
سلام بچها این پارت دومه و قراره این پارت با اومدن جونگهیون عزیزمون که پارسال از دستش دادیم فوق العاده نفس گیر شه ... دوستانی ک میگن پس bts کوش؟ باید بدونن این رمان قراره طولانی باشه و واقعا داستان با وجود حالا ژانر خاصش اما بازم غیر طبیعی میشه اگ یهو چند تاسلبریتی سر راه یک دختر سبز شن همه چی نیاز ب پیش زمینه داره ... و من میخوام فوق العاده این رمانو قوی بنویسم و هرکسیو سر وقت خودش وارد داستان میکنم 😍
..... لیوان اب میوه رو با چشمای پر اشک از دستش گرفتم نمیخوایی بگی چیشده که اینطوری فشارت افتاده؟ بغضش گرفته بود جوری ک هر لحظه نزدیک بود اشکش دریاد حتما این منه به اصطلاح سوآه رو خیلی دوست داره.... اما چرا من بجای اون اینجام؟ لیوانیو ک تموم کرده بودم از دستام گرفت و روی عسلی کنار تختش گذاشت از رو به روم بلند شد و کنارم نشست دستامو میون دستاش گرفت : الان خوبی؟ قلبت درد نمیکنه؟ مشکلی نداری؟ با پشت دست اشکامو پاک کردم و سرمو به علامت منفی تکان دادم اگه یکم دیگه گریه میکردم احتمالا اونم میزد زیر گریه... وقتی مطمئن شد ارومم لبخندی زدی دستشو گذاشت پشت گردنمو یهویی بغلم کرد داداش دیگه نبینه گریه کنیا.... باشه ؟ با این که از این حرکتش نفسم حبس شده بود قلب یخ زدم یهو گرم شد دیگ حس نمیکردم تو این غربت تنها موندم میدونستم ی داداشی از نا کجا اباد پیدا شده ک خیلی هوامو داره... اروم از بغلش جدام کرد تو چشام زل زد : سوآه باید بدونی هودانگ فقط تورو داره پس گریه نکن... باشه؟ اروم سرمو تکون دادم کلاه شالگردنمو از دور سرم باز کرد حالا بخواب منم همین جا روی کاناپه میخوابم تنهات نمیذارم باشه؟ سرمو تکون دادمو دراز کشیدم از جاش بلند شدو برقو خاموش کرد و روی کاناپه دراز کشید به سقف زل زده بودم... چجوری شده بود یک شبه یهویی جام با این دختره عوض شده بود... کل دو ساعتی که هودانگ خواب بود داشتم فکر میکردم اما به نتیجه نرسیدم ساعت هفت بود که بیدار شد.... نگاهی بهم انداخت نخوابیدی... نیمچه لبخندی زدم : چرا الان بیدارشدم اومد جلو دستشو رو پیشونیم گذاشت.... _تب داری میرم برات قرص بیارم
گوشی رو از روی تخت برداشتم صفحشو باز کردم یکی یکی انگشتامو رو حسگر اثر انگشت گذاشتم بلاخره با انگشت اشاره دست چپم باز شد وای فایو ک زدم یهو دویستا اعلان برای اینستاگرامم اومد... چخبره؟؟؟ اخمامو تو هم کشیدم و اسم اینستای خودمو سرچ کردم صفحم بالا اومد... دایرکت دادم :تو هستی؟؟ تو کی هستی؟؟؟؟ اگه واقعی باشه الان ایران ساعت باید دوازده باشه... من دیشب چه ساعتی خوابم برد؟ نکنه مردم؟؟؟؟ دستمو به سرم گرفتم و گیج به اطراف نگاه کردم که تقی به در خورد... به سمت در رفتمو بازش کردم هودانگ با نگرانی بهم نگاه کرد دستشو روی پیشونیم گذاشت هنوزم همونه تب دارم توهم زدم.... قرصو به دستم داد تشکری کردم و ازش گرفتم :میرم صبحونه رو اماده کنم باشه ای گفتم و روی تخت نشستم و به پیج اینستاگرامم زل زدم زنده بودم؟ چه خبر شده بود؟ باید برم دم خونمون؟؟؟ راهم میدن ایران ؟؟؟ نفسمو پر صدا بیرون فرستادم که با یه بشقاب و لیوان شیر اومد تو اتاق بشقابو از دستش گرفتم _امروز چندمه؟ کمی فکر کرد و بعد مکث کوتاهی گفت : 18 دسامبر _دسامبر ؟ مطمئنی؟؟؟ 18دسامبر مگه تو اذر نبود؟ ازمون استخدامی که تو دی بود... چند روز از زندگیم پریده؟ ینی این مدت تو کما بودم بعد که مردم اومدم تو بدن این دختر؟ ینی یک سال گذشته؟؟؟؟؟؟ ؟ تو اینترنت سرچ کردم حوادث 31 دسامبر 2018 الی امروز اما هیچی نیومد یعنی چی؟ سال 2018 ام از رو تقویم پریده؟ دوباره سرچ کردم: امروز چندمه؟ 18دسامبر سال 2017؟؟؟؟؟ اومدم به عقب؟؟؟ این تاریخ چقدر اشناست...... چه روزی بود امروز؟؟؟ دستمو به سرم گرفتم.... مطمئنم توی این تاریخ یک اتفاقی قراره بیوفته اما اون چیه؟ چرا این تاریخ اینقدر برام نحسه؟؟؟ شما یادتونه این تاریخ چه روزیه؟
9:00AM از پنجره به بیرون خیره شده بودم... آسمون کره ام همرنگ آسمون ایران بود... نمیدونستم کی قراره از ایران یک خبر به دستم برسه.... الان اونجا ساعت چند بود؟ سه و نیم؟ تلوزیونو روشن کردم و دست به سینه خیره شدم بی تی وی داشت سریالیو پخش میکرد که من در حال پخش دیده بودم.... تکرار قسمت نوزدهم سریال ادیسه.... هیچ وقت دو قسمت اخرشو ندیدم یادم میاد دقیقا اون روزی بود که چقدر با ذوق و شوق و استرس بعد یک روز منتظر موندن تا اومدن زیرنویس با کلی بدبختی قسمت نوزدهمو دانلود کردم که یهو تو یک سایت دیدم جونگهیونم خودکشی کرده با دیدن اون قسمت قلبم دوباره به درد اومد خاطرات گند اون دوشنبه عصر هیچ وقت یادم نمیره و اونقدر بد شانس بودم که به محض پا گذاشتنم به این دنیا باید چشمم به سریالی بخوره ک دردناک ترین خاطراتمو زنده کرد صبر کن..... فردای روز پخش.... جونگهیون مرد... اینم تکرار همین قسمته.... ینی فردای روز پخش.... یکدفعه میخ شدم سر جام.... جونگهیون.... اون امروز عصر قراره بمیره.... دستام بلرزه افتاد چطور 18 دسامبر 2017 رو یادم رفته بود.... اگه من رفتم گذشته ینی جونگهیون تا امروز عصر هنوز زندس؟
