
خب اینم پارت بعد خب بچها از حالا به بعد اسم رمان رو به Sirius تغییر میدم ❤️ که اسم درخشان ترین ستاره ی شبه❤️
خیلی زشت میشد اگه جونگهیون منو اینطوری میدید..... ابروم جلوی جونگکوک که رفت.... نمیتونستی درست بشینی سر جات دختر؟ در همون لحظه صدای جونگهیون بلند شد : عه bts ؟ دوباره سلام بچها.... ببخشید نشناختمتون..... Teh:(جونگهیون؟ دوباره سلام؟مگه کی همو دیدین چرا من نبودم ؟) مشخص بود نگاهش بین بچها در گردشه جونگکوک خندیدjk:(اومده بود دیدن جیمین...) Teh(ملاقاتش.... امروز.. ؟ الان ؟ هی.... چرا اصلا منو محل نمیدین.... محض اطلاع منم مریض بودماااااا) ، لحنش خیلی خاص بود متعجب و دلگیر کم مونده بود خندم بگیره.... بچه... هنوز نیاز به توجه داشت..... صندلی عقب کشیده شد ی جفت پای دیگه به زیر میز اضافه شد و جای منم تنگ تر خودمو به پاهای جونگ کوک نزدیک تر کردم... فقط کافی بود اشتباهی به یکی دیگ بخورم تا کاملا لو برم و بی ابرو شم... بازم دم جونگ کوک گرم به روی خودش نیورد .. اگه زنده از این جا بیرون رفتمو دوباره دیدمش، حتما ازش امضا میگرفتم.... همون لحظه جونگهیون تک خنده ای کرد:(ببخشید یک دختر با پالتوی کرمی این اطراف ندیدین? موهاش کوتاهه یک کلاه سرشه....) دستمو گرفتم به پای جونگکوک ی جورایی با زبون بی زبونی انگار داشتم التماسشو میکردم که تورو خدا منو لو نده.... Sh :(نه کدوم دختر؟ عه قرار میذاری جونگهیون!؟ نشنیده بودم تا بحال....) جونگکوک تک سرفه ای کرد و ریز خندید، انگار داشت تو دلش میگفت .. جونگهیون چه دوستیه ک دختره از ترسش رفته زیر میز قاییم شده.... جونگهیون که انگار جدی شد گفت :(نه قرار نمیذارم.. باید راجب یک سری مسائل باهاش صحبت کنم و الان یکهو انگار اب شده رفته تو زمین)
اروم رو میزی رو کنار زدم و از لاش به جونگکوک نگاه کردم متوجه ام شد.... و با ی لبخند و چشای گشاد شده به بچها دوباره نگاه کرد.... نکن لعنتی اون قیافه رو نگیر هرکی ببینت میفهمه یا ی گندی زدی... یا یک چیزیو داری قاییم میکنی ... محکم زدم به پاش که لبخندشو جمع و جور کرد.... و لیوان قهوه شو برداشت و با نی مشغول خوردن شد.... بعد دقایقی که راجب مسائل متفرقه حرف زدن گوشی جونگهیون زنگ خورد و گفت (_ مدیر برنامه هامه من دیگه برم خیلی وقته منتظره با اجازتون بچها.) از پشت صندلی بلند شد و صدای پاهاشو شنیدم که دور میشد..... اخیش این مرحله اخرو دیگ رد کنم تمومه... کاش جونگکوک زود تر بچهارو میبرد.... جین از جاش بلند شد :(jin بریم که الان نامجون و جیهوپ بفهمن بدون اونا اومدیم قوه خوردیم هیچی دیگه....) تهیونگ و شوگا ام بلند شدن اما جونگکوک همچنان نشسته بود.... تو دلم گفتم... پاشو برو دیگ .... ته گفت : نمیایی جونگکوک؟ (Jk_چرا بریم....) جونگکوک ام بلند شد نفسی از سر اسودگی کشیدم.... بعد پنج دقه که مطمئن شدم رفتن از زیر میز بیرون اومدم خداروشکر کسی نبود... به سمت پله ها رفتم و به پایین نگاه کردم نه بی تی اس بود نه جونگهیون به بیرونم نگاه انداختم ماشین جونگهیون نبود نفسی از سر اسودگی کشیدم (Jk_از چی فرار میکنی؟)
