❤ بانوی خفته میراکلس 2❤

دوستان این پارت دوم داستان هست من میخوام این پارت رو با کمک دوتا آبجیام بنویسم😘😘کپی ممنوع

اززبان گابریل: چه احساسات منفی ای الان هم که حال ناتالی بهتره میتونم برم سراغ لیدی باگ و کت نوار 😈😈 اززبان مارلی : فنی سعی داشت آرومم کنه (فنی کوامیش) ولی خیلی ازدست کلویی ناراحت بودم😔😔اززبان هاک ماث: نورو بال های تاریکی برخیزان برو پروانه کوچولوی من و قلب اون دختر رو تره و تار کن😈 اززبان هاک ماث: پاک کننده من هاک ماثم من به تو قدرت نابود کردن خاطرات خوب رو میدم و قدرت تهت کنترل هرکسی و لی در عوض ازت دوتا هدیه ی کوچولو میخوام اززبان مارلی: بله هاک ماث 😈

من انتقامم رو ازکلویی میگیرم و لیدی باگ و کت نوار رو نابود میکنم 😈😈 من حاضرم اززبان هاک ماث: لیدی باگ و کت نوار کارتون تمومه هاهاهاهاها😈😈😈😈 اززبان مرینت:

همه از مدرسه سریع به خونه هاشون رفتم منم رفتم تو ایستگاه مترو گفتم تیکی انگار این هاک ماث از پا نمیشینه 🙄🙄 اززبان تیکی: مرینت حالا ول کن بزن بریم شرور بازی😂 باشه تیکی بزن بریم😎 تیکی خال ها روشن❤ رفتم پیش مارلی گفتم مارلی تو خودت نیستی مارلی یه دختر خوش قلب و مهربونه اززبان پاک کننده: حق باتوعه لیدی باگ من دیگه مارلی نیستم من پاک کننده ام و حالا وقت انتقامه حشره ی کثیف👿👿👿 اززبان لیدی باگ: پاک کننده بهم حمله کرد منم شروع کردم باهاش جنگیدن بریم به چند دقیقه قبل... اززبان آدرین: پلگ پنجه ها بیرون 🖤 اززبان پلگ : نه کمبر من برمیگردممممممم

بریم به زمان حال..... اززبان کت نوار: رفتم دیدم لیدیم داره با شروره میجنگه که یهو دیدم لیدیم رو گیر انداخت😱😱 یکی از گوشواره هاش رو در آورد داشت هویتش معلوم میشد😰😰 زود رفتم با چوب دستیم زدم به پای پاک کننده و گوشواره افتاد زود دادمش به لیدیم😍 گفتم حالت خوبه بانوی من ❤❤ گفت ممنون کت نوار (♧: آجی چرا نذاشتی هویت لو بره من: آبجی هویت لو میرفت اما برای کی نابغه ♡ : معلومه دیگه هاک ماث اون وقت کجاش خوبه فاجعست فاجعه😡😡 ♡: باشه باشه😁 )

اززبان لیدی باگ: آه به خیر گذشت داشت هویتم لو میرفت😪داشتیم میجنگیدیم که یهو کت نوار گفت : بانوی من فکر کنم به یکم شانس نیاز داریم😉 گفتم البته:😊 لاکی چارم یه دفتر خاطرات آخه با این چی کار کنم🤨اززبان کت نوار: بانوی من فکر نکنم الان وقت خوبی برای خاطره نوشتن باشه🙃😜 گفتم : مزه نریز یکم فکر کردم گفتم البته ببین کت نوار آکوما باید تو کش موی سرش باشه 😉 بعد گفتم آهای پاک کننده : یه هدیه دفتر خاطرات میخوای دیدم بد جوری عصبانی شد اززبان پاک کننده: من از خاطرات متنفرم👿👿اززبان لیدی باگ:❤ دیدم پاک کننده اومد سمتم منم به کت نوار یه چشمک زدم😉فکر کنم فهمید(من:عاشق کت نوار با مزه ریختنشم 😊😊 فاطمه و ریحانه: ما هم) اززبان کت نوار: دیدم لیدیم چشمک زد فهمیدم باید چیکار کنم 😀 کلکیزم (نمیدونم درست نوشتم یا نه) و آماده شدم اززبان لیدی باگ: دیدم کت کلکیزم اش رو آماده کرد منظورم رو فهمید😊 وقتی

وقتی پاک کننده اومد سمتم سریع دفتر خاطرات گردونه خوش شانسی رو انداختم زیر پاش و افتاد به کت نوار گفتم : حالااااااا😉سریع کلکیزم ش رو زد به کش مو و آکوما اومد بیرون گفتم دیگه شیطونی بسه آکوما کوچولو وقتشه شرارتت خونسا بشه😊😊😊گرفتمت خدافظ پروانه کوچولو👋👋

رفتم و با کت نوار زدیم قدش🤛🤜 و بعد رفتم سمت مارلی و بهش گفتم تو نباید زود ناراحت بشی همیشه سعی کن به چیز های مثبت زندگی نگاه کنی😊😊☺اززبان مارلی: ممنون لیدی باگ این حرفت رو همیشه به خاطر میسپارم😁 اززبان لیدی باگ: رفتم سمت کت نوار و گفتم خداحافظ کت نوار من مارلی رو به خونه میبرم 😊 که یهو دیدم کت نوار گفت بانوی من امشب میای برج ایفل میخواستم بگم نه که خودش رو مظلوم کرد🙃🙃منم دلم نیومد و گفتم باشه و رفتم مارلی رو به مدرسه رسوندم مدرسه باز شده بود رفتم یه گوشه و گفتم ای وای لاکی چارمم 😩انداختمش بالا و گفتم لیدی باگ معجزه آسا و به حالت عادی برگشتم و رفتم سمت مدرسه رفتم پیش مارلی و گفتم دیگه خودتا ناراحت نکنیا😘 گفت حتما مرینت و باهم نشتیم که آلیا اومدو گفت جمعتون جمعه ها اما آلیاتون کمه 😉😉 بعد باهم زدیم زیر خنده🤣🤣 و درباره ی قرار امروز حرف زدیم اما کالسکه رو به مارلی نگفتیم تا خوشحال بشه😊😊 و منم درباره ی ماکارون ها و کوکی هیچی نگفتم تا همه غافلگیر بشن 😉 انقدر صحبت کردیم که (♧ : آجی یعنی چی منم ماکارون میخوام🙃🙃😜♡:منممم😋😋من: باشه یه ماکارون هم تقدیم شما🤣🤣♧♡:آجیییب🙄من: باشه بابا) خب کجا بودیم آها انقدر حرف زدیم که یکهو

بای بای حتما نظر بدید😘😘

ناظر عزیز لطفا منتشرش کن🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷

👋👋👋👋👋👋👋👋👋👋👋👋👋