از خود گذشته پارت ۹

سلام اوجملا بستنی موقولین ؟😁😁😁😁بریم داستان

از زبون هلنا .... الان۹ ماه که اینجا کار میکنم از کارم راضیم دوست ندارم از دستش بدم اون پسره شوگا هر روز میاد اینجا و یه چیزی میخوره میره تازه با جیمین هم اشتی کردم ما خیلی همو دوست داریم من بیشتر

از زبون شوگا :الان ۹ ماه یه ریز میرم به اون کافه خودم نمیرم قلبم منو میبیره عاشق اون دخترم عاشقشم هی مین یونگی عاسق شدی رفت بد بخت شدی 😂😂😂😂😂😂 امروز دیگه بهش میگم

از زبون جیمین :دیگه از این بازی مسخره خسته شدم من یه یه مافیام ...... یه مافیا خشن که عاشق شده دیگه رو کارم نمرکز ندارم (چیه فکر کردین نقشش کم رنگه ؟😂😂😂😂😂😂😂😂رباکشنتون وقتی فهمیدین جیمین مافیاس بگین این چالشه ) احححح تمرکز کن‌پسر دیگه اومدم پایین شهر یه خونه گرفتم که پیشش باشم نمیتونم دیگه ازش جدا شم دوستش دارم امروز باید برم پیش هلنا

شوگا :راه افتادم به طرف کافه ........سلام هلنا :سلام اقا بفرمایید شوگا:میخوام با خودت حرف بزنم هلنا:ب... با من ؟؟😶😶😶😶😶😶شوگا :اره اون حیاط پشتی هلنا :باشه شوگا :ببین دختر من .... اممممممم چیزه چهرم سرده ولی خوب منم دل دارم مگه نه باید عاشق شم من عاشق توشوم از اون اول باور. کن چهرم فقت سرده خودم پسر خوبیم هلنا: 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐من نامزد دارم شوگا :به همش بزن من هر چی کهوبخوای میتونم برات فراهم کنم بوار کن هر چی بخوای اون میتونه ؟؟هلنا :خوب ...... نه نمیتونه (دحالی که جیمین خیلی پولداره و میتونه حالا ببینیم دلیل این کار ش چی بوده ؟؟؟😁😁😁😁) شوگا :پس بیا بامن اهسته اهسته رفتم نزدیکش هلنا :اروم‌اروم نزدیکم شد طوری که نفساش به صورتم میخورد که یهوووووووووو 😳😳😳😳😳😳😲😲😲😲😲😲😲

خوب خوب پایان پارت ۹ کامنت فراموش نشهههههههه