از جام بلند شدم دستام میلرزید چند دور دور خودم تو اتاق گشتم.... باید چجوری پیداش میکردم؟ باید چجوری جلوشو میگرفتم؟؟؟ پیجشو زدم و براش کامنت گذاشتم :جونگهیون تورو خدا... تو رو خدا ترکمون نکن... تورو خدا نمیر اشکام گوله گوله روی صورتم میریخت الان بیشتر از همه به یه پشتیبان نیاز داشتم اما تنها بودم هیچ کس نبود ثانیه ها داشتن هر لحظه بیشتر و بیشتر به مرگ جونگهیون نزدیک میشدن ... تو مخاطبین گوشی دنبال اسم هودانگ گشتم و سریع باهاش تماس گرفتم هنوز یک بوق نزده بود ک جواب داد : سوآه؟ باگریه گفتم : هودانگ.... تورو خدا کمکم کن جونگهیون داره میمیره..... _چی ؟ منظورت چیه؟؟ _التماست میکنم کمکم کن جلوشو بگیرم بعد هرچی بخوایی بهت میدم... هودانگ تورو جون هرکی دوست داری _صبر کن صبر کن تا یک ساعت دیگه خودمو میرسونم... _نه.. نه دیره.... گوشیو قطع کردمو همون لباسای پسرونه ای که صب تنم کرده بودمو پوشیدمو از خونه زدم بیرون.... چجوری باید دنبال جایی میگشتم که حتی خبر نداشتم خودم کجام؟؟ به سمت خانومی که داشت با یک پلاستیک میوه رد میشد دویدم.... _ببخشید... خانوم... اینجا کجاست؟ چجوری باید برم گانگنام....؟ خانومه به اطرافش نگاه کرد _گانگنام؟؟؟ از این کوچه که خارج شی سر کوچه ایستگاه اتوبوسه میتونی از روی نقشه نگاه کنی ببینی با کدوم مسیر میتونی بری ادرسی که میخوایی
_ مرسی خانومه لبخندی زد ازش جدا شدم و از اونجا تا سر کوچه رو دویدم به چپ و راست نگاه کردم و سمت راست یک ایستگاه اتوبوس دیدم رفتم سمتش چند تا پیر مرد و پیر زن و یک دختر جونن تو ایستگاه نشسته بودن... به نقشه نگاه کردم... گانگام.... چه مسیر طولانیی باید ساعت دوازه قبل اینکه وارد خونه بشه اونجا باشم به سمت دختره رفتم چقدر بامزه بود موهای بلند مشکیشو ریخته بود دورش و لپاش از سرمای هوا گل انداخته بود _ سلام ببخشید به سمتم برگشت چشماش گرد شد : سوآه؟ چرا اینطوری لباس پوشیدی؟؟؟ فک کردم پسری.... لبخند زدم منو میشناخت... بدبخت شدم الان باید چه واکنشی از خودم نشون میدادم؟ کی بود اصلا _ خوبی؟ _ اره.. کجا داری میری؟ ب سر تا پام نگاهی اجمالی انداخت... با این وضعیت؟ _ الان وقت ندارم... میدونی چجوری باید برم گانگام؟ باید تا دوازده اونجا باشم.... _گانگام؟ چیکار داری اونجا؟ _ حالا بعدا برات توضیح میدم باشه؟ الان میشه کمکم کنی؟ - الان ک ساعت یازدس چرا با تاکسی نمیری خب؟ تاکسی؟ دستمو تو جیبای هودی کردم خالی بود جیبای شلوارمم گشتم مشکلی پیش اومده سوآه!؟ چرا اینقد اشفته ای... _ اره... فک کنم پول یادم رفته کلا... یک مقدار پول داری بهم قرض بدی که تا گانگام بس کنه؟ کجاش میخوایی بری..؟ با شک گفتم _ چونگ..... دا... م؟ به سمت خیابون رفت... بیا خودم برات تاکسی میگیرم... میخوایی همراهت بیام؟ بنظر اصلا حالت خوب نیست اگه بیشتر حرف میزدم باهاش میفهمید اصلا عادی نیستم تک خنده ای کردم... نه... نه خوبم میشه فقط زود تر برام تاکسی بگیری....؟ خیلی عجله دارم... تاکسی جلوی پاش وایستاد نشستم توی تاکسی پول رو حساب کرد دستمو به علامت بای بای تکون دادم لبخندی زد تاکسی حرکت کرد به سمت راننده نگاه کردم... _ اقا فقط میشه سریع تر برین؟. خیلی عجله دارم باید بیست دقه قبل دوازه حداقل اونجا باشم سرشو تکون داد و سرعت ماشینو بیشتر کرد گوشیشو (گوشیمو) روشن کردم
