ناظرررررر منتشر کنننننن لطفاااااااااا
از اتاق اِما رفتیم بیرون..ادرین خوابید و منم رفتم دوش گرفتم..لباسم رو پوشیدم..موهام رو خشک نکردم چون حوصله نداشتم..از پنجره به بیرون نگاه کردم..خیلی وقت بود بیرون نرفته بودم..ادرین بیدار بشه بریم بیرون..تصمیم گرفتم تا ادرین خوابه منم بخوابم.................{آدرین}از خواب بیدار شدم..کش و قوصی به بدنم دادم و از رو تخت بلند شدم..ساعت 8 بود..دلم از خونه زده شده بود..تو این یه هفته همش میرفتم شرکت و میومدم خونه..تصمیم گرفتم مرینتو بیدار کنم و با هم بریم بیرون..رفتم بالا سرش:-خا..نمم؟بیدار شو بریم بیرون{مرینت}با صدای یه نفر از خواب بیدار شدم..چشمام رو باز کردم که با ادرین رو به رو شدم..+سلام -سلام عزیزم،بلند شو اماده شو بریم بیرون،یه هفتهست خودتو تو خونه حبس کردی!..رو تخت نشستم و باشه ای گفتم..رفتم صورتمو اب زدم و بیرون اومدم..ادرین اماده بود..رفت بیرون و منم لباسمو عوض کردم..(خلاصه اماده میشن میرن بیرون)داشتیم قدم میزدیم که با صدای آشنایی برگشتیم سمت صاحب صدا:مرینت؟آدرین؟..با دیدن لوکا هوفی کشیدم.+-سلام!..لوکا:سلام؟خوبی مرینت؟..مشت شدن دستای ادرین رو دیدم.برای اینکه اروم بشه با لحن خشک و سرد گفتم:+خوبم،کاری داشتی؟..لوکا:تو واقعا عا..شق ادرینی؟ +آره،جونمم واسش میدم،ادرین جون منه،بابای دخترمونه!..ادرین که از حرف زدنم خوشش اومده بود مشتاش باز شدن و ایندفعه لوکا بود که از حرص دستاش رو مشت کرده بود!لبخند پیروزمندانهای رو لبم نشست.لوکا:همهچی به ع.ش.ق و عاش..قی نیست!خوب میدونی که من عا..شق..تم و میتونم زندگی خوبی رو برات فراهم کنم!..خواستم چیزی بگم که با مشت ادرین توی صورت لوکا تبدیل به جیغ شد..ادرین دستمو گرفت و کشوندتم سمت ماشین...صدای بلند لوکا به گوشم رسید:از این کارِت پشیمون میشی اقای اگرست!..سوار ماشین شدیم و حرکت کرد..هوفففف خداااا یه بیرونم نمیتونیم بریم!..چشمام رو بستم و سرمو به صندلی تکیه دادم.با ترمز ماشین چشمامو باز کردم.جلوی خونه بودیم.-برو خونه،منم میرم بیرون کار دارم.+چیکار؟ -یه کاری دارم انجام میدم میام.+منم باهات میام! -گفتم برو خونهههه!باید بهت جواب پس بدم؟نمیتونم برای چند ساعتی هم که شده تنها باشم؟..با دادی که زد بغض تو گلوم نشست..+راحت باش!داد بزن!میخوای تو صورتمم بزن!فکر کردی من یه زن بدبختم؟..اشکام سیلی رو گونهام راه انداختند.+متاسفانه درست فکر کردی!من یه زن بدبختم!حالا خوشحال باش!💔..با تعجب نگاهم میکرد.خواستم پیاده بشم که دستمو گرفت:-ببخشید..دستمو از دستش بیرون کشیدم و بدون هیچ حرفی پیاده شدم..هوا بارونی بود..با اشک دوییدم سمت خونه..وارد شدم و خودمو پشت در سُر دادم..پاهام رو تو خودم جمع کردم و با صدای بلند گریه کردم..واقعا باید تو این وضعیتم که بچم گم شده اینجوری باهام رفتار میکرد؟(خو بچه اونم هست😐💔)من چم شده بود؟چرا اینطوری کردم؟واقعا سر یه داد ادرین اشکم دراومده بود؟سریع بلند شدم و با دستم اشکام رو پام کردم و رفتم اتاق لباسمو عوض کردم.به سمت اشپزخونه رفتم و صورتمو اب زدم..از یخچال غذا برداشتم و نشستم رو صندلی و شروع کردم به خوردن..خیلی گشنم بود.
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
لطفا بعدییییییی رو بزااااااااار
عالی
خ نایس بود
خیلی ممنون بابت کامنت هاتون!🙏🏻💕
فقط..پارت 21 ر..د شد😕💔خلاصه اینکه یه پیام میاد برای مرینت«اگه نمیخوای بچت فلج بشه بیا به ادرسی که میگم»مرینتم به زور ادرین رو راضی میکنه که بره.از قبلم نقشه میکشن که پلیس ها دور جایی که ادرس فرستادن هست.مرینت میره و به لوکا میگه که باید ا ما رو ببینم
عالی بود🌸🌿
خیلی خوب بودددددددددد
عالییییییی بود
عالی ، بد نبود 😐❤
چقد این پارت خوب بود 🥲❤
چه ضرره مالی به ادرین زد