
#آدرینا.....جلوی اون ماشین ایستاده بودم چراغاش نور بالا بود پس هیچی معلوم نبود که در سمت راننده باز شد و صدای یک زن آشنا پشت سرش اومد که چراغاش خاموش شد و راننده رو دیدم اون راننده خالمه؟اینجا چیکار میکرد؟.........آمیلی:آدرینا تویی؟اینجا چیکار میکنی؟بیا سوار شو مثل گچ سفید شدی.........=سریع سوار ماشین شدم تازه متوجه سرمای درونم شدم و بخاری رو گذاشتم رو آخر که خالم هم سوار شد و حرکت کردیم..........امیلی:خب بگو ببینم چی شده؟........ادرینا:بعدا میگم خاله فعلا میشه موبایلت رو بدی؟.........امیلی:باشه بیا ولی باید بهم توضیح بدی.........ادینا:چشم قربان. .........=گوشی رو ازش گرفتم و شماره آدرین رو گرفتم.......یک بوق.......دو بوق........سه بوق.......مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد...........آدرینا:ای خاک تو کلت با اون گوشی ات.........آمیلی:چی؟..........آدرینا:هیچی با آدرین بودم.........آمیلی:به امیلی گفته بودم بچه های دوقلو بلای جونتن😒.........آدرینا:خالههههههههه😡😡😡.........آمیلی:خب باشه تعریف کن چی شده؟........=منم همه چیز رو از اول اومدن به پاریس تعریف کردم............آمیلی:خب حالا چی میخواد؟..........=به بیرون نگاه کردم و همونطوری گفتم:میخواد و مرینت و آدرین رو از هم جدا کنم..........آمیلی:تو که هوش خوبی داری یکم ازش استفاده کن............=یکم فکر کردم...........آدرینا:اتفاقا یک نقشه دارم😏
#آدرین......تو اتاق داشتم راه میرفتم و ساعت آدرینا تو دستم بود و مرینت و نینو بهم خیره شده بودن خودم نمیدونستم دارم به چی فکر میکنم فقط راه میرفتم که گوشیم زنگ خورد حوصله جواب دادن نداشتم مخصوصا با دیدن شماره خاله بیشتر نخواستم جواب بدم حتما میخواد باز فیلیکس رو بکوبه رو کله من بد بخت(آی بدبخت ای کاش فیلیکس بود آدرینا چیز بدی رو زد تو کلت😂).........آدرین:نه نمیشه چیزی به فکرم نمیرسه.........مرینت و نینو:مگه به چی فکر میکردی؟........آدرین:هیچی😐.....(نویسنده:پاهات درد نکنه زحمت کشیدی😑)......مرینت:خب همه چیز که معلومه شماره یک ماشین آدرینا رو داغون کردن دو از کیف آدرینا سرقت شده سه خود آدرینا ربوده شده که مربوط میشه به یکی از دشمنای آدرینا یعنی.........(آدرین و نینو مثل گاو زل زدن به مرینت).......مرینت:اصلا فهمیدید چی گفتم؟.......آدرین و نینو:خیر........(مرینت و نویسنده:خدایا منو بخور😣)........مرینت:یعنی کار لوکاست........آدرین:از کجا مطمئنی؟........مرینت: من یک حدسی زدم مثل حدس تو نشد نزدیک بود لایلا رو خفه کنم (نویسنده:ای کاش میکردی☹).......آدرین:میخواستی خفه نمی کردی........مرینت:خب تو گفتی کار اونه منم اتصال کردم........آدرین:تو.......نینو:خانمها و آقایون میشه به در نگاه کنید...........=جفتمون سرمون رو چرخوندیم و آدرینا رو رو تو چارچوب در دیدیم ..........آدرینا:چه بلایی سر ماشینم اومدههههههههههههههههه😠😠😠😠😠😠😠
اژدها آدرینا وارد میشود همه پناه بگیرید الفرار📿
#مرینت......گوشام کر شد خودش هم غش کرد یعنی تمام این مدت پیش لوکا بوده؟...........یکم آب قند درست کردم و بهش دادم یکم هوشش سر جاش اومد.........آدرینا:چیشده؟..........ما هم همه چیز رو بهش گفتیم اما اون تو فکر بود فکر کنم نمیشنید...........مرینت:آدرینا؟.........آدرینا:ها چی؟اها اوکی.........آدرین:خودت کجا بودی............آدرینا:خب من ساعتم رو جا گذاشته بودم وقتی برگشتم دیدم تو اتاق یکی از کارکنا از دستش خون میاد اونو داشتم میبردم به دکتر جلوی ماشین خودم کلی ماشین بود نتونستم درش بیارم با تاکسی رفتیم همین.........=یه حسی بهم میگه داره چاخان میبنده............آدرین تو ذهنش:دختره خالی بند دا ساعت انگار داشته به این دروغ فکر میکرده😬.........آدرینا:خب دیر وقته بهتره استراحت کنید😁..........
#آدرینا........خالم منو گذاشت جلو هتل و خودش هم رفت نمیدونم اینجا چیکار میکرد بهش فکر نکردم رفتم سراغ در که دیدم قفله تف تو صفتش تصمیم گرفتم از پارکینگ برم خوشبختانه نگهبان شناخت و گذاشت رد بشم داشتم از بین ماشینا می رفتم که توجهم به جایگاه ماشین خودم خورد رفتم نزدیکتر دیدم انگار ار پی چی خورده بهش..........سریع از پله ها رفتم طبقه هفتم نمیدونم چطور رفتم از آسانسور هم زودتر رسیدم رفتم سمت اتاق آدرین نفس نفس زنان یه جیغ زدم و از حال رفتم..............وقتی که مرینت همه چیز رو گفت من فهمیدم که اون خون اون مردی بود که شوت کردم وقتی که پرسیدن چی شده خودمو گم کردم نباید درباره امروز چیزی می گفتم باید نقشم خوب پیش بره بخاطر همین یه چاخان عالی سر هم کردم که انگار باور هم نکردن😐
و کات میدونم که دلتون برای الان وقتشه تنگ شده بود و الان میخواهید کله ام را بکنید من دیدم که تمام رفقای تستچی من بیش از هزار نفر هستن من هزار نفر رو نمیخوام ۵۲۰ نفر بشیم پارت بعدی رو میزارم😇
ناظر جون لطفا منتشر کن همه هفت ماهه منتظرشن😘
خب دو صفحه اضافه اومد پس یه کوچولو هم ادامه میدم.............#لایلا.........با گوشی:دختره دیونه داشت منو میکشت به خاطر تو..........ناشناس:تو چیزیت نمیشه آبجی ببینم الان پیشته؟...........لایلا:اره به یکی گفتم بیارتش برات..........ناشناس:آفرین آبجی کوچولو مراقب دروغات باش خدافظ...........لایلا:خدافظ داداش لوکا😒................(نویسنده پرهاتون ریخت؟😂😂😂لایلا آبجی کوچیک لاگاست😅😅😅پس خدا بخیر کنه😐)
در ادامه..........مرینت:من میدونم داری دروغ میگی...........آدرین:برای چی اینقدر عجله داری؟............آدرینا:یا بندازش جلو یا بای بای کن😈
چالش: نظرت درباره الان وقتشه چیه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
هی;تولدتمبارک))باآرزویبهترینها.