
سلااااام دوستان ❤️ وای میدونم خیلی دیر پارت بعد منتشر شد 😭😭. امیدوارم منو ببخشین😔. دوستون دارم❤️❤️😘😘. بریم سراغ داستان. اوه! درضمن این قسمت رو تقدیم می کنم به دختر خاله بزرگم که اسم اونم هلیاست!😍
ادامه این پارت از زبان هلیا: نور خیلی زیادی به صورتم می تابید و چشمانم کاملا بسته بود. دستم را مانند سایه بانی روی پیشانی ام گذاشتم و به سختی چشمانم را باز کردم. همه جا به طرز عجیبی سرسبز بود و خورشید همچون رز طلایی به علف زار می تابید🥰. روی دو پایم ایستادم و کور کورانه جلو رفتم. نمیدانستم کجا هستم و یا چگونه به اینجا آمده ام ولی هیچ دلم نمیخواست از اینجا بروم. چیزی مرا به خود می خواند🧐. کمی جلوتر به نهر پر آب و زلالی رسیدم. خم شدم و از آب نهر نوشیدم. خیلی خنک و گوارا بود😋🙃.بعد ایستادم و خودم را در آب نگاه کردم. بالی که سالم بود را باز کردم، پرهایش زیر نور خورشید می درخشیدند و چنان زیبا بودند که هیچ نتوانستم چشم از آنها بردارم🤩. اما، یک چیزی خیلی عجیب بود...😰😰😰
من چهره شخص دیگری را هم در آب نهر می دیدم.😨😱😱. از زیر آب به من نزدیک و نزدیک تر می شد. عقب عقب رفتم و احساس کردم پشتم به چیز سفتی خورد... برگشتم و نگاه کردم. فقط یک درخت بود اما گمان نمیکنم قبلاً هم آن را آنجا دیده باشم🤨. شخصی که زیر آب بود به نظر دختر بچه ای بیش نبود😟. کم کم به سطح آب رسید و اولین قدمش را روی علفزار گزاشت... ناباورانه دیدم که برقی از خوشحالی در چشمانش موج می زد و غرق خندیدن شده بود😳. به نظر نمی آمد که او هم یک موجود شیطانی باشد😕. کمی از درخت فاصله گرفتم و به سمتش رفتم. تازه متوجه حضور من شده بود. دیدم که چهره ی خندانش کمی حالت بغض به خود گرفت و زد زیر گریه🤨. سریع به سمتم آمد و جلوی پاهایم زانو زد. زار زار گریه می کرد🧐. با هق هق گفت:« لطفاً! لطفاً من را به کیتلیِن ها نفروش!😢😢 خواهش میکنم!🙏🙏 اونها خیلی بی رحم هستند! خیلی! برایت همه کار میکنم فقط من را به آنها نفروش!😭😭😭»
کمی خم شدم تا هم قد او شوم. دستانم را دورش گره کردم. سرم را هم کمی خم کردن تا بتوانم چهره اش را ببینم☺️. -«هیشششش! کاری ات ندارم، دیگر گریه نکن، باشد؟ من اصلا نمیدانم تو کیستی و یا کیتلیِن ها کیستند؟🤷♀ من حتی نمیدانم اینجا کجاست و من چگونه به اینجا آمده ام؟ هوممم؟😘.» دستم را زیر چانه اش گذاشتم و سرش را بالا آوردم. لبخند پهنی تحویلش دادم تا دیگر گریه نکند. با انگشت شصتم اشک روی گونه اش را پاک کردم. به نظر کمی آرام می آمد.😊
با لحن متعجب گفت:« تو واقعا راست می گویی؟» -«معلوم است! لطفاً به سوالاتم پاسخ بده». کمی عقب تر روی چمن ها نشست و گفت:«من ماتیلدا هستم. من در واقع یه گونه نادر به اسم دراگون فلاور هستم به معنی گل اژدها.🌸🐲. کیتلیِن ها هم موجودات زالو صفتی هستند که ما را اسیر می کنند و سپس به فرمانروا ی کوهستان گِرِگ میفروشند. گِرِگ آدم خیلی بدی است همانطور که میدانید در قلمرو تاریکی همیشه موجودات پلیدی وجود دارند. ما مجبوریم تا آخر عمر برای گِرِگ کار کنیم تا او جاودانه بماند. اینجا هم سرزمین افسانه هاست . درست است که ما در انرژی تاریک هستیم اما سرزمین افسانه ها پر از موجودات خبیث و بلعکس خوب و نیکو است ولی چون بیشتر جمعیت اینجا جز انرژی تاریک هستند ما در انرژی تاریک به اجبار زندگی می کنیم. حالا هم آنقدر ما را شکار کرده آمد که دیگر خیلی کم هستیم!🥺»
گفتم:«واقعا؟ خیلی متاسفم😔 میدانی راه خروج از کدام طرف است؟» -«البته! از این طرف». و دستش را به سمتم دراز کرد. (تصویر پارت قبل) دستش را گرفتم و حرکت کردیم. در راه متوجه چیز های عجیبی شدم... مسیری که ماتیلدا مرا به آنجا هدایت می کرد خیلی عجیب و ترسناک بود. موقع صحبت کردن با او، گاهی لحن صدایش خیلی تغییر می کرد و متوجه کوچک تر شدند مردمک چشم هایش شدم. هر چقدر که بیشتر پیش می رفتیم، تغییرات ماتیلدا بیشتر می شد و خب این کمی مرا می ترساند😰. که نا گهان😱😱😱😱😱....
