
اینم از قسمت ۳. مرسی از کسایی که تو پارت قبل نظر دادن. از ۲۲ بیشتر شد و حالا میخوام بزارم.
استاد:نمیدونم مرینت. من:اه خیلی بد شد.ولی خودم یکی رو انتخاب میکنم. استاد جعبه رو آورد. من: واقعا نمیدونم کدوم.ولی یکی رو انتخاب میکنم. دستمو به معجزه گر زنبور دراز کردم و برش داشتم. بعد رفتم و دانش به کلویی. اون تبدیل شد و بعد رفتیم پیش کت و بعد رفتیم حمله کنیم. من:باید غول بچه ی اصلی رو گیر بندازیم.کویین بی قدرتت رو آماده کن. کویین بی:ننییشش. من:من هواسشو پرت میکنم و بعد کویین بی تو باید بری و نیشتو به اون بنی و کت نوار تو باید بعد فلج کردنش دستبندشو نابود کنی. بعد رفتم پی شغول بچه و..
من:خوب غول بچه بیا اینجاا. بعد دیدم داره میاد. حاکماث:ننهه ننرروو. داشتم هواسش رو پرت میکردم. کلویی اومد و فلجش کرد و بعد گربه ی سیاه اومد و دستبندشو نابود کرد و من آموخت رو گرفتم. من:گردونه ی خوشانسی و بعد گفتم:کفشدوزک معجزه آسا و همه چیز درست شد و من معجزه گر کلویی رو گرفتم و بعد کت اومد و..
گفت:چه راحت شکست خورد. من:آره ولی اگر حواسم بیشتر جمع بود این اتفاق نمیافتاد. کت:خوب همه یه موقع هایی اشتباه میکنن. من:مرسی،خدافظ. بعد رفتم خونه و تیکی ماکارون خورد و من تکالیفم رو نوشتم. شب شده بود. منم گرفتم خوابیدم. بلند شدم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. خاموشش کردم و تیکی رو بیدار کردم و کیفم رو انداختم رو کولم. رفتم مدرسه. دیدم جاها عوض شده یعنی الیا و نینو اومدن جلو و لایلا ته کلاس یعنی جای قبلش و آدرین..
جای الیا نشسته بود. منم رفتم نشستم پیشش. مدیر و خانم بوسیه درس رو شروع کرد. بعد که زنگ شد من رفتم تو حیاط. الیا اومد گفت:اصلا میدونی ادرین بغلت نشسته بود؟؟!! من:آره چه طور؟؟.الیا:چرا هیچ کاری نکردی؟؟.من:چه کاری؟؟.الیا:وواایی.من:الیا حوصله ندارم.الیا:ببین کلویی باز داره پز میده.من:اره.الیا:من میرم حالشو میگیرم.من:الیا ولش کن.الیا قبول کرد و نشست پیشم. من:من خیلی حوصلم سر رفته.الیا:امروز منو میلن میخوایم بریم پارک تو هم میتونی بیای.من:باشه.لایلا اومد و گفت:الیا میتونیم با هم بریم زنگ؟؟ الیا:آره.بعد بلند شد و رفت. منم که عصبانی بودم که چرا رفت.
من:وایی اصلا مهم نیست. بعد که مدرسه تمام شد من رفتم خونه. موقع ناهار بود.رفتم و ناهار خودم. بعد اومدم تو اتاقم. الیا زنگ زد گفت:بیا پارک داره دیر میشه.من گفتم باشه و بعد رفتم پارک و دیدم میلن و الیا اونجا هستن. بهم سلام کردیم و شروع کردیم به راه رفتن. بعد میلن گفت:وای بچه ها من دیگه از دست حاکماث خسته شدم. الیا:ولی خسته هم که باشی اون بازم هست.من:اره کاش زود شکست میخورد.الیا: حاکماث خیلی رو مخه.میلن:اره خیلی.من:اومدیم پارک در مورد حاکماث حرف بزنیم؟؟ میلن:نه ولی دوست دارم هویت لیدی باگ رو بدونم.الیا:اره کاش میشد بدونیم.من:وقتی که حاکماث رفت میفهمید کیه.
شب شده بود واقعا خسته بودم. از الیا و میلن خدافظی کردم و رفتم تو خونه و تکالیفم کم بود،نوشتمشون و خوابیدم. خواب دیدم عروسی من و ادرین هست.من واقعا خوشحال بودم و دیدم یکی ادرین رو زد و ادرین مرد و من نشستم و گریه کردم. از خواب پریدم گفتم:وواایی خخددااییاا خواب خیلی بدی بود. دیدم یکی شرور شده.من:وای الان اخه. بعد تبدیل شدم و کت هم اومد.
من واقعا خوابم میومد و خوب رفتم یه جا که اب بود و صورتم رو اب زدم و رفتم پیش کت. شرور حمله کرد. خدارو شکر این دفعه دیگه غول بچه نبود. بعد که شکستش دادیم کت گفت:نمیشه هویت همو بدونیم؟؟
من:نه نه. کت:من میخوام بدونم. من:ننهه ننهه. کت:فقط این دفعه. من:چی میگی؟؟!! کت:اگر نگی خودم میگم. من:داری عصبانیم میکنی. کت:پن.. من:ننهه ننهه گفتم ننهه ننهه ککت
کت:پنجه ها داخل. من:ننهه ننهه تو دیوونه ای. کت:چشمات رو باز کن. من:ننهه. ولی اون..
مرسی که خوندی نظر بده و..
اگر ۲۲ نفر خوندن بعدی رو میزارم. و نظر هم بدید.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم 💜😍
مرسی😗😗
بعدی رو گذاشتم.
خیلی جای بدی کات کردی به هر حال عالیه ادامه بده
مرسی
خیلی بدی چرا جای حساسش کات کردی 🥺🥺🥺🥺
عالی بود ❤️❤️❤️❤️
مرسی