پارت چهارم

سلام پارت چهارم هستیم امیدوارم خوشتون بیاد

رفتم لباس انتخاب کنم ولی مورد پسند عمه خانم نبود حالا چیکار کنم اها یادم اومد عمه خانم لباسی که احسان برام گرفته بود را می پسنده (خیلی اونم دوست داره) زنگ میزنم بیاد کمکم کنه من: سلام عشقم چه خبرا احسان: 😂😂😂😂 من: چرا میخندی دیوانه شدی خدا شفات بده ادم باش چته باز چی شده احسان: خبرای دسته اولت پیش منه خانم کوچولو من: احسان روانیم نکن الان حال ندارم پاشو بیا پاساژ.... هم ببینم چته و هم برام لباس بخری احسان: از بانک خودت مایه بزار من نمیخرم برات گفته باشم 😂😂 من: ای درد کمتر بخند نابود شدی برادر ارجمند همین که گفتم بدو بیا تا دیر نشده 😛

زود قطع کردم تا کی این پسر برسه من از کوکی به نوجوانی و از نوجوانی به جوانی و بعد مادر و بعد مادر بزرگ و بعد تبدیل به جد میشم تا برسه 😂😂😂 چه فکرایی میکنم پاشدم که برم یک دور دیگه بزنم که صدای احسان را از پشت سر شنیدم و بله خودش بود من: علیک سلام چته هی میخندی 🤔 احسان: شنیدم یکی با کله رفته تو زمین بازم خداروشکر سالمه 😂😂 من: احســـــان کاری نکن دوست دخترای نازنینت رو به جونت بندازم که بیچاره میشی راستی بزار یک خبر خوب بهت بدم با ساناز خانوم دوست شدم 😂😂😂 احسان: نه دینا نه کاری نمیکنی 😖😡 من: شاید کردم اگه به حرفم نکنی 😂😂 حالا هم بیا بریم ببینیم برای مهمونی امشب چی بخریم 🤔😊 داره میسوزه فکرشم نمیکرد من بتوانم با عشقش دوست بشم البته اینم براش عشق نبود شاید سرگرمی جدید و چقدر دلم برای دخترایی که با این هستن میسوزه البته اونا هم ادم نیستن

احسان: دینا دینا این خیلی قشنگه بهت میاد بیا همین رو برداریم راست میگفت توی تنم قشنگ بود برای همین گفتم: باشه عشقم میدونستم این کلمه عذابش میده خب چیکار کنم اونم باید عذاب بکشه یکم تا کمتر من را حرص بده پسره نفهم 😉 رسیدم به خونه که احسان شدید تلاش میخواست بیاد ولی بهش گفتم بیخیال بشه و بره بعد شب بیاد حال نداشتم باهاش حرف بزنم😫 ولی اون گوش نکرد و راه افتاد دنبالم داشتم با یکی چت میکردم زیادی روی مخم اسکی میرفت پسره نفهم فکر کرده بود کی هستش میخواست حرفایی که زده بود رو جبران کنه برام مهم نبود برای همین دوتا پیام دادم و اومدم بیرون و گفتم به درک دیوانه بود پسره رفتم حاضر بشم که احسان اومد داخل

ممنون که مطالعه کردید