
سلام سلام⛓همگی سلاااااااااام🥦ای زندگی سلااااااااام😂😂
__مرینت:ادریانا بودید دیگه نه؟ ادریانا:بله. _ببین ادریانا جون منو برادر شما ابمون توی یه جوب نمیره.. کنار هم باشیم مراسم دلگیر میشه،،، مطمئنم اگر نیام فیلیکس هم درک میکنه. _اما خیلی مهمه...ما بعد از ۱۴سال برگشتیم به پاریس و این یک خوشامد گویی محسوب میشه.... شما دوستای ما هستید و حضورتون خیلی مهمه. _اومدم جوابش رو بدم که فیلیکس و اگرست اومدن داخل... فیلیکس:مری جون خواهشا رد نکن واقعا این مراسم برای ما مهمه.اروم گفتم:ادرین تو یه چیزی بگو،،،، ادرین:اهی کشیدم و گفتم:خانم استیون بودن یا نبودن شما برای من فرقی نمیکنه.اما برای شرکت اگرست میکنه!شما دوست فیلیکس هستید نزدیکترین دوستش! هرکدوم ما یه دوستی رو دعوت کردیم به طور مثال من نینو رو دعوت کردم و فیلیکس هم شما رو. و ادریانا هم دوستش آوین رو. (اجی اوین دیدی اوردمت؟😊) _خب خودتون دارید میگید دعوت! دعوت میتونه رد بشه. _اهل اصرار نیستم پس......... فیلیکس:ادرین یه دیقه تو اصن حرف نزن من غلط کردم تو یه چیزی بگی...ببین مری جونم بودن و نبودن تو واقعا مهمه. مطمئنم بیای بهت بد نمیگذره.قول میدم. _یکم فکر کردم.اینکه یه پسر داره از غرور خودش مایه میزاره برای اصرار یه دختر تحسینامیز بود. لبخند مهربونی زدم و گفتم: خیلی خب... میام... ساعت و مکان؟ _وااااای باورم نمیشه ازت ممنونم مرینت. مکان همین عمارت و ساعت هم ۶عصر حدودا ۶روز دیگه!
ادرین:اینکه اینقدر شعو.ر داشت که غرور دوستش 《مقصود=فیلیکس》رو زمین نزد خیلی خوشم اومد. حداقل رفتارش با دوست خودش بینقص بود. وقتی خواست بره متوجه شدم کمی بیمیله به حرفی که زده و دلش نمیخواد بیاد. اما چرا؟ یعنی چون از من خوشش نمیاد. البته منم ازش خوشم نمیاد،،،، خواست بره که صداش زدم:خانم استیون؟ مرینت:وای این دوباره چیکار داشت!!کلافه برگشتم سمتش و گفتم:بلع؟ _ببینید اگر دلتون نمیخواد شرکت کنید من به فیلیکس میگم یجوری راضیش میکنم میتونید نیاید. _پوزخندی زدم و یک قدم بهش نزدیک شدم و گفتم:هه راستش من برای اینکه دوستم ناراحت نشه به حرفش گوش میکنم ولی حس میکنم به جای اینکه من نخوام بیام شما دلتون نمیخواد من بیام!!!! _خب از اونجایی که ادمای مهمتری اونجا هستن برای معاشرت بودن و نبودن شما برای من فرقی نمیکنه. _خیلی گستا.خ بود.... ببینید فکر نکنین خیلی ادم مهمی هستین! اگر شعو.رتون در همین حده که انسان ها رو با تشخیص جایگاه اجتماعیشون بشناسید منم به روش خودتون میگم. پدر من بنیانگذار شرکت استیون هست در فرانسه خیلی معروف بود.... _پدرتون رو میشناسم تقریبا ولی برلم مهم نیست که اون کی هست و یا کجا هست فقط متوجه شدم در همین حد شعو.ر داشته که دختری مثل تو رو تربیت کرده. _حالم داشت ازش بههم میخورد. با لحن بلندی گفتم: اون مُرده! میفهمی! ۱۲ سال پیش مُرده! اشک از چشمام داشت سرازیر میشد برای اینکه نبینه سریع دویدم و از عمارتشون بیرون زدم.
