پارت بیست و دوم 👇👇👇
مرینت : پیس....پیس.....اینجارو نگاه کن ....
کاگامی: کنار مادرم ایستاده بودم و به خبر نگار ها و جمعیتی که اومده بودن تابا لایلا مصاحبه کنن نگاه میکردم که صدای پیس ، پیس شنیدم .....انگار یه نفر داشت با این صدا بهم میگفت پشت سرمو نگاه کنم ......سعی کردم نسبت بهش توجه نشون ندم اما بازم تکرار شد...《پیس ...پیس 》 ....
مرینت : اَه.... زود باش دیگه ....اینطرفو نگاه کن
کاگامی: دیگه نمیتونم خودمو بی تفاوت نشون بدم ......حس میکنم یکی به کمکم نیاز داره😒 .....علاوه بر این، صدای پیس ...پیس هم داره آزارم میده .....
یه نگاه به مادرم انداختم تا مطمئن بشم حواسش کاملا به صدای جمعیت و خبر نگار هاست .....اما تا یه قدم به عقب برداشتم .....
خانم تسوروگی : کاگامی!!!!......کجا داری میری؟؟؟.....
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
ببین خیلی داستانت قشنگه
اما این که مرینت به همه هویتشو بگه زیادی دیگه... چطوری بگم آخه
هویتش باید یه راز باشه
برای داستان بعدیت این نکته رو داشته باش
حداقل باید مونارک شکست بخوره تا بعد مرینت برای همه کشف هویت کنه
عالیییی بود
مرسی 😍
خواهش
من این رو منتشر کردم
مرسی که داستانمو منتشر کردی 😄
خواهش(هالوینت مبارک👻)