
پارت چهار دهم 👇👇
گابریل : من شک ندارم حالا که فیلیکس رو کشیدم سمت خودم میتونم لیدی باگ و گروهش رو شکست بدم ...... فلش بک ⬅آدرین: و حالا حمله .....ضد حمله ....و من بردم ....اینه 😎😎 فیلیکس: تو خیلی حرفه ای بازی میکنی .....بهتره دیگه بازی کامپیوتری رو کنار بزاریم .....فکر نکنم بتونم کسی به مهارت تورو شکست بدم ..... آدرین: لطف داری ....درست میگی بهتره دیگه بازی کامپیوتری رو تموم کنیم ( و دسته اتاری رو روی میز گذاشتم) راستی کنجی کجاست ؟؟... این چند روز اصلا ندیدمش .....
فیلیکس: بعد از اتفاقاتی که تو برج ایفل افتاد برگشت لندن ( با تمسخر اضافه میکنم) ....فکر نکنم دیگه هیچ وقت بخواد پاشو بزاره تو پاریس ..... آدرین : متاسفم که تصویر بدی از اینجا تو ذهن کنجی موند.... تق تق آدرین: بفرمائید داخل ناتالی: وقتی گابریل بهم گفت میخواد با فیلیکس معامله کنه تا تو شکست لیدی باگ بهمون کمک کنه شکه شدم ...اما شاید این یه فرصت طلایی برای ما باشه... با صدای آدرین که میگفت بفرمائید داخل به خودم اومدم و وارد اتاق شدم.... فیلیکس جناب گابریل میخواد ببینتت.... فیلیکس: چرا میخواد منو ببینه ؟؟؟.. ناتالی : خودشون بهت میگن لطفا همراه من بیا... فیلیکس: یعنی چرا گابریل میخواد منو ببینه؟؟.... خب ...تنها راه فهمیدن اینه که با این پیشخدمت که انگار چیزای زیادیم راجب این خانواده میدونه برم....
آدرین: ناتالی چند دقیقه پیش اومد و فیلیکس رو با خودش برد پیش پدر ..... پلگ بنظرت پدر با فیلیکس چکار داره؟؟؟!!!... پلگ: شاید میخواد به فرزند خوندگی بگیرتش ؟؟...ها... آدرین : دارم جدی حرف میزنم ....اخه اون جوری رفتار میکرد که انگار از فیلیکس متنفره ..... پلگ: حتما دارن برای تاسیس یه گروه خلافکاری که با وسایل فوق پیشرفته با تکنولوژی مجهز هستن هم کاری میکنن.....آخه من از کجا باید بدونم ؟؟.... هیچ کس سر از کار پدر تو در نمیاره..... آدرین : اصلا نخواستم جواب بدی ....بهتره برم یکم درس بخونم .....امتحانات نهایی نزدیکه .... پلگ: برو ....منم میرم با کممبر های خوشگل و خوشبوم وقت میگذرونم......
گابریل : میخوام باهت یه معامله کنم ..... فیلیکس : معامله کنی؟ با من؟؟؟... گابریل : درسته .....من میدونم تو وایلد تایگر هستی ......بهم کمک کن تا لیدی باگ رو شکست بدم ... فیلیکس: اون میخواد باهام معامله کنه ؟؟ اونم برای شکست لیدی باگ ؟؟... باید بیشتر ازش اطلاعات بگیرم .... فیلیکس : تو چرا میخوای لیدی باگ رو شکست بدی ؟؟... اصلا از کجا میدونی من وایلد تایگرم ... گابریل: اینکه از کجا میدونم تو وایلد تایگر هستی....خب ...وقتی گفتی این حلقه رو میخوای فهمیدم و.....درمورد شکست دادن لیدی باگ.....خودت چی فکر میکنی ؟؟.. فیلیکس: تو میخوای لیدی باگ رو شکست بدی چون .....چون...( واقعا چرا میخواد لیدی باگ رو شکست بده ) تو...هاگ ماث هستی ؟؟؟؟.... گابریل : فیلیکس پسر باهوشی میدونستم خیلی زود متوجه میشه من کی هستم .....بدون توجه به بهتی که چهره فیلیکس رو در بر گرفته بود گفتم : قبول میکنی ؟؟.. فیلیکس: سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم: اونوقت چی به من میرسه؟؟.. گابریل : به حلقه تو دست چپم نگاه کردم و گفتم این چطوره؟.... فیلیکس: عالیه گابریل خودش داره اون حلقه رو بهم پیشکش میکنه ....اگه قبول کنم میتونم حلقه رو پس بگیرم و بعد برگردم لندن تا با مادم زندگی خوبی در کنار هم داشته باشیم ....قبول میکنم ....
گابریل : میدونستم ....انتخاب عاقلانه ای کردی.... پایان فلش بک ( چقد زیاد بود دستم شکست 😥) فیلیکس: مثل اینکه داری پیر میشی ..... گابریل: تو کی اومدی داخل که من متوجه نشدم؟؟...😠 فیلیکس : همینه که میگم داری پیر میشی اونقدر تو افکارت غرق بودی که متوجه اومدنم نشدی ..... گابریل: مثل اینکه واقعا خیلی تو فکر بودم ..... نگاهم به دستای فیلیکس افتاد ....معجزه گر ببر همراهش نبود ....پس دستبند کجاست؟؟؟ فیلیکس : در حالی که روی مبل رو به روی گابریل میشینم جواب میدم : نگران نباش یه جای امنه....ترجیح میدم تا وقتی لازم نشده دستم نکنمش..... گابریل : کاری داشتی که اومدی اینجا ؟؟... فیلیکس: میخواستم بدونم کی حمله رو شروع میکنیم؟؟...
گابریل: هنوز وقتش نرسیده.... فیلیکس: پس کی وقتش میرسه....من میخوام زود تر برگردم لندن پیش مادرم..... گابریل : صبور باش.... بزودی وقتش میرسه .... .................................... لوکا : خب چرا خواستی هممون بعد از یه هفته بیایم اینجا؟؟.. مرینت : تا اینو بهتون نشون بدم..... لایک ، کامنت ، فالو یادتون نره 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی داستانت قشنگه
البته با فصل ۴ یکمی ساز مخالف میزنه ولی خب💖💅
تو عشق منی با این داستان نوشتن😍😍
مرسی 😄