فعلا قسمت اول رو میذارم.اگه طرفدار پیدا کرد بقیش رو میذارم
وحشت در تاریکی’ توی ماشین بودیم.من،مامانم،بابام و خواهر کوچکترم..نزدیک غروب بود و ما تازه از شهربازی برگشته بودیم..باید از همین جا بگم که که ما هر روز از ساعت چهار تا هفت شهربازی میریم.البته فقط به خاطر خوهرم جولیا.آمـــمــم.خوب اونانمیزارن من هرجایی برم..مثلا یکی از آرزوهای من اینه که به پارک ترس و لرز برم ولی اونا اجازه نمیدن .خوب به هرحال این یکی از آرزوهای منه..
وقتی هم که بهشون میگم اونا میگن:مگه تو دوستی هم داری؟با این اخلاق مزخرف تو مگه میشه دوست هم پیدا کرد -هی جشیکا!داری به چی فکر میکنی؟ -دارم به این فکر میکنم که چطور از دست تو خلاص بشم؟ -خوب آم.تو میتونی خودتی بزنی به بیابون..اونجوری از دست من راحت میشی! (جولیا اینو گفت و خند ای سر داد):
ابام از من پرسید:خوب دخترم..فدات بشم میخوای الان بری چیکار کنی؟ من جواب دادم:خوب..الان دوست دارم برم خونه و با بهترین دوستم صحبت کنم.. -آخه کی با تو بود جس؟اصلا کی با حرف زد؟من با جولیا بودم..عسل بابا..جیگر خودم.. مامانم خنده ای از سر تمسخر سر داد و گفت:خوب جس..داشتی میگفتی.میخواستی بری خونه چی کنی؟ -میخواشت با دوشت خیالس حرف بزنه ..ها..ها..ها مامان و بابام و جولیا خندیدن..من داد زدم..بسه:بسه دیگه..تمومش کنین..همین حالا نگهدار بابا..
بابام ماشین رو نگه داشت.من از ماشین پیاده شدم و کمی راه رفتم.یه دفعه کاغذی زیر پام رفت.من کاغذ رو برداشتم و بلند بلند خوندمش:هی تو..اگه خط بعدی این نامه رو بخونی به نفرین بزرگی دچار میشی..اونم از طرف آرتور وحشت.
به خط بعدی نگاه کردم.اول میخواستم نگاه نکنم ولی از کنجکاوی خط بعدی رو خوندم:توی هتل میبینمت جسیکا!
-از نظر من همش مسخره بازیه..مگنه جورج؟ خدای من این دوتا پسر اینجا چیکار میکنن؟ -سلام..اسم من جسیکاست..جسیکا گوردون پسری که همسن و سال من بود دستش رو روبه من دراز کرد و گفت:خوشوقتم..اسم من مایکله البته مایک هم صدام میزنن..اینم دوستمه..اسمش جورجه..کمی خجالتیه..خوب..اون اگه میشه اون برگه رو به من بده..
_چرا؟آخه من اینو زدوتر پیدا کردم..نمیتونم به همین راحتی به تو بدمش. -چی؟خدای من زود باش..اون نقشه مال ماست!من و جورج اونو کنار پارک ترس ولرز پیدا کردیم -چی؟پارک ترس و لرز!شما به اونجا رفتین؟خدای من..چطوری؟ -خوب اونا به ما اجازه ندادن چون گفتن که ما حق وردو رو نداریم. -آخه چرا؟
_چرا؟آخه من اینو زدوتر پیدا کردم..نمیتونم به همین راحتی به تو بدمش. -چی؟خدای من زود باش..اون نقشه مال ماست!من و جورج اونو کنار پارک ترس ولرز پیدا کردیم -چی؟پارک ترس و لرز!شما به اونجا رفتین؟خدای من..چطوری؟ -خوب اونا به ما اجازه ندادن چون گفتن که ما حق وردو رو نداریم. -آخه چرا؟
دلیلش رو نمیدونم!فقط گفتن نباید با خانواده هاتون بیاید اینجا -هی جس..بدو بیا.داری اونجا چیکار میکنی؟ -خیلی خوب(کاغذی رو از جیبم در آوردم)این آدرس خونه ی منه..و شماره ی تلفن هم روی کاغذ نوشته شده. -عه..شما هم توی گرین پارک زندگی میکنین؟ -آره..گرین پارک 1 پلاک 133 خونه ی آقای گوردون..بای سریع سوار ماشین شدم.. توی راه کمی چرت زدم و وقتی بیدار شدم توی ماشین بودم و هیچکس پیشم نبود.آه خدایا..دوباره من توی ماشین تنها مونده بودم و هیچکس هم نیست. از گاراژ بیرون اومدم و سمت خونه رفتم.زنگ رو زدم ولی کسی جواب نداد.فهمیدم که همه خوابن.خوب چه میشه کرد.من هم دم در نشستم تا اینکه صبح شد..وقتی بیدار شدم هنوز بیرون بودم.خیلی سرد بود.کم کم داشت برف میبرید.گرسنه بودم.و سرد.
خوب..تا اینجا کافیه..لطفا نظراتتون رو بگید.. من واقا برای این رمان زحمت کشیدم و اینکه برای عکسش باید نقاشیش رو کامل کنم...از اینکه این رو خوندید ممنونم.نظر یادتون نره💕🍭
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود✨
وایی باحال بود ولی پسره عجب خانواده ی بیخیالی داشت ها دلم براش سوخت
سلام لطفا بعدی رو بزار
عالی بود یه سوال تو کومیک میسازی ؟
من عاشق کمیک هستم ولی انگار تو نوشتن بهترم تا نقاشی😂 عالیییییی بود بعدی رو زود بزار بازدید داستانات خوبه اولین داستان من ۰ بازدید داشت فکر کنم تا پارت سوم اینا به ۶۰ میرسه بازدیدش خیلیییی عالیییی بود 😍😍😍😍😍
کمیک ک نه..ملی قبلا میکشیدم:)
ولی طراحیم خوبه..مرسی ک نظر دادی لاولی
پارت بعدی رو میذارم💕
عالی بود حتما ادامه بده ی سوال اون دوتا پسره و اون کاغذ تو خیال بودن یا واقعیت؟
خیلی خوب بود حتما ادامه اش رو هم بزار
عالی بود ادامه بده