10 اسلاید صحیح/غلط توسط: BMA انتشار: 3 سال پیش 301 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم اون داستانی که گفتم با شیپ آدرینت هست خب برید بخونید و نظرتون رو کامنت بزارید........
از زبان مرینت: با عجله از خونه زدم بیرون دلم نیومد مامانم رو بیدار کنم یه چیز الکی برداشتم و خوردم امروز وقتش بود باید هر طور که شده تو شرکت مدلینگ آگرست طراح میشدم از بچگی طراحی میکنم راستی یادم رفت خودم رو معرفی کنم من مرینت هستم و ۲۵ سالمه من در ۱۵ سالگی پدرم رو از دست دادم و با مادرم تو شیرینی پزی کار میکنیم امروز من میخوام خودم خرج خودم رو در بیارم پس باید هر طور شده توی این شرکت طراح بشم من اصلا تا الان درباره اینجا چیزی نمیدونستم تا اینکه دوستم آلیا که اینجا منشی هست گفتش اگه بتونم با طرح هام نظر مدیرشون که خیلی خشن و سر سخته رو بهش جلب کنم کار خوبی به دست میارم........الان چراغ قرمز هست هیچ ماشینی هم نیست با خودم گفتم حتما اگه یه کوچولو حرکت کنم مشکلی پیش نیاد همین که وسط راه داشتم میدوییدم یه مازراتی مشکی نزدیک بود بهم بزنه معلوم بود سرعت زیادی داره و از صدای ترمز بلندش زمین به لرزه در اومد منم از ترس افتادم زمین.بوی لاستیک همه جا پیچیده بود برای یه لحظه چشم رو به در راننده دوختم که بعد از چند ثانیه در باز شد و...........
یه پسر تقریبا هم سن و سال خودم ازش پیاده شد یه پسر مو طلایی با چشای سبز نعنایی که یه تیشرت سفید با شلوار لی به همراه کفش اسپرت پوشیده بود از ماشین پیاده شد و با شتاب به سمت من اومد صدای بلندش منو به خودم آورد: هی خانم حواست کجاست نمیبینی چراغ قرمزه میپری جلو ماشین اگه له میکردمت چی؟؟؟ ها؟؟..آهای الو هواست کجاست...........به خودم که اومدم سریع بلند شدم و بیخیال به چشاش زل زدم و شروع کردم به حرف زدن: اولا تو از سرعت مجاز داشتی بیشتر میرفتی و دوما این چه طرز حرف زدن با یه خانومه ادب تربیت نداری شما؟؟؟..خب معلومه نداری من نمیدونم کدوم آدم بیشعوری به تو گواهینامه رانندگی داده............اونم با یه پوزخند جوابم رو داد: اول از چراغ قرمز رد میشی بعد میپری جلو ماشین من بعد منو مقصر میدونی؟؟؟..............وای این پسره چرا اینقدر خشنه از این آدما متنفرم: ببینید آقا من عجله دارم باید سریع برم یه جایی و به خاطر همین هم از خیابون رد میشدم و اصلا هیچ ماشینی رو هم ندیدم با این وجود آخرین بارتون باشه روشنه؟؟؟.........پسره: نگا کی داره واسه ما از این حرفا میزنه برو دعا کن کار دارم وگرنه..........منم نزاشتم ادامه بده: وگرنه چی؟؟؟...........پسره: بیخیال...........و سریع سوار ماشینش شد و از کنارم با سرعت زیاد رد شد و رفت چه پسر بیشعوری حتی معذرت خواهی هم نکرد عجب آدمایی پیدا میشه.....که یهو تلفنم زنگ خورد آلیا بود برداشتم و با صدای داد باهام حرف زد.........آلیا: دختر تو کجایی دو ساعته منتظرتو هستم اگه مدیر بیاد و تو اولین نفر نری داخل دیگه هیچ وقت به رویات نمیرسی...........مری: باشه اومدم الان میام.........بعد قطع کردم و با شتاب باز شروع کردم به دویدن
از زبان آدرین: باورم نمیشه تو عمرم هیچ وقت دیر نکرده بودم عجله ای یه لباس پوشیدم و از اتاق زدم بیرون وقتی که به در خروجی رسیدم یادم افتاد سویچ ماشین رو بر نداشتم وقتی برگشتم مادرم جلوم سبز شد خواستم بپیچونمش ولی نشد.........امیلی: ببینم دیشب کجا بودی؟؟؟..........آدرین: مامان بیخیال دیرم شده باید برم........امیلی: ببینم بدون سویچ میخوای بری؟؟؟........آدرین: مامان اونو بده به من..........امیلی: ببین پسرم من سلاح تو رو میخوام تو نمیتونی تا دیر وقت بیرون باشی باید ازدواج کنی و..........آدرین: مامان باز این بحص رو شروع نکن میدونی من نمیخوام ازدواج کنم لطفا دست بردار حالا لطفا اونو بده به من...........امیلی: تا امشب وقت داری یه نفر رو پیدا کنی وگر نه باید دنبال یه جای خواب باشی...........آدرین: مامان!!!..........امیلی: زهر مار.......من گفتم تا امشب وقت داری..........آدرین: الان وقت این حرفا نیست دیرم شد لطفا اونو بده به من.........امیلی: باشه بیا ولی به حرفام فکر کن..........آدرین: باشه..........امیلی: آفرین بیا............=سریع سویچ رو گرفتم و زدم بیرون توی راه که داشتم با سرعت میرفتم نزدیک بود بزنم به یه دختر و............