ادرین:اون چی گفت!!!! پدرش!؟ وای،،،،، من چیکار کردم.. صبر کن! ولی دیر شده بود. فیلیکس اومد پیشم و گفت:اه ادرین باز چی بهش گفتی؟ دخترهی بدبختو مدام به گریه میندازی. چی گفتیییییی. _سرمو انداختم پایین و گفتم:ایندفعه واقعا تقصیر خودم بود.... بد گفتم! بد کردم! نباید میگفتم! من همچین ادمی نیستم! _درست بگو ببینم چی بهش گفتی؟ _به پدرش حرف بدی زدم... _وایسا ببینم پدرش که فو.ت کرده!!!! _مشکلش همینجاست... _وای داداش تو چیکار کردی! _خیلی عصبی شده بودم نباید اونکارو میکردم ولی بیچاره فیلیکس میشه گفت سر اون خالی کردم: مگه تقصیر منه هان؟ مگه من باید میدونستم که پدرش فو.ت کرده! هااااان!؟ من چیکار کنم! (باداد) _هی اروم باش دختره رو هی ناراحت میکنی طلبکارم هستی؟ _ببخشید داداش... چیکار کنم اگر تو هم اینقدر دل کسی رو شیکونده بودی ناراحت بودی. اره من مغرورم. اره من سردم. اره من خشکم! ولی دلم مهربونه! ازارم به یه مورچه هم نمیرسه... این دختر چی داره که باعث این همه خشم و احساس عجیب غریب کنم؟ _یکم قیافم رفت تو هم و ازش پرسیدم:ببینم ادرین منظورت از احساس عجیب غریب چیه؟ _خودمم نمیدونم باعث خشم و دلخوری و همهچی میشه... فیلیکس:خیلی خب داداش یکم اروم باش بیا بریم داخل... بعدا از دلش در میاری؛
____مرینت____ تا خونه دویدم و گریه میکردم... چجوری جرات کرده بود به پدر من! نصف جون من! حرف بزنه! پشیمون میشی اقای اگرست... پشیمون میشی! وقتی رسیدم خونه زنگ زدم و مارک در رو واسم باز کرد. مارک:مممم مرییییی! این چه قیافهایه! گریه کردی؟ چیشده! بگو دیگه نصف جونم کردییییی. مرینت:بدون هیچ حرفی خودمو توی اغوش برادرانهی مارک جا کردم و اشک ریختم... مارک:الهی داداش فدات شه اروم باش مری نازم... بعد از اینکه یکم هق هق کرد و اروم شد از خودم جداش کردم و گفتم:خب بگو اجی جونم چیشده؟ مرینت:اون پسره.... اون.... خود ٪#@÷× (خودتون زحمتشو بکشید😄) اوننننن... _اه مری جونم بگو اصلا از اون پسره منظورت کدوم پسرست؟؟؟؟؟؟ _همون اگرست.... _خب؟ _اون به بابا توهین کرد... _چه غلطی کردددددددد! _اره اون به بابا توهین کرد و گفت که متاسفه واسش که منو داره.... _من میدونم با اون پسره چیکار کنم حسابشو میزارم کف دستش.... _نه داداش من توی مسیر خونه فکر کردم...ارزش نداره... ولش کن... _یعنی چی هرکاری میکنه هی ولش کن ولش کن اخه! _میدونی مهم نیست کسی با حرفای اون زیرسوال نمیره. _نفسم رو کلافه بیرون دادم و ادامه دادم:خب چیکارت داشتن؟ _یه مراسم داشتن منو دعوت کردن... خیلی مهمه اینجوری که میگن... منم به خاطر فیلیکس میرم و روشو زمین نمیندازم... _یعنی میگی بعد از اون حرفایی که بهت زدن؟ _خب تقصیر فیلیکس چیه؟ اتفاقا برای اینکه ببینه کم نیووردم میرم خوبشم میرم! _اوففف از دست تو من چیکار کنم اخه خواهری؟ _هیچی😐😂🙄

مرینت:۶روز از اون روزی که اگرست باهام اونطوری برخورد کرد میگذره.اصلا یکبار هم که عذرخواهی نکرد که هیچ،،،مثل بچههایی که میترسن کاری میکنه که دیگه باهام چشمتوچشم نشه...هه چقدر ترسو...بالاخره که امشب میبینیم همو اقای اگرست از چی فرار میکنی؟منم اگر به پدر کسی اینطور حرف زده باشم میرم توی سوراخ موش قایم میشم....واقعا قاطی کردم دارم باخودم حرف میزنم...از روی تخام بلند شدم و تصمیم گرفتم لباسام رو انتخاب کنم برای مهمانی امشب...در کمدم رو که باز کردم طبق معمول از بس لباس داشتم برام گیج کننده شده بود...اممم واو این خیلی خوبه. بزار ساعت رو ببینم...واااااااااااااای! ساعت ۵ و ۳۰ هست مهمانی ساعت ۶هه!!!! فقط نیم ساعت وقت دارم...سریع لباس قشنگم رو پوشیدم و یک تِل همرنگ لباسم به موهای ابریشمیم زدم.کمی عطر زدم و یک رژ کمرنگ صورتی هم زدم...خب دقیقا سروقت ساعت ۵و۵۹ دقیقست،،،،، دیدم موبایلم داره زنگ میخوره جواب دادم:الو؟جونم؟ فیلیکس:سلام مرینت جونم چطوری؟ _خوبم تو خوبی؟ _مری جون من دم در خونه منتظرتم... _خیلی خب اومدم.وای فیلیکس اومده بود دنبالم...(عکس اسلاید لباس مری)
در رو باز کردم(درخانه)و اروم برای اینکه زمین نخورم به سمت ماشین فیلیکس رفتم. در رو باز کردم(درماشین)اممم سلام.چطوری فیلیکس؟فیلیکس؟فیلیکس؟فیلیکسسسس؟ مات و مبهوت داشت نگاهم میکرد دستمو جلوی صورتش تکون دادم تا به خودش بیاد. فیلیکس:اممم بببب ببخشید...سلام مری قشنگم...مثل ماه شدی...چجوریه که یک نفر میتونه اینقدر قشنگ باشه؟ _امم ممنونم نظرلطفته... نگاهش یجوری بود سریع گفتم:خب بریم دیگه دیر میشههاااا. _ااا البته،،،،، توی راه فیلیکس یک اهنگ غمگین گذاشته بود برعکس حال خودش که الان خیلی شاد بود اهنگش خیلی غمگین بود. ازش پرسیدم:هی فیلیکس؟ _جانم؟ _چرا اهنگ به این غمگینی گذاشتی؟ _خب من همیشه غمگین گوش میکنم و خب این دلیل بر این نمیشه که خودمم ادم غمگینی باشم.... _اهان... تا عمارتشون حرفی نزدیم.. اومدم در رو باز کنم که فیلیکس مثل جِت خودش رو رسوند به در سمت من و در رو واسم باز کرد... فیلیکس خیلی اروم درگوشم گفت:مری ببخشید خودت که میدونی این یک مهمانی هست...یکم صمیمیتر از دو تا دوست معمولی باید رفتار کنیم... _بعد از گفتن اونحرف دست منو دور دستش حلقه کرد و لبخند دندوننمایی به جمعیت زد... یکی از خدمتکارا فیلیکس رو صدا زد. فیلیکس:ببخشید من یک لحظه میرم الان میام. _اوکی،،،،عمارت ما هم پله داشت ولی نه در این حد..داشتم از یکی از پله ها سُر میخوردم یه لحظه خواستم جیغ بزنم که احساس کردم از پشت گرفته شدم...
