شب سیاه

همه ی اتفاق ها در یک شب تاریک اتفاق می‌افته شبی که باعثه تغییر سرنوشت میشه

جاش تو مطمئنی اره مطمئنم اما جاش اگه اتفاقی بیفته چی اگه همه بفهمن زیر سر منو تو بوده چی چه بلایی سرمون میارن . اتفاقی نمی‌افته کیتلین نگران نباش من هواتو درام یه روزی ما شاه و ملکه ی کل دنیا میشیم

کیتلین :باشه جاش من بهت اعتماد دارم ولی باید اول لرد سیاه رو نابود کنیم جاش: عشق من نگران نباش اون احمق پشیزی ارزش نداره کیتلین : چی توی سرت میگذره جاش جاش : میخوام کاری کنم که بدون هیچ اتفاق خاصی ما خیلی راحت به اون چیزی که لایقش هستیم برسیم کیتلین : خیلی خوب نقشه چیه (جاش جعبه ای را از جیبش بیرون می آورد درش را باز میکند ) کیتلین : وای جاش باورم نمیشه تو یه زمان گردان داری تو اینو از کجا آوردی جاش: نگران نباش هانی «هانی : عزیزم » من از یک خانواده ی اصیلم خیلی راحت میتونم همیچین چیزی بسازم کیتلین : وای جاش تو خیلی معرکه ای جاش : می‌دونم عزیزم

(هاگوارتز _دفتر پرفسور سوروس اسنیپ) (صدای در می آید ) سوروس اسنیپ: بیا داخل دامبلدور :اوه سلام سوروس میخواستم باهات در مورد یک موضوع حرف بزنم (در این حال شمع ها خاموش میشود نور عظیمی همه جا را میگیرد و یک هو یک دریچه ی باز میشود و در همین حال که دو پروفسور هم دیگر را گرفتند چوب دستی هایشان را بالا می‌برند و با لرز و ترس یک قدم به جلو برمی دارند که چهار نفر یک هو همزمان به زمین میخورند و دروازه بسته میشود ))

دامبلدور : شما ها کی هستی و داخل مدرسه ی مننننن چیزی میخواییین !!!!! (سوروس ارام به دامبلدور نزدیک میشود پدر گوشش نجوا میکند ) سوروس : پرفسور خونسردی خودتون رو حفظ کنید نگاشون کنید لباس های اون اصلا شبیه به زمان حال نیست اون ها شبیه شما لباس پوشیدن دامبلدور:😐 جمله ی آخرت رو نشنیده میگیرم یه پسر جوون خوشگل بین اون ها : شماها کی هستین چرا یه دروازه باز شد وا ما اومدیم اینجا اصلا شما اینجا چه غلطی میکنین دامبلدور : شما اومدید اینجا ون باید از شما این سوال رو کنم یه دختر مو طلایی زیبا و جوان: (سریع میرود سمت آن پسر جوان و جذاب ) آروم باش سالازار اون ها راست میگن باید باهم فکر کنیم ببینیم چه اتفاقی افتاده

چطور بود دوست داشتین ❤️💙💛💚