفتمو باهم وارد ارایشگاه شدیم.... >دوتایی نزدیک هم روی صندلی نشستیم.... یک ارایشگر مشغول مرتب کردن موهای هودانگ شد و یک ارایشگر مشغول درست کرد سر و صورت من.... بعد یک ساعت که ارایشگر کارش باهام تموم شد لباسی که هودانگ برام خریده بود رو پوشیدمو از اتاق پرو در اومدیم.... دوتایی با تحسین به هم نگاه کردیم.... کنار هم جلوی اینه وایستادیم... هودانگ اروم دم گوشم گفت : هنوز مشهور نشده برامون شایعه درست میکنن که ازدواج کردیم... >خندم گرف منو هودانگ باهم ازدواج کنیم...... ولی خب خوشبحال زنش.... **** هودانگ در ماشینو برام باز کرد و دستشو اورد جلو تا با کمکش از ماشین پیاده شم.... دستشو گرفتمو با کمکش پیاده شدم.... فک کنم حسابی تو چشم بودیم ک هرکی رد میشد با تحسین و لبخند یک نگاهی بهمون مینداخت.... وارد سالن شدیم.... دهنم باز موند..... هر قدم ک برمیداشتم بازیگرا یا خواننده هایی رو میدیدم که میشناختمشون..... S_ اوه هودانگ.... نگفتی قراره همشونو ببینم >هودانگ دستاشو اورد بالا و خندید _ سویپرایز >خندیدم دستمو گذاشتم جلوی دهنم با ناباوری اروم طوری ک فقط هودانگ بشنوه گفتم : وای من فکر کردم فقط یک جشن کوچیکه.... نگو جشنوارست >چشمک زد باهم رفتیم و روی یک صندلی نشستیم...... >در همون لحظه چشمم خورد به یازده تا پسر که با خنده باهم حرف میزد و به سمت ما میومدن.... وای نه شاینی و بی تی اس بودن.....
خب خب اینم پارت جدبو از داستان امیدوارم لذت برده باشین دیگه اصل داستان کم کم داره شروع میشه
من ک دلم برا هودانگ ضعف رفت شمارو نمیدونم 😂😂😂😂😂❤️❤️❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی❤❤❤❤
وای خدا رفتم اون دنیا اومدم اخه خودمو جای سوآه گذاشتم واسه همین واسه هر پارت کلی غش وضعف میرم😂😂😁
عالی بودتوروخدا زودتر وطولانی ترش کن
واینکه اونطوری که من هودانگ روتصورکردم نمره۱۰بعلاوه یه نمره مثبت بهش میدم😄
مرسی پگاه جان دستت درد نکنه😍
من از ۱ تا ۱۰ به هودانگ ۹ میدم
چون هیچکس تو خوشتیپی به تهیونگم نمی رسه
ولی اگه واقعا برادرم بود باز هم ۹ می دادم🤩😉
این پارت عالی بود
مخصوصا اون صحنه که تهیونگ لقمه رو می خواست بچپونه تو دهن کوکی و بعد نامجون اومد😂😂😂😂😂😂
منتظر پارت بعدم😉😂😂🤩
😂😂😂😂