نتیجه چالش داریم💖امیدوارم خوشتون اومده باشه و لطفا نظراتتون رو توی کامنت بفرمایید و اگر خوشتون اومده لطفا لایک کنید😊👉ناظر عزیز و محترم هیچی نداره این پارت لطفا منتشر کنید ممنون💜💖💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوباره
گفتی صد بار نوشتی؟ برای اینکه وقتی تستت رد شد نخوای از اول بنویسی، اول اسلاید ها رو یه جای دیگه بنویس، بعد کپی کن بیا اینجا بنویس. اینجوری اگه تستت رد شد، قبلا اسلاید ها رو نوشتی دیگه، دوباره کپی می کنی اینجا مینویسی. دیگه اینجوری وسط ساختن خسته هم نمیشی.
نه نه رد نشد اصلاااااا فقط ۴روز توی بررسی میموند
عالی بود اجی من اولش فکر کردم ادرین بعد تو زدی تو ذوقم و دوباره الان متوجه شدم ادرین فکر کنم خیلی دوست داری مارو دق بدی
رکورد جرمی و توماس و زدی تو اذیت کردن ما
ممنونم اجی💖😂
عرررر اجو منتشر شددددددد
و اینکه آجی تو هرجور دوست داری اسمم رو بنویس
ولی آقای طاها شما حق نداری اوین بنویسی
یعنی چی
منم هر جور دلم میخواد اسمت رو مینویسم 😑😒
واقعا کی بهتر از تو 😐
بسیار با من لجی
ببخشید ببتشید ولی تو غ.. میکنی
بعله
الان مینویسم اوین تو که دستت به من نمیرسه😆
وقتی دیگه به کامنتات جواب ندادم میفهمی😌
شت یعنی الان با من لجی
؟
باشه آوین خانم بچرخ تا بچرخیم
بله
اجی اینجا حقو میدم به طاها. بالاخره دوس پسرته باید با اسم صدات کنه دیگه. یا مثلا میتونه بگه عشقم،عزیزم،نفسم،زندگیم.... اینا هم میتونی بگی اقا طاها
آجییییییییییی
تو دیگه چرااااااا
چون میدونه کی حرف حق رو میزنه 😂
من یه بیبی میگم 😁
یکی بخاطر اینکه خب دوس پسرش حساب میشم
یکی هم بخاطر اخلاق های بچه گونش
میدونم گوشیت شارژ شه آوین میای اینجا میگی بیام تو شاد ولی تا توی تستچی هستیم من رئیسم 😎
حتی 80 به 20 هم اینجا نداری 😎
واییییییی
آجی دستت درد نکنه بابت زایع کردن طاها😂😂😂😂مرسی❤️😂
تو نباید سمت من باشی ؟
بابا تو تستچی عابرو دارم دختر
بخدا یک تنه شما دو تا نابودم میکنید
بعله چی فکر کردی😎
ببین 6 ساعت چیزی نیستا
میام اونجا
میبرمت شهر بازی 😂
خیالتون راحت هرچقدر میخواید برید رو مخ فرنوشا من هیچوقت از این به بعد بهش نمیگم خواهر😎✌🏼😂
آفرین
برو دلشو به دست بیار
آفرین ارسلان
عالیه 😂
خب فقط یک اسلایدش رو گذاشتم🍺😐
خب خوبه
فرنوشا این آوین چقدر زبون درازه من رو امروز کچل کرد
هی دستور میده 😐
بعد میگم کی رئیس هست میگه من 😐
میگم تو یه رابطه پسر دستور میده یا دختر میگه پسر ولی میخوام عوض کنم این روند رو 😐
طور خدا جمعش کن همینجوری برگام و پشمام ریخته خودم نریزم
ولی آوین راست میگه با ارسلان خوش بخت شی 😂😜
