
لوکا: خب ...چرا خواستی هممون بیایم اینجا ؟.... مرینت : تا اینو بهتون نشون بدم .... الیا : یه فلش؟؟؟!!..... مرینت : اشتباه نکن ....این هر فلشی نیست .... این فلشیه که من ترجمه تمام کتاب معجزه گر ها رو توش نوشتم و تمام نکاتی که تا به حال کشف کردم ..... نینو: واووو.....تو واقعا یه کتاب راجب معجزه گر ها داری ؟؟؟... مرینت : نه ...فقط عکس صفحه هاش رو ....که با کمک الیا و ترجمه هایی که انجام داده بود مخصوصا مطالبی که راجب ترمیم معجزه گر ها نوشته بود تونستم این کتاب رو کامل ترجمه کنم .... زویی: مطمئنی که یه فلش امنیت کافی رو داره؟؟... اگه گم بشه ممکنه هرکسی اونو پیدا کنه و مطالبش رو بخونه ....تازه خودت داری میگی که کتاب و کامل ترجمه کردی !!!.....
مرینت : من یه رمز براش گذاشتم که هیچ کس حتی نمیتونه فکرش رو بکنه .....تازه قرار نیست گم بشه چون اونو توی جیب مخفی لباسم میذارم و زیپش رو میبندم.... ببینید اینجوری ( و فلش رو توی جیب داخل لباسم که خودم دوخته بودمش گذاشتم و زیپ جیب رو بستم ) الیا : عالیه .... نینو: خیلی خوشحالم که الیا دوباره همون دختر سرزنده ای شده که همش دنبال تحقیق و اخبار جدیده دیروز وقتی از پشت تلفن شنید مرینت بخشیدتش خیلی خوشحال شد و بازم شد همون آدم قبل الیا : یه خبر خوب براتون دارم .... لوکا : چه خبری ؟؟.... الیا : پلیس تونست کیفم رو زیر یکی از پایه های برج ایفل پیدا کنه ... مرینت : واقعا ؟؟... الیا : اره و مهمترش اینه که برگه هایی که ترجمه کرده بودم هنوزم توی کیفم بود ....و این یعنی اینکه کسی که دستبند رو برداشته به برگه ها کاری نداشته پس راجب معجزه گر ها چیز زیادی نمیدونه....
نینو : خوبه که برگه ها سرجاشون بودن..... این مشخص میکنه که کس دیگه ای راجب معجزه گر ها نفهمیده .... مرینت : درسته ....بهتره بریم سر اصل مطلب ...من تونستم به ترکیبی دست پیدا کنم که باعث میشه قهرمان ها بعد از استفاده از قدرتشون به حالت اولیه برنگردن و بتونن چند بار از قدرتشون استفاده کنن...... الیا : چطور تونستی بهش دست پیدا کنی ؟؟؟!!!😰... لوکا : این عالیه .... زویی : نمیتونم باور کنم !!!! نینو: خب حالا قرار هرکدوم یه چیزی بگین؟؟!!... ( همه بچه ها از حرف نینو میخندن ) الیا : حالا این ترکیب چی هست؟؟ مرینت : من اونو در قالب این ماکارون ها درست کردم ....( و ماکارون هایی که از قبل روی میز گذاشته بودم رو اوردم تا بچه ها اونا رو ببینن )
نینو: به نظر خیلی خوش مزه میان ....دستم رو جلو بردم تا یکی از ماکارون ها رو بردارم که الیا محکم زد رو دستم .... چرا میزنی ؟؟.. الیا : ما که نباید اینارو بخوریم کوامی هامون باید بخورن... لوکا : جالبه .... مرینت : جعبه معجزه گر هارو از کشو مخفی زیر تخت آوردم بیرون و روی دکمه ای که روش بود زدم تا درش باز بشه و همه کوامی ها اومدن بیرون .... زویی: وای خدای من....چقدر بامزن .... سس : درود بر شما نگهبان جعبه معجزه گر ها .... مولو : زمان زیادی تو جعبه بودیم خیلی خوبه که بالاخره تصمیم گرفتی ما رو بیرون بیاری .... مرینت : ماکارون هارو بالا آوردم و گفتم لطفا هر کدوم یکی از اینا رو بخورید .... ویز : چه مزه خوبی دارن .... تیکی: خیلی خوشمزن
مرینت : حالا که همتون ماکارون هارو خوردید لطفا برگردید تو جعبه مولو: آخه چرا .... مرینت: شما باید تو جعبه باشید تا کسی نبنتتون و مشکلی پیش نیاد .... سس: بیا بریم مولو و دست مولو رو میکشه و اونو توی جعبه میبره زویی: یعنی همش همین بود ؟؟... من فکر میکردم یکم پیچیده تر باشه .... مرینت : البته همش این ترکیب نیست ....بیشترش به سن بستگی داره و ما هرچه سنمون بالاتر بره قدرت ها و توانایی هامون بیشتر میشه ... الیا: خدای من..... مرینت : چیشده الیا : باورم نمیشه که این اتفاق افتاده ....با دستای لرزون گوشی رو به سمت مرینت گرفتم تا بتونه خبر مرگ مادر لایلا رو ببینه ..... مرینت : چی ؟؟... مادر لایلا....
زویی: لایلا دیگه کیه ؟؟... نینو : یکی از بچه های مدرسه .............................. لایک ، کامنت ، فالو یادتون نره 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببخشید من زیاد کام نمیزارم
اما همهی پارتها رو لایکیدم
خیلی ازت ممنونم
تاحالا کسی اینقد پرشور داستانمو دنبال نکرده بود 🥹😗😘
خواهش میکنم💞
سلام کیوتی🛍️🧸🌈
میشه فالوم کنی🥺💫🦋
فالوم کن فالوت میکنم🍿💕
آیدیمم اینه✨😻🍉
BTS.ARMY🍡🌿
لایک و کامنت یادت نره 🍒🍩
مرسی لاولی🌿🎟️👑
سلام
فالو شدی 🌼
ممنون میشم اگه داستانم رو لایک کنی 🤗
اک