
همینجوری به کارش ادامه میداد که یهو ل. ب. م رو گاز گرفت.. پرتش کردم اون ور مرینت: آخخخخ وحشی ل. ب. م ادرین: چیشد؟ مرینت: لبمو گاز گرفتییی ادرین: عه اشکال نداره بابا عادت میکنی... دوباره عین حیو. ان پرید ر. و. م و.......(بهتره بریم فردا صبح چون اگر ادامشو بنویسم قطعا ر. د میشه😹) فردا:
از زبان مرینت: از خواب بیدار شدم.. بدنم خیلی درد میکرد.. احساس کوفتگی میکردم.. به زور از جام بلند شدم.. رفتم سمت دستشویي داخل اتاق... شیر اب رو باز کردم.. ابی به دست و صورتم زدم اومدم بیرون.. در اتاق رو باز کردم.. نور زیادی چشمم رو اذیت کرد برای همین چند ثانیه چشمام رو بستم و بعد باز کردم.. همینجوری داشتم اطرافمو دیـ*د میزدم که نگاهم رو ادرین ثابت موند.. داشت تو یه ظرف گوجه خورد میکرد و تو ظرف کناریش هم خیار خورد شده بود و میا هم رو صندلي نشسته بود و نگاه میکرد که میا گفت: من برم نَبات (اسم عروسکش😐) رو هم بیارم اونم اشپزي یاد بگیره.. ادرین: باشه دخترم برو.. میا از رو صندلی اومد پایین که منو دید.
میا: عه بابایي مامان بیدار شد.. ادرین: عه سلام خانم خوابالو.. لبخند محوی رو لب. ام نشست.. از پله ها پایین رفتم پایین... با قدم های اروم به سمت ادرین رفتم.. نشستم رو صندلی اومد پیشم و گفت: حالت خوبه؟ .. سرمو به معنی اره تکون دادم اما واقعا خیلی خسته بودم.. ادرین: خب بیا اینو بخور مرینت: جا ندارم.. بدون توجه به حرفم داد دستمو و گفت بخور عزیزم.. به زور ادرین، چند تا لقمه خوردم... میا با عروسکش اومد پایین و تشست رو صندلی بلند شدم برم بهش لقمه بدم که ادرین مانعم شد و گفت: خودم بهش غذا میدم تو بشین..
*بعد صبحانه*
میا: مامانی امروز جمعه است و تعطیله.. میشه بریم شهر بازی؟ ادرین: نمیشه فردا بریم؟ مامان یکمی خستست.. میا: نهههههههههههههههههههههه مرینت: نمیخواد برو اماده شو میریم.. ادرین: اما هوفف باشه بریم.. میا رفت لباس بپوشه.. ادرین رو کرد بهم و گفت: مطمئنی میخوای بیای؟ گفتم: اره..(بعد لباس پوشیدن)سوار ماشین شدیم و بعد مدتی رسیدیم.. شهر بازی خیلی بزرگی بود برای همین 4 چشمی حواسمون به میا بود یه وقت گم نشه.. دلم برای ادرین سوخت بیچاره با یه دست میا رو بغل کرده بود و با یه دستش، دست منو گرفته بود..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فک کنم فهمیدم دليل بدنیا اومدن بچه ی بعدی چی باشه 🤣🤣
( اشاره به اتفاقای پارت قبل)
منتشر نمیشهههه🥺💔
دوباره بزار
باشه💔😔
یه راه بت بگم منتشر شه؟
منتشر شد🥺
میشه هر کی ناظره پارت بعد رو بررسی کنه؟
بعدی
منتشر نمیشه🥲💔💔
بالخره منتشر شددددددد
هوراا
عالی بود😍
ممنون🤍💫
من خیلی وقته که منتظر پارت بعدی هستم ولی هنوز نیومده میشه زود بزارید
فردا میزارم 👐💕
ببخشید به خاطر امتحانا نبودم
خواهش میکنم من از شما ممنونم که داستان به این قشنگی را می نویسید
ممنون🤍
من دیروز پارت بعد رو گذاشتم اما م. ن. ت. ش. ر نمیشه😔
ممنونم عزیزم خیلی ممنونم واقعا عایـیییییییییییییی بود 😘😍
عالی بود
آجی میشی؟
مرسی
اره پرنیان ¹¹
نازنین فاطمه همون نازنین
۱۲ سالمه
خوشبختم
اول لایک بعد کامنت واییییییی عالی بود امیدوارم که همیشه موفق باشید بازم بزار لطفا لطفااااااااا 😍😍🥰
مرسیییییییی
عالییییییییییییی میشه پارت بعد رو بزاری 😃👍🏻❤
لایک هم کردم ❤👍🏻
اره عزیزم میزارم🤍🌼
من چیزی که خوندم دیگه هیچی از خوندن درسم یادم نمیاد
😐