6 اسلاید صحیح/غلط توسط: پشمای ته انتشار: 3 سال پیش 39 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
Couple : taehyung , Alex / you
الکس با دیدن آن پسر که باعث رنگی شدن لباس هایش شده بود تعجب کرد. (مربوط به پارت اول )
_منو میشناسی . پس مراقب رفتارت باش .
پسر پوزخندی زد و به کارش ادامه داد . الکس روی زمین نشست و به درختی تکیه داد . گلدی ، اسب الکس ، کنارش مشغول خوردن علف های آنجا بود .
_ قیافت به ما نمیخوره .
+از یه کشور دیگه میام.
الکس بشکنی زدو گفت : میدونستم ! محافظ منم شبیه توعه . وقتی بچه بوده به اینجا اومده و توی قصر بزرگ شده .
آن پسر که بنظر اصلا مشتاق نبود ، " آهانی " گفت و به شکستن شاخه ها و سرک کشیدن بین بوته ها ادامه داد
الکس یه تکه چوب برداشت و اشکال خیالی روی خاک کشید. زانوهایش را داخل شکمش جمع کرد و گفت : اسمت چیه؟
+چیزی نیست که بتونی تلفظش کنی .
_بیخیال . حوصله م سررفته.
پسر ، بدون نگاه کردن به الکس گفت : تهیونگ .
الکس متفکرانه سرش رو تکون داد و گفت : آره تلفظش سخته .
+میدونستم.
_ بجاش یه اسم دیگه روت میزارم.
+ نه مرسی .
الکس توجهی به حرف تهیونگ نکردو با چوبش مشغول نوشتن چیزی روی زمین شد .
تهیونگ توانست سیبی از بین درخت های آنجا پیدا کند . سیب را با لباسش پاک کرد و به سمت گلدی رفت . گلدی با دیدن سیب ، شیهه ای از خوشحالی کشید و یکجا سیب رو خورد .
تهیونگ لبخند دندون نمایی به خوشحالی گلدی زد .
الکس با دیدن لبخند تهیونگ ، اسم مورد نظرش رو پیدا کرد .
_ فهمیدم ! وی !
تهیونگ به سمت الکس چرخید و صورتش رو جوری جمع کرد که انگار چیز بد بویی رو بو کرده .
+ چرا "وی" ؟
الکس شروع کرد به توضیح دادن : وقتی میخندی دهنت شبیه حرف وی میشه .
تهیونگ نمیدونست حرفای الکس رو تعریف و تمجید طلقی کنه یا تحقیر و تمسخر . روی زانو هایش هم شد و روبه روی الکس نشست .
پیام بازرگانی :
لیمو شو بدم هلو شو بدم کدومو بدمم
با دقت به صورتش خیره شد و گفت : حالا که برام یه اسم انتخاب کردی بزار منم یه دونه برات انتخاب کنم .
کمی فکر کردو گفت : میسو .
الکس صورتشو تکون داد .
_ ازش خوشم نمیاد.
+ منم چون ازش خوشم نمیاد انتخابش کردم .
ناگهان صدای یورتمه و شیهه اسبی شنیده شد . اسبی با سوارش ، درخت هارا کنار زد و روبه روی الکس ایستاد.
الکس با خوشحالی بلند شد و گفت : جانیی!
جانی از اسبش پایین پرید و شانه های الکس رو گرفت .
+حالت خوبه ؟! صدمه ندیدی ؟! اون مردا دنبالت بودن .
الکس دستهایش را بالا گرفت تا جانی رو آرام کنم.
_ من خوبم جانی ! خوب تونستم از دست اونا فرار کنم . باید بگم ازت ممنونم که یه چیزایی یادم دادی .
تهیونگ چند بار سرفه کرد تا حضورش رو متوجه بشن . جانی با تعجب به آن غریبه نگاه کرد .
تهیونگ یک قدم به الکس نزدیک شد اما ........
(نتیجه آنچه خواهید دید)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
عالی پارت بعد پلیز
مرسیی ◉‿◉