چرا همیشه من باید درد بکشم

از وقتی یادم میاد و باهاش آشنا شدم تقریبا ۱۰ ماه میگذره تو این ۱۰ ماه سه دفعه منو بدون خبر گذاشته رفته تو این سه دفعه ۱ بار ۱۲ روز ۱ بار ۱۰ روز و ایندفعه نمیدونم چند روز قراره نباشه دلم واسش تنگ شده انقدر که هر شب میزنم زیر گریه البته فکر نکنم براش مهم باسه

وقتی باهاش بودم خیلی خوب بود خیلی مهربون و دوست داشتنی همیشه خوش رفتار بود باهام هر دفعه که باهاش قهر میکردم اون کاری می‌کرد که آشتی کنم وقتی میگفتم میخواهم بمیرم میگفت خدا نکنه

چند بار تا حالا باهاش کات کردم اما انقدر برام عزیز بود که به هم برمیگشتیم انقدر ها غیرتی نبود که بخواد بهم گیر بده که با پسر ها حرف نزنم اما وقتی پای چند تا پسر بسیجی میومد وسط دیگه خودش نبود بد اخلاق میشد و همش دعوام میکرد

بعضی وقت ها هم بهم فحش میداد که سمت اونها نرم چون میدونست اونها روم کراش دارن و خیلی بی تربیت هستن

منم سعی می‌کردم که به حرفاش گوش بدم. یه دفعه با دوستم داشت بهم خیانت میکرد اما دوستم به من پیام داد و بهم گفت

وقتی فهمیدم کلی گریه کردم و گفتم دیگه کاری باهاش ندارم وقتی کلی گفت ببخشید اشتباه کردم و غ*لط کردم دلم یکم براش سوخت وقتی دوستم گفت ببخشش بخشیدمش باهم خوب بودیم اما ماجرا خیلی تغییر میکنه تو این ۱۰ ماه اتفاغ های عجیبی میوفته