هین بلندی کشیدم و برگشتم عقب... جونگکوک بود دست به سینه وایستاده بود و با کنجکاوی و اخم ساختگی نگام میکرد... توقع داشتی بره دختر؟ اونم وقتی جونگهیون گفت اب شدی رفتی تو زمینو و داره دنبالت میگرده و از همه بدتر زیر میز دیدت؟ لبخند زدم :( s#سلام خوبی?) Jk(_ اما سوال من این نبود...) از پله ها نگاهی به پایین انداخت :jk(_چرا جونگهیون دنبالت بود چیکار کردی؟) #s(الان که رفته... نمیذاری برم؟) Jk(_نچ نچ... توقع نداری ک بذارم بری؟ اونم وقتی تو این وضعیت مچتو گرفتم شاید خطرناک بشی بعدا برا جونگهیون یا مثلا تهدید به مرگش کرده باشی؟ این چیزا برای ی سلبریتی معروف بعید نیست نه؟) #s(چی تهدید ب مرگ؟...) سعی کردم خودمو کنترل کنم... دیروز کلی جون کندم نذارم جونگهیون بلایی سر خودش بیاره بعد این بشر راست راست وایستاده تو روم میگه تهدید ب مرگ کردم بشکنه این دست که نمک نداره... Jk(_ جواب ندادی؟ هوم؟) کمی فکر کردم.... از اونجایی که ابرومو برده بود عب نداشت منم یک کوچولو فقط یک کوچولو شایعه درست کنم براش دیگه؟ به اطراف نگاه کردم و اروم دم گوشش گفتم(: این چیزی که میگم بهت به کسی نگو خوب؟.) Jk(_اومم باشه...) سرشو به علامت تایید تکون داد S(#راستش ما اومده بودیم سرقرار#) _ jk(این موقع صبح!؟_) راست میگه دختر کی ساعت نه و نیم صبح پامیشه میاد سر قرار دختر؟ #s( راستش دیشب جاش بودم....#) دیگ خیلی داشتی دروغ بهم میبافی سوآه جونگکوک چشاش از تعجب زده بود بیرونjk( :_ خوووب الان چرا زیر میز بودی؟_) #s(یک خبر نگار که میشناختیمش وقتی جونگهیون داشت با تلفن حرف میزد دیدم از پنجره زیر نظرم داره و میخواد بیاد بالا.... نمیتونستم اون لحظه چیزی ب جونگیهون بگم از اونجایی ام که این طبقه فقط منو اون بودیم نمیتونستم بذارم ازمون تو یک مکان عکس بگیره#)
#همین ک تو یک کادر قرار میگرفتیم کارمون تموم بود بنابراین قایم شدم این مسئله نه برای من خوبه و نه برای این ..# دستمو گذاشتم رو شکمم و بهش نگاه کردم و نفسی از حسرت کشیدم # s(بی خیال..... #) مثل این سریالا جوو گیر شدم... وای این چ حرکتی بود دختره احمق؟ گند زدی ک.....!!! چشمای جونگکوک دیگه داشت از حدقه در میومد و با دهن باز ب حرفام گوش میداد :#s(الانم زیر نظرمون داره تا نشناختت بهتره جدا شیم...) با همون حالت سرشو تکون داد لبخند زدمو سریع ازش جدا شدم.... هنوز چند قدم برنداشته بودم که گفت _jk(هی زن داداش...) _ چی زن داداش؟ چشمام گرد شد برگشتم سمتش Jk:_(میدونم بخاطر معروفیت شاینی این مسئله براتون خیلی سخته... _) دستشو از تو جیب شلوارش در اورد با انگشت شصت و اشارش قلب درست کرد چشمک زد jk: (_خیلی خیلیییی حمایتت میکنم .... و پشتتم.... هم تو هم اون بچه... حتی اگه ی روز جونگهیونم نتونست بمونه و نذاشتن من پشتتم _) لبخند زورکیی زدم
انگشتمو اینجوری👌 کردم: s:#مرسی.... مرسی # چشمامو بستم و برگشتم و قدمامو سرعت دادم : _ای خدا... خدایا منو ببخش.... نه نه جونگهیون منو ببخش که اینجوری بابات کردم....ی روز ازت حلالیت میطلبم.... البته تو این دنیا نه وقتی مردم.... چون دیگ قصد ندارم ببینمت... _ همونجوری که دوتا دستامو رو لبام گذاشته بودم و هر لحظه ممکن بود اشکم در یاد از کافه بیرون اومدم شب شده بود تو خونه نشسته بودم و تند تند پوست لبامو میکندم که هودانگ با دو تا لیوان شیر موز از تو اشپزخونه اومد بیرون.... _ (h:امروز اون پولی که گفتی برا دوستت فرستادم و به رئیسم گفتم براش یک دعوت نامه درست کنه تا ویزاشو بدن&) برگشتم سمتش کاملا از این موضوع یادم رفته بود :# ویزا؟ اهااا مرسی داداشی.....# لبخند زدمو یک قلوپ از شیرموزمو خوردم..... میخواستم قلوپ بعدیمو بخورم که زنگ در زده شد هودانگ بلند شد و به سمت ایفون رفت _h:بله? بعد چند ثانیه برگشت سمتم _ &h: یک پسرس با تو کار داره تو پارکینگ واستاده & سرفم گرفت ینی... ممکن بود جونگهیون باشه؟ نه نه اونک ادرس خونمونو نداره... حتما یکی از اشناهای سوآهه.... یک گرمکن پوشیدمو از در خونه بیرون رفتم... از اونجایی که خونمون اپارتمانی بود بود کل راهرو رو تا آسانسور دویدم ....باز شدن در اسانسور همانا و قرار گرفتن یک پلاستیک سیاه بزرگ جلوی صورتم همانا... چشمام گرد شدs : #چی؟ # پلاستیک کنار رفت و کله ی جونگکوک از پشتش در اومد هین بلندی کشیدم میخاستم برگردم تو اسانسور ک استینمو گرفت
Jk: _حواسم بود کسی دنبالم نیومد... _ S_# چيکار داری ؟ چجوری پیدام کردی؟ # Jk_اوممم نمیتونستم تنهایی بذارم بیایی خونه بنابراین دنبالت اومدم تا یک وقت مشکلی پیش نیاد _ دهنم باز مونده بود ب فنا رفتی دختر حالا ادرستم بلده فقط کم مونده بده جونگهیون تا کارت تموم شه.... S_# خب... مرسی... حالا چیکار داری؟ # لبخندی زد : jk_از اونجایی که حدس زدم جونگهیون نمیتونه زیاد ببینت و بیاد دم خونتون برات یکم گوشت و چند تا قرص ویتامین گرفتم .... برات خوبه حتما بخور.... _ پلاستیک و گذاشت تو دستم.... و من همچنان با دهن باز داشتم نگاهش میکردم لبخند زدjk :_ ازونجایی ک طرفدار جونگهیونم بچش و زنشم باید برام مهم باشن این چند وقت که سر جونگهیون شلوغه و بخاطر شرایطش نمیتونه ببینت خودم هواتو دارم... البته از اونجایی ک به جونگهیون قول دادی که کسی نفهمه نمیگم بهش که من خبر دارم.... و اینکه اوممم برو تو سرما نخوری... _ دستشو به علامت بای بای بالا اورد و با دو رفت سوار یک ماشین مشکی شد با دهن باز به رفتنش نگاه کردم.... الان چیشد؟ اون جدی جدی همه چیزو جدی گرفت؟ ابروم رفت؟ به فنا رفتم....؟ خب امیدوارم با گذاشتن این عللمتای انگلیسی اولش بدتر قاتی پاتی نشده باشه 🙏 ممنونم از صبوریتون
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه❤ 🤣
مردم از خنده 😂😂😂
عجب دروغی پشم هام ریخت
خخخخ 😂😂😂😂
عالی 💜💜💜💜💜
میسی❤️❤️❤️
وای خدیا
چه دروغی گفت
به قول ضرب المثل دروغ دروغ میاره
الان وضعیش اینه😂😂😂
منتظر پارت بعدم😍
عالی بود😍🍭
میسی😍❤️
وااایی خداا وسط کلاس مجازی نشستم خوندمش دارم میترکم از خندهه وای دختره ی دیوونهه با اون جونگ کوک وای خداا🤣🤣🤣🤣🤣🤣روزمو ساختی مرسییی. پارت بعدو زود بزار😂💜
خواهش عزیزم 😂😂😂😂❤️❤️
خیلی خوب نوشتی .من که اصلا گمراه نشدم.
زود پارت بعدیو بزار .با اینکه طرفدار شاینی نیستم هروقت فکر میکنم به جونگهیون گریم میگیره .خیلی خوب شد که تو داستان برش گردوندی
میسی عزیزم ❤️❤️❤️
خوب بود
وقتی نگم دیگ نظر نمیدین 😞؟؟
ای وایییییییییییی😨😨😨یا خدا خودت کمک کن😨😨
عالی بود فقط خواهشا پارت بعدی همه چیو درست کن چونکه مونده بود سکته کنم
ممنون از لطفت
از چی سکته کنی😂😂😂