درد خیلی شدید و عجیبی را از سمت قفسه سینه ام حس کردم😨. کم کم سر گیجه شدیدی گرفتم و افتادم! که با صحنه خیلی عجیبی رو به رو شدم😰😰😰... ماتیلداااا😱😱😱😱...
ماتیلدا به سمتم برگشت ولی قیافه اش کاملا فرق کرده بود😰😨😱. دندان های بزرگ و فکی که گوش تا گوش پاره شده بود😱😱. خون از دهانش می چکید و چشمان ریز و سیاهش کور کورانه به سمتم برگشت. عقب عقب رفتم و بهت زده بهش نگاه کردم. من در دام افتاده بودم😰😨😱😱😱! دامی که با پای خودم درونش رفتم. دیدم که بدن ماتیلدا در آتش می سوخت و بوی تعفن همه جا را پر کرده بود. تمام علف های دورم آتش گرفته بودند و من زنده زنده در آن ها می سوختم. -«آب و آتش ز جهانیان، عنصر نیکی و پلیدی ازان آنها...» تنها کاری بود که میتوانستم انجام دهم. احضار روح هیلدا. در آب وجود دارد...😔
دیگر نتوانستم چیزی بگویم. دود مرا خفه کرد! کم کم پلک هایم سنگین شد و همانجا افتادم. بی جان و بی حرکت... فقط صدا های مبهمی میشنیدم. طراوت آب را روی پوستم حس می کردم. و باز دود...دود... صدای جیغ و فریاد و گریه.... . 🤔
صدای کسی را میشنیدم، نامم را فریاد می زد:«هلیا! به خودت بیا! هلیاااا!» و دیگر نتوانستم چیزی بشنوم و کاملا از هوش رفتم.😴😴😴😴
این پارت تموم شد❤️❤️ تعداد نظرات باید به ۳۵ برسه😍😍😘😘😘. احتمالا بعد ۶ روز منتشر شه. راستی عکس تست عکس هیلدا☺️. مراقب خودتون باشین و بابای❤️❤️❤️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا هنوز پارت بعد رو نزاشتی ؟؟
وارد سایت شده در حال بررسی
پارت بعد وارد سایت شد در حال بررسی
من چند تا سوال دارم 😁💜
این که چجوری این داستان به این قشنگی رو نوشتی ؟
همش فکر خودت بود یا کسی کمکت کرد ؟
برای نویسندگی کلاس رفتی ؟
چند سالته ؟
خب یکی یکی😁
سوال اول، من ایده این داستان رو وقتی کلاس پنجم بودم یه متن انگیزشی خوندم درباره ی شخصیت های ماورایی. متن اش این بود👇
آهای دختر پاییز، ناراحت نباش که درختان با دیدنت رنگارنگ می شوند. آنها از خجالت روی تو گلگون می شوند.
خب من تو تخیل هام یه دختری رو تصور کردم که تو موهاش برگ درخت ها بود و تو ی جنگل قدم میزد و برگ درخت ها همه رنگی رنگی بود. بعد در باره اش یه انشای کوچیک نوشتم و تو کلاس خوندم و معلمم خیلی خوشش اومد. من کلا انشا هام رو خوب می نویسم. بعدش کمکم اینا تبدیل شدن به دوست های خیالی من. مثلاً وقتی تو تاکسی بودیم و من از پنجره بیرون رو می دیدیم، تمام خواهر ها ی داستانم رو اونجا با هم میدیدم که شوخی می کردند و برای من دست تکون میدادن. من این رو یا رو نزدیک به ۲ سال و نیم پیش خودم مگه داشتم. درباره ی دوست های خیالی ام نقاشی می کردم اما به کسی تا بحال نگفته بودم. راستی من نقاشیم خیلی خوبه چون کلاس رفتم. تا با سایت تست چی آشنا شدم و داستانم رو اینجا گذاشتم. البته من یه دوست مجازی هم اون اوایل داستان داشتم اسمش هانا بود. ایشون بهم گفتن داستانت رو تو سایت بزار همه بخونن
من اسم شخصیت ها رو از ایشون پرسیدم. بعد هم داستان رو تو سایت گذاشتم. من الان ۱۳ سالمه و کلاس هفتمم. و اینکه من اصلا اصلا برای نویسندگی کلاس نرفتم.
خیلی داستان قشنگه و هر چی بیشتر میگذره جذاب تر هم میشه 😍💖 همینطوری عاااالی ادامه بده و سعی کن خیلی زود به زود پارت بزاری😘💕
خیلی ممنون😍😍
خیلی خیلی بینظیر عالی بود راستی برایان چی شد هلیا چطوری امده بود اون جا ؟؟؟؟
اگه می شه به این دوتا سوالم جواب بده ممنونم
ودوباره می گم تستت عالیییییییییییی😘😘😘😘
ممنون
جواب سوالات تو قسمت بعدی
اوه باشه ممنون
عالیییی بود
💜💛💚💙❤