رفتم تو اینستا خبری ازم نبود.... ببخشید؟ اقا میتونم با این گوشیمم تماس بین المللی بگیرم یا نمیشه؟ _ بله میشه خانوم لبخندی زدم شمارمو گرفتم بعد دو سه تا بوق با فاصله صدای بابا پشت تلفنم پیچید _ بله؟ دلم گرفت و به فارسی گفتم : سلام _ سلام شما؟ _ یسنا هست!؟ _ حالش اصلا خوب نیست حق داشت.... _ میشه باهاش صحبت کنم؟ بعد یک دقه صدای گیج و گرفته خودم پشت تلفن پیچید _ بله؟ _ سلام... میتونی فارسی حرف بزنی؟ _نمیتونم.... تو منی؟ پس تو این دختری اره؟ اینجا چخبره؟ داره چه بلایی سرمون میاد ها؟ _ نمیدونم اما فعلا یک مسئله خیلی خیلی مهم تر هست بعدا ب مشکلمون رسیدگی میکنیم باشه؟ _برای هودانگ اتفاقی افتاده؟ _نه نه هودانگ مشکلی نداره خبر داری الان ما تو چه سالی هستیم؟ _2018 نه بعد عوض شدنمون یک سال برگشتیم عقب... نمیدونم.. نمیدونم چرا اما الان مسئله مرگ و زندگی وسطه جونگهیون رو میشناسی؟ اون خواننده ای که پارسال ما سال 2017 خودکشی کرد _ جونگهیون؟؟؟؟؟ اون... چی شده؟؟؟ ما دقیقا برگشتیم روزی که اون قراره خودکشی کنه طبق محاسبات و اطلاعاتی ک داشتم اون ساعت دوازه میره داخل یک اپارتمان من اینجا رو بلد نیستم چون ایران بودم اطلاعات دقیقی ندارم تو یادت هست اونجا کجاست؟؟؟؟ ی بغض عمیق تو صداش پیچید.... _ یعنی داری میگی جونگهیون هنوز زندس؟ _ اره اون تا عصر زندس از اونجا ب بعدش بستگی به ما داره... چون ما برگشتیم عقب نمیتونیم اطلاعات مرگشو تو اینترنت سرچ کنیم و فقط منو تو هستیم که یادمونه جونگهیون امروز میره... میدونی کجاست؟ میتونی بهم ادرس بدی؟؟؟ _ اره اونجا رو فک کنم چشمی بلدم نفسی از سر اسودگی کشیدم بیا واتس اپ رمزمم 8953 منم نصب میکنم با گوشیت اونجا تماس تصویری میگیریم..... _خانوم کدوم خیابونش برم؟ _ میتونی با راننده حرف بزنی؟ _ اره تلفن رو دادم ب راننده بعد سی ثانیه تلفونو بهم داد _ قطع میکنم انلاین شو راننده بعد دو دقیقه وایستاد از تاکسی پیاده شدم و زنگ زدم چشماش پف کرده بود و موهاش دور خودش ریخته بود خندم گرفت اونم با دیدنم خندید _ چرا لباسای داداشمو پوشیدی؟ فقط همینا دم دستم بود _شبیه پسرایی خندیدم دوربین و عوض کردم.... الان ساعت یازده و چهل و پنج دقس بهم میگی دقیقا کجا باید برم؟ بعد چند لحظه مکث گفت : اون ساختمون پونزده طبقه ایه رو تو سی صد متریت میبینی؟ _ اره اونجاست... طبقشو نمیدونم برو جلوی اسانسور وایستا اگه قبلش نرفته باشه داخل احتمالا میتونی ببینیش _اجازه میدن به این سادگی برم داخل؟ _ نمیدونم اینجوری فقط میتونی امیدوار باشی از در اصلی بره تو
