Couple : taehyung , Alex / you
تهیونگ چند بار سرفه کرد تا حضورش رو متوجه بشن . جانی با تعجب به آن غریبه نگاه کرد . تهیونگ یک قدم به الکس نزدیک شد اما جانی اورا پشتش کشید . او هنوز آن غریبه را نمیشناخت . + تو کی هستی ؟ + کسیم ک شاهدختو نجات داد . جانی به الکس نگاه کرد و گفت : راست میگه؟ الکس چشم غره ای رفتو گفت : یه جورایی .
جانی گادرش رو پایین اورد و به الکس گفت : دیگه باید برگردیم . بزور تونستم از دست ملکه فرار کنم . الکس به هیچ وجه دوس نداشت به اون قصر برگرده اما از طرفی دوس نداشت نگهبان های قصر را درحالی که شهر را زیر پایشان میگزرانند تا شاهدخت گمشده را پیدا کنند ، ببینند.
پس سوار گلدی شد و افسارش رو چرخاند اما قبل از اینکه از آنجا برود ، برگشت و به تهیونگ نگا کرد . _ ممنون. + قابلی نداشت . تهیونگ این را گفت و میان بوته ها ناپدید شد .
لایک و کامنت یادتون نره ادامه داستان صفحه بعد
( بعد از اینکه الکس و جانی به قصر برگشتن) ملکه امرالدور ، با آن دامن چین چینی و گلدوزی های طلایی روی لباسی و نیم تاج نقره ای و طلایی اش روی مبل سلطنتی نشسته بود . + الکساندر مری ! تو داخل اتاقت زندانی میشی ، برای یک ماه. الكس تمام تلاشش را کرد تا مادرش را راضی کند . _اما .... ملکه دستش را بالا آورد و با جدیت همیشگی اش گفت : بهتره با حرفم موافقت کنی . واگرنه به دوماه تبدیل میشه . الکس سرش را پایین انداخت و دیگر چیزی نگفت . حتی فکر کردن به یک ماه زندانی شدن در اتاقش تنش را میلرزاند . جانی الکس را به اتاقش برد و وقتی چهره ی ناراحتش را دید گفت : بیا فرار کنیم .
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هرروز دارم میام داخل اکت ببینم پارت بعدو گذاشتی یا نه💔🙂
بزارررر لدفااااا🤧
حقیقتش برنامه داشتم ادامش نداشتم😂🗿
:)))))))))
عاممممم🙂
کارت عالیه ۲۰داستانت
تنکسسسس💜
❤❤❤❤