توی شرکت از زبان مرینت: رسیدم و رفتم پیش آلیا اونم سریع منو برد یه گوشه و.........آلیا: دختر تو کجا بودی؟؟؟.........= منم همه چی رو براش توضیح دادم و تو همون لحظه یه دختر مو قهوه ای و چشم سبز اومد پیش ما.........لایلا: خانم سزار پس این آبدارچی کجاست مدیر اعصابش داغونه باید واسش یه قهوه ببریم من که نیستم...........آلیا: منم نیستم..........= فقط من مونده بودم و تنها راه برای رفتن به داخل اتاق این بود که به بهونه قهوه برم و درخواست کار کنم برای همین هم زبون باز کردم: من میبرم.........لایلا: باشه برو آبدارخونه اونجاست یه قهوه درست کن و ببر..........= من قهوه درست کنم؟؟؟..........لایلا: نه پس خالم درست میکنه معلومه که اگه تو میخوای ببری باید درست کنی.............= منم یواشکی به آلیا گفتم: من قهوه درست کردن بلد نیستم...........آلیا: کاری نداره فقط یکم قهوه رو میریزی داخل آب و میزاری میجوشه..........= باشه از پسش بر میام.........به سمت آبدار خونه رفتم و با هزار بدبختی به سختی یه قهوه درست کردم و بردم به دفتر مدیر شرکت.........توی اتاق👈
وای خدای من باورم نمیشه این که همون پسرست که صبح نزدیک بود لحم کنه وای خدا الان چه خاکی به سر بریزم😰...انگار هنوز متوجه من نشده پس باید سعی کنم.............(نکته: آدرین حواسش به لپ تاپ هست و متوجه مرینت نشده) ........منم قهوه ی خوشمزه ام رو گزاشتم رو میزش و.........اهم.......آدرین: بله قهوه رو آوردین میتونید برید............= وای این پسره چقدر بی ادبه اصلا سرش رو هم بلند نمیکنه.......اهم اهم.......آدرین: چیه؟؟؟ چیزی تو گلوت گیر کرده برو بیرون سرفه کن............= اههههههممممم...........(اونم سریع با خشم سرش رو بلند کرد و با دیدن من جا خورد)......... آدرین: تو!!!..........مرینت: آقای آگرست من برای استخدام اومدم...........آدرین: واقعا اونوقت چه استخدامی؟؟؟..........مرینت: منشی تون آلیا دوست منه اون بهم گفت میتونم اینجا برای طراح شدن درخواست بدم من طرح های خوبی میکشم امیدوارم خوشتون بیاد........و از کیفم پوشه طراحی هام رو گذاشتم جلو روش..........آدرین: ببخشید خانم ولی ما طراح زیاد داریم..........مرینت: خواهش میکنم باید یه کاری باشه..........آدرین: چرا یکی هست..........مرینت: چی؟؟؟ هر کاری باشه انجام میدم..........آدرین: میتونی آبدارچی بشی..........مرینت: آبدارچی؟؟؟..........آدرین: بله مرخصی..........مرینت: باید یه کار دیگه باشه...هر چیز به جز این..........آدرین: فقط همین هست میتونید از دوستتون فرم رو بگیرید و پر کنید.........مرینت: من آبدارچی خوبی نیستم من میرم هر وقت به یه طراح نیاز داشتین شمارم دست آلیا هست....خداحافظ...........و سریع از اتاق زدم بیرون............آدرین: به درود..........و از قهوه یه قطره خورد و تف کرد بیرون..........آدرین: اه این چی بود حالم به هم خورد واقعا به درد آبدارچی بودن نمیخوره اه
از زبان آدرین: وقتی که اون دختره رفت و از خوردن قهوه توبه کردم مادرم زنگ زد یه نفس عمیق کشیدم و برداشتم.........امیلی: الو پسرم فکر کردی؟؟؟.........آدرین: مامان کار دارم بعدا حرف میزنیم..........امیلی: منو نپیچون من مادرتم میدونم داری دروغ میگی امشب واسه خودت دنبال جای خواب باش..........آدرین: اما...............عه تلفن رو قطع کرد الان من چه خاکی بر سر کنم.........که چشم به پوشه جلوم افتاد............اگه...........نه نه نه از فکرش در بیا..........شاید جواب بده...........(سریع به آلیا زنگ زد و گفت بیاد به اتاقش و همه چی رو درباره مرینت براش تعریف کرد............
