ROYAL PAINTER 🎨 pt1

خب اینجا شما اسمتون الکساندر ست که الکس صداتون میکنن:)

Couple : taehyung , Alex / you

الکس ، دامن پف دار و عظیم الجثه اش را بالا گرفت و شروع کرد به دویدن . بین راه برگشت و خدمتکارانش را دید ، که برای پیدا کردنش اطراف را نگاه میکردند . لبخند پیروز مندی زد و به دویدن ادامه داد. روی دسته های راه پله نشست و به کمک دامنش توانست خیلی راحت پلکان مارپیچ را تا پایین سر بخورد . اما ناگهان به مردی که سطل های رنگ در دستش بود ، برخورد کرد. سطل ها برعکس شد و لباس هردو را رنگی کرد. الکس با عصبانیت برگشت و روبه مرد گفت : جلوتو نگاه کن !

مرد جوان نگاهی عصبانی به الکس انداخت و بلند شد تا جوابش را بدهد . لباسش پر از لکه های آبی و نارنجی بود و روی موهای طلاییش دانه های سفید و بنفش ریخته بود . پسر دهانش را باز کرد اما فریادی او را از زجا پراند. +شاهدخت!!! الکس با ترس برگشت و خدمتکارانش را دید که به سمتش میدوند . الکس لعنتی زیر لب فرستاد و آماده شد تا به دویدن ادامه دهد اما دست تنومندی دور بازویش حلقه شد و نذاشت حرکت کند. الکس خودش را تکان داد تا از دست شوالیه لجبازش آزاد شود . برگشت و خدمتکارش را دید که بهش نزدیک و نزدیک تر میشود.

الکس ملتمسانه به شوالیه نگاه کرد و گفت : خواهش میکنم جانی ! میخوان مجبورم کنن تو کلاس لاتین شرکت کنم. جانی با جدیت سرش را به دوطرف تکان داد و گفت : شاهدخت الکساندر! تا کی میخوای از زیر وظایفت در بری ؟ الکس دستش را محکم تر کشید ولی خوب می‌دانست نمی‌تواند از دست های پر قدرتش خلاص شود. بالاخره خدمتکار الکس ، خودش را به سختی رساند و درحالی که نفس نفس میزد گفت :

: شاهدخت الکساندر مری ماندرسون! کلاس لاتین خیلی وقته شروع شده . الکس آهی کشید و نگاه سرشار از نفرتی به جانی انداخت . خدمتکار دستش را دور شانه الکس انداخت و محکم او را گرفت که نکند دوباره فرار کند. الکس میخواست با تمام سرعت از آنجا فرار کند ولی نمیتوانست. خدمتکار او را با خودش به سمت کتابخانه کاخ برد تا به کلاسش برسد.

الکس با ناامیدی برگشتو به جانی نگاه کرد. او یکی از آن لبخند های خرگوشی به نظر معصومش را زده بود که الکس ازش متنفر بود. الکس برایش ادایی درآورد که جانی خندید و چشمکی زد. هیچوقت شاهدختی به آن سرکشی ندیده بود.