سلام سلام خوب بریم با پارت ۸
از زبون راوی ) باران می امد و همه در خانه هایشان بود اما مردی بدون چتر زیر باران راه میرفت تا به خانه ای ویلایی برسد مرد داشت به دختری فکر میکرد دختری شیرین و دوست داشتنی اما مغرور وسرد و جدی دختری که هیچ وقت عادتش را ترک نمیکرد عادت اینکه زیر باران قدم بزند در خیالش پیش او رفت حدس میزد در قلعه ای دور زیر باران قدم بزنه موهای قهوه ای بلندش را ول کرده باشد زیر باران در سکوت قدم بزنه وفکر کنه یکبار از او پرسید ودر جوابش شنید : میدونی چرا بارونو دوست دارم چون هیچکس متوجه اشکای ارومم نمیشه . او اروم گریه میکرد طوری که گاهی نمیفهمید گریه میکند به ویلا رسید خودش را افسون خشک کننده خشک کرد و در زد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام،ممنون میشم اگر در نظرسنجی جنگ بین مالفوی هد ها و پاترهد ها شرکت کنید و این پیام رو بین دوستان پاترهد یا مالفوی هد خود پخش کنید تا برنده ی جنگ معلوم شود.🙂
دستت درد نکنه حیف جنگ تموم شد راستی داستانم رو میخونی؟.
آره حیف😐الان میرم میخونم 😘😍
عالی
بازم ممنون
ممنون همین الان داشتم جام اتش می دیدم
عالی❤
پارت بعدیو کی میزاری؟