از زبان آدرین: وقتی اون حرفا رو درباره مرینت شنیدم واقعا از ته دلم ناراحت شدم واقعا خیلی سختی کشیده شاید فکر احمقانه ای باشه ولی به نفع جفتمون هم هست فقط برای یه ماه تا همه چی آروم بشه الان فقط مونده راضی کردن خودش که سخته فکر کنم باید به یه جایی دعوتش کنم آره خودشه نگاهم به طرح هاش افتاد......شمارش رو از آلیا گرفتم و بهش SMS دادم و گفتم نیم ساعت دیگه تو کافی شاپ کنار شرکت باشه و بعد از نیم ساعت خودم هم رفتم...........
از زبان مرینت: وقتی از شرکت اومدم بیرون واقعا گرسنه ام شده بود برای همین رفتم به یه پارک که نزدیک بود و از اونجا یه پیراشکی خریدم و نشستم رو نیمکت وقتی یه گاز زدم یه SMS برام اومد کنجکاو شدم و نگاه کردم شماره ناشناس بود نوشته بود: نیم ساعت دیگه تو کافی شاپ کنار شرکت باش........با خودم هزارتا فکر کردم یعنی کی میتونه باشه بهتر بود برم و ببینم بعد نیم ساعت رفتم تو کافی شاپ و روی یه میز و صندلی نشستم بعد چند دقیقه اون پسره پیداش شد پس اونی که بهم پیام داده بود این بود شمارم رو از کجا پیدا کرده او آره خودم گفتم از آلیا بگیر چقدر حواس پرتی هستم من بعد چند دقیقه شروع کرد به حرف زدن...........
آدرین: ببین خانم دوپن چنگ من به طرح هاتون نگاه کردم واقعا فوقالعاده است به خاطر همین میخوام طراح شماره یک شرکت بشین ولی یه شرط هست...........مرینت: چه شرطی؟؟؟..........آدرین: راستش خانم سزار گفت که شما سابقه زندان رفتن رو دارین!!!..........مرینت: شما از کج..........آدرین: ببینید با این سابقه ای که دارین خیلی سخت بهتون تو جای دیگه کار میدن برای همین واسه این که تو شرکت بدون اینکه هم به خودتون و هم به شرکت آسیبی وارد نشه باید.........مرینت: باید چی؟؟؟............آدرین: چطوری بگم؟؟؟...باید با من ازدواج کنید............مرینت که انگار یه سطل آب یخ ریختی رو سرش: چییییییییی؟؟؟...........آدرین: یواش..........مرینت: تو از خودت خجالت نمیکشی داری همچین حرفی رو میزنی؟؟؟............آدرین: منم دلایل خودم رو دارم فقط برای یه ماه...........مرینت: یعنی میگی من یه دختر خیابونی هستم که هر کاری که دلت خواست باهام انجام بدی نه آقا از این خبرا نیست.......و بلند شد تا بره که...........آدرین: در عوض نصف شرکت مال تو میشه...چی فکر میکنی میشی یه شاهدخت میتونی با مادرت یه زندگی عالی داشته باشی فقط باید یه ماه فیلم بازی کنی همین.........مرینت: اونوقت چه سودی واسه تو داره؟؟؟..........آدرین: اینش به خودم ربط داره.....فکراتو بکن اون شماره ای که واست SMS اومد شماره منه تا فردا صبح میتونی فکر کنی اینو بدون شانس یه بار در خونه آدم رو میزنه.............و بلند شد و رفت..........
در ادامه: واقعا خیلی سرده.................آدرین کمممممممکککککک............باید کمکش کنم............دخترم کجاست؟؟؟............کجا با این عجله؟؟!
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
19 لایک
عالی اجی
عالییی بود
مرسی آجی جونم😘
عالیییییییییییییییییییی بووووووووووووووووود❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤زود پارت بعد را بده🤩
مرسی حتما♥️
لطفا پارت بعد زود بزار
حتما
امیدوارم هر چی زودتر پارت بعد رو بذاری قشنگم😇💕
سعی میکنم❤️
عالی بود😍❤
مرسی♥️
خیلی عالی بود😍❤
مرسی💖
پارت بعد لطفا
حتما
عالی بود پارت بعدی
مرسی حتما😘