سلااااام دوستان ❤️ وای میدونم خیلی دیر پارت بعد منتشر شد 😭😭. امیدوارم منو ببخشین😔. دوستون دارم❤️❤️😘😘. بریم سراغ داستان. اوه! درضمن این قسمت رو تقدیم می کنم به دختر خاله بزرگم که اسم اونم هلیاست!😍
ادامه این پارت از زبان هلیا: نور خیلی زیادی به صورتم می تابید و چشمانم کاملا بسته بود. دستم را مانند سایه بانی روی پیشانی ام گذاشتم و به سختی چشمانم را باز کردم. همه جا به طرز عجیبی سرسبز بود و خورشید همچون رز طلایی به علف زار می تابید🥰. روی دو پایم ایستادم و کور کورانه جلو رفتم. نمیدانستم کجا هستم و یا چگونه به اینجا آمده ام ولی هیچ دلم نمیخواست از اینجا بروم. چیزی مرا به خود می خواند🧐. کمی جلوتر به نهر پر آب و زلالی رسیدم. خم شدم و از آب نهر نوشیدم. خیلی خنک و گوارا بود😋🙃.بعد ایستادم و خودم را در آب نگاه کردم. بالی که سالم بود را باز کردم، پرهایش زیر نور خورشید می درخشیدند و چنان زیبا بودند که هیچ نتوانستم چشم از آنها بردارم🤩. اما، یک چیزی خیلی عجیب بود...😰😰😰
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
چرا هنوز پارت بعد رو نزاشتی ؟؟
وارد سایت شده در حال بررسی
پارت بعد وارد سایت شد در حال بررسی
من چند تا سوال دارم 😁💜
این که چجوری این داستان به این قشنگی رو نوشتی ؟
همش فکر خودت بود یا کسی کمکت کرد ؟
برای نویسندگی کلاس رفتی ؟
چند سالته ؟
خب یکی یکی😁
سوال اول، من ایده این داستان رو وقتی کلاس پنجم بودم یه متن انگیزشی خوندم درباره ی شخصیت های ماورایی. متن اش این بود👇
آهای دختر پاییز، ناراحت نباش که درختان با دیدنت رنگارنگ می شوند. آنها از خجالت روی تو گلگون می شوند.
خب من تو تخیل هام یه دختری رو تصور کردم که تو موهاش برگ درخت ها بود و تو ی جنگل قدم میزد و برگ درخت ها همه رنگی رنگی بود. بعد در باره اش یه انشای کوچیک نوشتم و تو کلاس خوندم و معلمم خیلی خوشش اومد. من کلا انشا هام رو خوب می نویسم. بعدش کمکم اینا تبدیل شدن به دوست های خیالی من. مثلاً وقتی تو تاکسی بودیم و من از پنجره بیرون رو می دیدیم، تمام خواهر ها ی داستانم رو اونجا با هم میدیدم که شوخی می کردند و برای من دست تکون میدادن. من این رو یا رو نزدیک به ۲ سال و نیم پیش خودم مگه داشتم. درباره ی دوست های خیالی ام نقاشی می کردم اما به کسی تا بحال نگفته بودم. راستی من نقاشیم خیلی خوبه چون کلاس رفتم. تا با سایت تست چی آشنا شدم و داستانم رو اینجا گذاشتم. البته من یه دوست مجازی هم اون اوایل داستان داشتم اسمش هانا بود. ایشون بهم گفتن داستانت رو تو سایت بزار همه بخونن
من اسم شخصیت ها رو از ایشون پرسیدم. بعد هم داستان رو تو سایت گذاشتم. من الان ۱۳ سالمه و کلاس هفتمم. و اینکه من اصلا اصلا برای نویسندگی کلاس نرفتم.
خیلی داستان قشنگه و هر چی بیشتر میگذره جذاب تر هم میشه 😍💖 همینطوری عاااالی ادامه بده و سعی کن خیلی زود به زود پارت بزاری😘💕
خیلی ممنون😍😍
خیلی خیلی بینظیر عالی بود راستی برایان چی شد هلیا چطوری امده بود اون جا ؟؟؟؟
اگه می شه به این دوتا سوالم جواب بده ممنونم
ودوباره می گم تستت عالیییییییییییی😘😘😘😘
ممنون
جواب سوالات تو قسمت بعدی
اوه باشه ممنون
عالیییی بود
💜💛💚💙❤