پیوند خواهر برادری پارت ۲

سلام خوشکل خانم ها بیایید داستان شروع شد

میکنی و به همچی گند میزنی خیر سرت مثلا دختری عجب تنبلی هستی دلم میخواست نابودت کنم ولی نشد پس میزنم تو پس کله ات نیکا=از نظر من خیلی بداخلاقه اونم پیش از اندازه طوری که آدم رو دیوونه میکنه

تا وقتی که سر کلاس تو مدرسه باشم صداش در نمیاد ولی وقتی خونم و تکالیفم رو نمینویسم میزنه لت و پارم میکنه طوری که بدنم له و لورده میشه

وقتی که لت و پارم میکنه قسمش میدم میگم توروخدا نزن باشه غلط کردم الان میرم تکالیفم رو انجام میدم«از اونجایی که درسم سنگینه و منم تن لشی میکنم میزنه لت و پارم میکنه که درس بوخونم»

وقتی خوابه و دارم درس میخونم«چون میگه نصف شبی بشین پای درس که دلم میخواد لهش کنم که بره گم شه پدرم رو در آورد» همش پیش خودم میگم خدایا من رو ببر پیش خودت منو از شر این روانی نجات بده

و شانس گندم هم اینکه هر وقت این رو میگم فرداش روز گندی خواهد بود و کلی بلا سرم میاد مثلا تو مدرسه بهترین درسی که توش حرفه ای هستم رو صفر میشم و روز بدی خواهد بود که وقتی رفتم خونه..........

ممنون که همراهم بودین اگر تونستم پارت ۳ رو هم پست میکنم