السا در پاریس قسمت ۱۰

❄💙❄💙❄💙❄💙❄💙

آنچه گذشت : استاد فو : مرینت گفتم گوش کن . مرینت : ببخشید استاد بفرمایید . استاد فو : خب داشتم می‌گفتم . از زبان من : استاد داشت تعریف میکرد که یکدفعه

بریم سراغ داستان

از زبان من : که یکدفعه السا در را باز کرد . از زبان مرینت : استاد داشت تعریف میکرد که یکدفعه در باز شد باورم نمی شد اون السا بود!!! ماتم برده بود فکر نمی کردم جز من کسه دیگه ای آدرس اینجا را داشته باشه . السا : در رو باز کردم که دیدم مرینت اونجاس ماتم برده بود مرینت وقتی برگشت اونم به من خیره شده بود . از زبان من : مرینت و السا بهم خیره شده بودند و همدیگر را نگاه میکردند . استاد فو : السا بیا اینجا بشین . السا : بله استاد ، مرینت همینجوری به من خیره شده بود از اینکه خیره شده بود می ترسیدم گفتم شاید براش سوال باشه که من با استاد چه نسبتی دارم ! نشستم . استاد فو : خب مرینت فکر کنم همه چیز برات روشن شده باشه . مرینت : ب...ب...ل...ل...بله ، ر...ر...روشن شد پس شما معجزه گر یخ را دادید به السا ؟ استاد فو : اره . مرینت : اینم فهمیدم که شما میخواستید معجزه گر من و کت نوار را بگیرید تا بدید به السا و اون دوباره بیاد به ما بده و باهامون آشنا بشه درسته !؟ استاد فو : بله درسته .

السا : من واقعا متاسفم مرینت من تمام زندگیم رو برات نگفتم در واقع استاد فو ، استاد فو ، پدربزرگ منه مرینت : یعنی چی که پدربزرگته کدوم پدربزرگت !!؟ السا : پدربزرگ پدریم . مرینت : یعنی یعنی استاد فو پادشاه بوده ؟؟ السا : اره . مرینت : استاد میشه دقیق خودتون تعریف کنید . استاد فو : حتما

از زبان کت نوار : اه... الان ۱ ساعته که اینجا منتظرم پس چرا بانوم نمیاد خودش بهم پیام داد که باهات کار دارم .

خداحافظ👋🏻👋🏻