نفسمو پر صدا بیرون فرستادم _ پس من قطع میکنم بقیشو بسپار به خودم _ موفق باشی لبخند زدم و گوشیمو گذاشتم تو جیبم به سمت ساختمون دویدم فقط ده دقه فرصت داشتم یک نگهبان دم در وایستاده بود اخمامو کشیدم تو هم به اطراف نگاه کردم و یک جعبه کنار سطل زباله بود برش داشتم و درشو بستم با یک لبخند رفتم جلو _سلام بسته اوردم به نام... اخمامو کشیدم تو هم به کاغذ روی جعبه نگاه کردم کیم جونگهیون سرشو تکون داد : فک کنم رفتن بیرون هنوز برنگشتن همینجا منتظر باش تا برگردن.... _ ببخشید هوا خیلی سرده... میشه دم درشون منتظر باشم توقع داشتم الان بگه نه اما گفت باشه فک کنم نمیشناختش... وارد اسانسور شدم _ ببخشید میشه کمکم کنید _ مشکل چیه؟ _ گفتن بسته نباید کثیف شه دستام پره میشه دکمه اسانسورو بزنین؟ دکمه طبقه دهو زد نفسی از سر اسودگی کشیدم همه چی خیلی راحت تر از اونی ک فک میکردم پیش رفت از اسانسور اومدم بیرون فقط دوتا در بود جعبه رو گذاشتم کنار و کنار در نشستم بعد پنج دقیقه در اسانسور باز شد و پسر قد بلندی با ماسک سیاه و سر تا پا مشکی از اسانسور خارج شد از جام بلند شدم بهم نگاه کرد قلبم داشت میومد تو دهنم میخواستم هر لحظه بزنم زیر گریه پسری که یک سال پیش مرده بود.... الان رو به روم وایستاده بود
خب خب خب اینم پارت بعدی.... امیدوارم خوشتون اومده باشه پارت بعدی احتمالا دو روز بعد ثبت شدن این پارت منتشر شه نظراتونو حتما حتما بذارین... چون اگ نذارین فک میکنم قشنگ نیست و ادامشو نمیذارم و اینکه حدساتونو راجب ادامه داستانمون بگین؟؟
جونگهیون توی داستان زنده میمونه؟ بی تی اس چجوری وارد داستان میشه؟ اگه گفتین کدوم یکی از اعضای بی تی اس نقشش اصلی تره؟ اگه جونگهیون زنده بمونه... یکی از اعضای بی تی اس نقش اول مرد میشه یا جونگهیون؟ حتما حتما حدسیاتونو بگین ببینم کی درست میگه....
و اینکه منتظرررر پارت بعد باشیددد بای بای تا دوروز اینده Lvecolle هستم هم تو نماشا هم تو اپارات و هم تلگرام کانال دارم.... و اینکه با تستچی ام اشنا شدم برام ی تجربه فوق العاده شد 😍❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی
سلام lvecolle جان اخه پارت یک اینطوری نبود پس اون قسمتش چیشد که حالا این هر کیه اورد بهش اب داد من نفهمیدم
من با داستانت گریه میکنم😭😭هنوز پارتای بعدی نخوند😭
خیلی خوب مینویسی❤
جونگهیونااااااااااااااااا😭😭😭😭😭😭😭😭😭
الان دارم گریه میکنم مینویسم اینو😭🥺😭🥺
ای وای نکن فک کنم کل رمانمو گریه کردی😢
خوب بود ممنون
کلا با چالش کاری ندارم ولی.......