نخیر فقط اوین باید دستور بده😎 نخیرممممم ارسلان داداشمههههههه
😭
ممنون از طرفداری خواهرت 😭
ببین از دیروز گیر داده
اوین این شکلی نیست
آوین این شکلیه
منم کرم ریختم یکذره اوین رو این شکلی نوشتم شروع کرد به زار زدن دیگه پشیمان شدم
الان تو اوین نوشتی مغزت رو میخوره
هر موقع ارسلان بگه فرنوشا خواهرمه
من و آوین تسلیم میشیم
خیلی زرنگی ارسلان هیچوقت اینو نمیگههههههه
میدونم ولی همین که ازم دفاع کردی خیلی بود
دستمو از حصار دستاش جدا کردم و جدی برگشتم بهش و به مسیرم ادامه دادم که دوباره گرفتم.چیکار میکنی! _یه لحظه صبر کن دو دیقه یه جا بند نمیشی؟ _اگر اون یهجا دستای شما باشه نه! بند نمیشم! _خیلی خب اروم باش نگفتی خوبی؟ _حوصلهی بحث کردن نداشتم اروم و بیمیل گفتم:خوبم. _به خودم یکم نزدیکش کردم ولی خیلی کم و توی چشمای براقش زل زدم و با سختی ادامه دادم:من متاسفم.من واقعا نباید اون حرفا رو راجعبه پدرت میزدم. منو ببخش. ببین من تاحالا از کسی عذرخواهی نکردم ولی الان دارم میکنم منو نگاه کن.لطفا منو ببخش.
__مرینت:یه لحظه توی ذهنم فکر کردم الان میخورم زمین ضربه مغزی میشم میمیرم😐 ولی واقعا کسی که منو گرفت احساس کردم فرشتهی نجاتم بود...سرمو برگردوندم که ببینیم کی منو نجات داد متوجه شدم بل بله اگرست خودمونه(دیدین چقد گمراهتون کردم؟😂) وای من حاظر بودم میمر.دم این منو نمیگرفت... ادرین:خوبی؟ همونطور که با-زو هاش رو گرفته بودم برگردوندمش به سمت خودمو یه دست کوچیک به لباسش کشیدم تا خاکهای لباسش بریزه... خوبی؟ _چشم دیدنش رو نداشتم بعد از اون حرفی که زد خیلی ازش عصبانی بودم. دستمو از حصار دستاش جدا کرد
خب بچه ها از اونجایی که خیلی شرایط بد شده فقط و فقط یک اسلایدش رو الان میزارم
😐😐💔💔💔
آجی میدونستی قرار بود برم اما دیگه نمیرم تستمم پاک کردم آخه خیلی درس داشتم اما گفتم چرا از تستچی برم تسخیر معلمه😐😁😁✌
آجییییییییی
من برگشتممممممم
البته همش به خاطر طاها بود 🙂
آجی تو همین چند ساعت دلم خیلی تنگت شددددددددد💖💓💗💌💘❤️💕💞❣️
اخی به پای هم پیر بشید😍😂 میدونستم اول و اخرش مال همید😊
آجیییییییییی 😂
دستم درد نکنه
درست میگم آوین خانم ؟ 😝
آماده باششششش
منم میدونم تو و ارسلان برای هم ساخته شدین امیدورام به پای هم پیر بشی😍😎
اجی ارسلان مث داداشمه لطفا شات اپ😐
تو مگه گوشیت خاموش نشد واسا کارت دارم
اون آماده باش هم که با من نبودی 😐
اگه با من بودی که خب من برم در غارم 😑
اتفاقا با خودت بودم
دارم برات
به هر حال میدونم به مرور زمان خودتم ع. ا. ش. ق. ش میشیی
بابا قبل خواب دو ثانیه اومدم
برو برو
آوین من بدبخت چیکار کردم
با آبجیت کار داشتی چیشد 😎