
سلام خدمت همه
بلند شدم رفتم پارک ادرین نشسته بود روی نیمکت نشستم کنارش گفت چه عجب میدونی صبح چقدر منتظرت بودم گفتم ببخشید فکر کردم پدرو مادرت نمیخوان منو ببین من مقصر اون اتفاق بودم آروم اومد سمتم بغلم کرد گفت اونا همچین فکری درباره تو نمیکنن باور کن گفتم خیل خب پاشو بریم دیر شد راه افتادیم به سمت سازمان
رسیدیم دلشوره عجیبی افتاد به جونم نمیخواستم دوباره لایلا رو ببینم ادرین دستمو گرفت و گفت نگران نباش من پیشتم و درو باز کرد رفتیم تو اتاق لایلا گفتم ادرین میشه بری بیرون گفت باشه منتظرم و رفت نشستنم روبهرو لایلا گفتم برای اولینو آخرین بار این سوال رو میپرسم اون کسی که من فکر میکنم مقصر مرگ مادرم
اگر جواب ندی جرمت سنگین تر میشه گفت باشه میگم نام بزار از اول بگم اون آقا همکار پدرت بوده و رعیس یه گروه مافیایی پدر تو متوجه این موضوع میشه و اونم برای اینکه لو نره اون بلا رو سر مادرت آورد تا پدرتو بترسونه و بعدم که تورو دزدید گفتم اما اون که کار کلویی بود
گفت آره اما مقصر اون اتفاق پدر کلویی بود گفتم باشه بس چیزی نگو و غرق در فکر درو باز کردم ادرین تا منو دید گفت خوبی گفتم آره فورا چند نفروبفرست اونو دستگیر کنن حدسمون درست بود
گفت باشه بعد از چند دقیقه برگشت گفت خودم نرفتم تا پیشت بمونم به نظرم حالت خوبه نیست گفتم خوبم فقط میخوام برم خونه خلاصه رسیدیم خونه ما گوشی ادرین زنگ خورد جواب داد و بعد از صحبت کردن گفت نینو بود گفتش که اون آقا به حبس ابد محکوم شد و همچنین دایی لایلا اما خودش مجازاتی ندارن چون همکاری کرد گفتم ممنون و رفتم تو و تمام ماجرا رو برای پدرم گفتم اونم ناراحت شد به خاطر یاد آوری گذشته و همچنین خوشحال برای پیدا شدن مجرم فردا رفتم سازمان همین که در اتاق کار مو باز کردم همه شروع کردن به دست زدن ادرین با یه جعبه که توش حلقه بودسمتم اومد جلوم زانو زد و گفت با من ازدواج میکنی گفتم بله و ادرین حلقرو تودستم کرد و پاسد حتی پدرم و مرلین هم بودن گفتم به اونا چه جوری گفتی گفت خب دیگه از قبل هماهنگ شده بود یهو پریدم بغلش ( پایان )
خب اینم از پایان این داستان منتظر داستان جدیدم با نام علاقه ساختگی باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
وای عالی یود دختر حتما ادامه بده حرف نداری😍😍😍
خیلی عاشقانه بودد
عالی بود ✨❤️
خیلی خیلی دایتانت عالی بود من به کاربرای تستچی افتخار میکنم . و اگر ممکنه به داستان منم سر بزنید ایشالا امرو اگه تونستم پارت بعدی و مینویسم 🙂👱🏻♀️👩🎤
داستانت خیلی قشنگ بود حیف که خیلی زود تموم شد🥺
دیگه هر شروعی پایانی داره
توروخدا نگو که اونم درمورد عشقه؟
منظورم اینه که داستانت قبلیت رو به این ترجیح میدم چون اون کلش موضوعش معلوم کلا درمورد عاشقی ولی این داستان باید از جزئیات عاشقی کم میکردی ولی ولی عشق رو توش به صورت جذابی نگه میداشتی و به کارای پلیسی اضافه میکردی
امیدوارم متوجه منظورم شده باشی 😁
آره در مورد عشق اما سعی میکنم به توصیه هات گوش کنم
عالی مثل همیشه. فقط چرا تمومش کردی اخه خعلی قشنگ بووووود ولی اینو درک میکنم که هر شروعی بالاخره یه پایانی هم داره دیگه❣انشاالله توی قلمرو عشق موفق باشی🙃😍
ممنون عزیزم امیدوارم تو هم موفق باشی
ممنون عزیزدلم💞
نه چرا تمومش کردیییی😭😭😭😭
عیب نداره حالا کاری میکنم تا فصل دو داستانت رو هم بزاری😈😈
دیگه هر شروعی پایانی داره
نههههههههههعهه چراااااااااا تموم شددددد نههههههههه😭🤣😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
ایده ای نداشتم برای ادامش
داستانت قشنگه
چرا تمومش کردی😭😭😭😭😭🌊🌊🌊🌊🌊
دیگه ایده ای براش نداشتم