
برو بخون☺☺☺
ادرین:تو از کجا میدونی؟؟😳 لوسی:همین امروز فهمیدم تو جلسه وقتی به هم نگاه میکردین عشق از تو چشاتون نسبت به هم معلوم بود ادرین: متاسفم لوسی: نه اشکالی نداره ادرین:دیدم تو چشماش اشک جمع شده درکش میکردم حس خیلی بدیه که عشقت با یه نفر دیگه باشه گفتم لوسی منو تو به عنوان یه دوست میتونیم با هم باشیم لوسی: من نمیخوام برات مثه یه دوست باشم😭میخوام بیشتر از یه دوست باشم ادرین:نمیتونم لوسی نمیشه لوسی: تنها گناه من اینه که خیلی دوست دارم همین😭و از اتاق زدم بیرون ادرین: لوسی؟! خدایا چیکار کنم😣😣......لوسی:خیلی ناراحت بودم رفتم تو اتاق عموم اندرو: چی شده؟؟؟ لوسی: بهش گفتم اندرو: ردت کرد درسته؟؟؟(قبلا هم گفتم اندرو از احساسات لوسی به ادرین خبر داره) لوسی:اره😭 اندرو:صبر کن خودش میاد سمتت لوسی:عمو لطفا بهش اسیبی نزنین اندرو: نه بلایی نمیخوام سرش بیارم لوسی: پس چیکار میخواین بکنین؟؟
اندرو: ادوارد رو یادته؟؟ لوسی:اره(بعدا میفهمید ارتباط این دو تا چیه)اندرو:اون مرینتو دوست داره لوسی:شما از کجا میدونین؟؟ اندرو: درسته باهاشون ارتباط نداریم ولی خبراشون به دستم میرسه میتونیم صبر کنیم اول ادوارد کارشو شروع کنه یعنی مرینتو به سمت خودش بکشه لوسی:خب ماجرا اصلیو نفهمه اندرو:نه ما به طور نامحسوس کارارو پیش میبریم لوسی:ادرین نباید اسیب ببینه اندرو:نگران نباش اون هیچ اسیبی نمیبینه.............مرینت :با بابام رفتیم شرکت تو شرکت ادواردو دیدم به بابام گفتم بره تو اتاقش خودم درستش میکنم رفتم سمت ادوارد گفتم اینجا چیکار میکنی؟؟ ادوارد: مرینت اومد ولی وقتی میخواست باهام حرف بزنه باباشو رد کرد بره این یعنی یه چیزیو از باباش مخفی میکنه اومد جلو بهم گفتم اینجا چیکار میکنم گفتم مرینت بهم یه شانس بده مرینت:هزار دفعه بهت گفتم نه نه نه ادوارد: خیله خب پس من با بابات مشورت میکنم مرینت:نه سراغ بابام نرو اون خبر نداره ادوارد تو دلش:پس اون چیزی که از باباش مخفی میکنه اینه مرینت:زود از شرکتم برو بیرون😠
(شب)ادوارد:زنگ زدم به تام گفتم کارش دارم میخوام باهاش حرف بزنم بدون اینکه مرینت بفهمه قبول کرد گفت بیام شرکت همه رو رد میکنه برن.........تام:مرینت؟؟ مرینت: بله تام:تو برو خونه من کار دارم مرینت: دیر وقته چه کاری دارین ؟؟ تام: برو خونه با یکی از دوستام قرار دارم مرینت: چشم(مرینت رفت خونه) تام:زنگ زدم به ادوارد گفتم مرینت رفت بیا تو شرکت ادوارد: رفتم تو اتاق مدیریت شرکت گفتم میدونی دخترت چیو ازت مخفی میکنه ؟؟تام:دختر من هیچیو مخفی نمیکنه ادوارد:چرا میکنه تو این دو سال شبا کجا میرفت؟؟ تام:پیش دوستپسرش ادرین ادوارد:😂😂(داره میخنده ) ادوارد: نه نمیرفت اون شبا میرفت بیرون چون ادرین ولش کرده بود که اونم کار من بود من ادرینو ازش دور کردم اون دو سال تموم با این غم زندگی میکرد ولی تو نفهمیدی