کاش واقعا یه همچین اتفاقی میوفتاد و یکی از ما حالا هرکی باشه رفت گذشته و نمیذاشت جونگهیون بمیره😭😭😭
اره 💔 تنها کاری ک از دستمون بر میاد اینه نداریم اونایی که الان زندن طوریشون بشه ❤️ مرگ جونگهیون میتونه بهمون یاد بده مراقب ایدولامون باشیم
پارت سه منتشر شد بچها سه روز دیگه دو تا پارت گذاشتم ب دلیل کم بودن پارت 3 و اینکه تو اونا بالاخره bts وارد داستان میشن
خیلی خوب بود اجیم🌟🌈
لفطا ب داستان منم سر بزن🙏🏻منمون•-•❤
باشه عزیزم ❤️
سلام من تازه به خوندن رمانت شروع کردم و واقعا رمانت خیلی قشنگه خیلی با رمانایی که یه ژانر تکراری بودن فرق داره خیلی هیجانی و متفاوته، توی هیچ رمانی ندیده بودم که از زندگی دوباره استفاده بکنه(اسمش هر چی فکر میکنم یادم نمیاد باورت میشه نیم ساعته دارم روش فکر میکنم ولی اصلا اسمش یادم نمیاد ولی تو مایه های زندگی دوباره بهش میگن فکر کنم😅) واقعا اولین بارمه که انقدر از یه رمان خوشم میاد لطفا همین طوری ادامه بده
بعد راستی پارت های دیگت هنوز بارگذاری نشده؟؟
بعد یه نظر سنجی گذاشته بودی که تست ۶ یا ۱۰ تا باشه اگه مشکلی نداره( چون گفتی داری برای بورسیه گرفتن سخت تلاش میکنی ولی باز خواستم بگم )چون میگی رمانت چند ماهی طول میکشه ۱۵ تاییش بکن که اینطوری برای خودتم سخت نباشه (که حداقل اگه نتونستی پارت جدید بارگذاری کنی پارتایی که بارگذاری میشن تو تست چی بخونن بعد منتظر باشن) البته بازم خودت میدونی چون من هم سن تو نیستم نمیتونم حجم سنگینی درسات درک کنم چون تازه میخوام رشته انتخاب کنم •_• ولی اگه نتونستی ۱۵ تایی بنویس یا همون ۱۰ یا ۱۲ تایی بنویس خوبه
و اینو بدون که واقعا نویسنده بی نظیری هستی
مرسی عزیزم از نظرت... اون زتدگی دوباره بنظورم منظورت تناسخه ک تولد دوباره روح توی یک بدن دیگست... ک البته موضوعش یکم با این فرق داره...
نه تا پارت سه بارگزاری شده
و یک مشورت کوچولو
رشته ای انتخاب کن که واقعا عاشقشی ❤️
و از همین اول سخت درس بخون تا موفق شی....
زبانتم حتما قوی کن حالا چه کلاس چی خودخوان حتما بخون ❤️
وایییی قلبم اومدتودهنم من غش بهترین رمانی هست که تو عمرم خندم هیحانی بود ازاین نوع رمان هاخوشم میاد وای دختر
هنوزم قلبم تالاپ تالاپ میزنه جای حساسی کات کردی کاملارفته بودم تو حس واینکه
۲۰قسمته کن رمانتووهروز بزار چون واقعا عالیه وای خدا مردم راستی من اون پسره
جونگهیون رونمی شناسم واینکه به نظرم نقش اصلی دربی تی اس یاجونگ کوک باشه یاوی جونگهیون هم نقش اصلی باشه خوبع😃😃😃😀😀😀😀😀😀😀😀
مرسی از نظرت ❤️ باشه بیست قسمتی میکنم و هر روز میذارم البته زود داستان تموم میشه اینطوری ❤️ جونگهیونم حتما اسمشو بزن تو گوگل راجبش بخون تا بیشتر با داستان انس بگیری
میسی ببخشید کیبوردم اشکال دازه بعضی حزوف جابه جا میوفته واینکه رفتم گوگل زدم جونگهیون رواهنگاش عالی بورواقفا بابت اون اتفاق ناراحت،شدم خیف خوشکلیش وصدای خوشگلش😔😔😔😔
راستی اینم بگم زیادبه خودت فشارنیار هروز هم نتونستی نزار
راستی من کاملا توحس دخترع هستم واقعا میخوام تکرارزندگی روتجربه کنم😃
تکرار زندگی و برگشت به گذشته واقعا جذابه.... اما خوب عوض شدن بدن حس میکنم معضل بزرگیه 😅
جونگهیون زنده میمونه
بی تی اس رو نمیتونم حدس بزنم چجوری میاد ولی نقش اصلی از بی تی اس اگه باشه حدسم تهیونگ یا جونگکوکه یا جین یکدوم اینا💜
میسی... یکجورایی حدس دومتم درسته اما راجب حدس اولت نمیتونم بگم درسته یا غلط باید خودت بخونی 😋