تام:چییییی ادوارد: همین که شنیدی تام:باورم نمیشه این همه سال دخترم به خاطر تو بی وجدان عذاب میکشید ادوارد:من که بهتون هشدار داده بودم تام:وای خدای من ایییی(قلبش درد گرفت) قلبم ایییییی خیلی درد گرفته نفسم بالا نمیاد(و سرش گیج رفت و افتاد زمین) ادوارد:تام؟؟؟ رفتم سمتش تام؟؟ چی شد؟ هر چی صداش میزدم جواب نمیداد نبضشو گرفتم نمیزد چی😨یعنی م...ر..د؟؟ من کشتمش؟؟؟ ترسیدم رفتم عقب نمیدونستم باید چیکار کنم فک نمیکردم اینجوری بشه با دو از شرکت زدم بیرون رفتم سراغ یه تلفن عمومی و از اونجا به انبولانس زنگ زدم.....(انبولانس اومد)یکی از ادمای انبولانس: رفتیم داخل شرکت و به همون جایی که بهمون گفته بودن رفتیم دیدم تام دوپن چنگ افتاده رو زمین رفتیم سمتش معاینش کردیم ولی مرده بود
مرینت:تو اتاقم بودم نمیدونم چرا دلم شور میزد دیدم گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم بله؟؟ زن:خانم مرینت دوپن چنگ ؟؟ مرینت: بله خودمم زن:من از بیمارستان زنگ میزنم پدرتون در اثر ایست قلبی مرده مرینت:چیییییی؟؟؟؟ زن:لطفا سریع تر بیاین بیمارستان(تماس تموم شد)مرینت:واییی یعنییی چییی😭😭 از اتاقم رفتم بیرون سابین:مرینت عزیزم چی شده؟؟؟ مرینت: مامان بابا مرد😭بابام مردددد😭😭 سابین:چی داری میگی؟؟؟ مرینت:زود باش باید بریم😭(مرینت با گریه حرفارو میزنه)........(رسیدن بیمارستان)مرینت:رسیدیم بیمارستان مامانم رفت پیش بابام من رفتم پیش دکتر خودش بهش گفتم اقای دکتر خواهش میکنم بگین دروغه😭 دکتر:اروم باشین خانم دوپن چنگ مرینت:باشه ارومم فقط بگین بابام چه طوره دکتر:متاسفانه ایشون مردن مرینت:😭😭 دکتر:من بهتون گفته بودم که استرس و شوک براش ضرر داره که جفتش بهشون وارد شده و قلبشون وایساده تسلیت میگم
مرینت:از اتاق اومدم بیرون به دیوار تکیه دادم اشک از چشمام میومد😭😭😭😭.........ادرین:میخوام زنگ بزنم به مرینت بهش بگم لوسی از عشقمون خبر داره زنگ زدم جواب داد سلام مرینت خوبی؟؟ مرینت: نه خوب نیستم😭 ادرین: داری گریه میکنی؟؟ چی شده؟؟ مرینت: بابام ادرین بابام😭 ادرین:بابات چش شده؟ مرینت:(داره هق هق میکنه) ادرین:کجایی من بیام پیشت مرینت:بیمارستان😭 ادرین:یه لوکیشن بفرس الان میام(تماس تموم شد)ادرین:لباسامو عوض کردم و رفتم پیش مرینت......(رسید)ادرین:رسیدم بیمارستان رفتم تو دیدم مرینت نشسته رو زمین داره گریه میکنه رفتم بالای سرش مرینت؟؟ مرینت:سرمو بردم بالا ادرینو دیدم پریدم بغلشو گریه کردم😭گفتم ادرین بابام مرد بابام مردهههه😭ادرین:چیییی؟؟؟😨 چه جوری؟؟ مرینت:ایست قلبی ادرین:بابات مشکل قلبی داشت؟؟ مرینت:اره😭 ادرین:میدونی کار کیه؟؟ مرینت:نه.......
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میدونی تو خیلی استعداد داری واقعا استعداد داری افریین همینجوری ادامه بدهههههه من یکی از طرفداراتم😍😍😚😚😚😚😘😘😘👌👌👌👌
چرا پارت بعدی نمیاد😒😕
دیشب نوشتم دیگه نمیدونم کی میاد
پس پارت بعد چی شد؟؟؟ کی میاد؟؟؟
هنوز نخوندمش
ولی بازم در هر صورت عالی بود 🤣🤣🤣
چرا دلباخته 13 نمی یاد🤕🤕😭😭🤧🤧
این ادواردو هرچه زودتر بکشش وگرنه میگوشمششش🗯💭💭💣
او ما گاد
عالی بود
عالیییییی
عالی بوددد🧡🧡🧡🧡