
خب برسیم به عملیات🤩🤩
از اونجا خارج شدم و رفتم تا تاکسی گیر بیارم و برسم به آپارتمانم.ماشین جلو روم ایستاد و من سوار شدم،آدرس رو گفتم و توی خیابون نزدیک آپارتمان پیاده ام کرد،بعد ده دقیقه پیاده روی رسیدم به آپارتمان،وقتی رسیدم ساعت نوزده و نیم بود،یه هودی سیاه رنگ رو برداشتم تا کاملا استتارم مناسب باشه،وسایلی که بگم خیلی ضروری بودن آروم تو جاهای خودشون جاسازی کردم،نمیدونم چرا این هودی های شرکت این همه سنگینی روم ایجاد میکنن!سریع کفشام رو پوشیدم و زدم بیرون.رفتم نزدیک محل کنسرت. کمی دورتر از محل کنسرت،جایی مناسب پیدا کردم تا بتونم اونجا وایسم و منطقه رو بدون جلب نظر تماشا کنم..ساعت بیست بود و من کلی وقت آزاد داشتم!وای...وقت آزاد!دوباره ذهنم درگیر شد....گوشیم رو درآوردم و رفتم تو تلگرام.شروع کردم به گشت زدن و پیدا کردن رمانهای جنایی،تونستم یه کانال درست و حسابی پیدا کنم.نفس عمیقی کشیدم و گفتم (اگه سالم برسم خونه شب قبل خواب میخونمش.امیدوارم ذهن مخشوش منو آروم کنن!)داشتم گشت میزدم که صدایی از بیسیم شنیدم،صدای رئیسم بود،گفت(ساعت بیست و چهل و پنج دیقه راه میفتی تا وارد محل بشی،فهمیدی؟)سریع ساعت گوشیم رو روی تایم خبر اعلام شده تنظیم کردم و با گوشی تو تلگرام به یه شماره ای که خودمم ممیدونم واقعا متعلق به کیه پیام فرستادم(اره.)ادامه داد(این نقشه ها رو ببین،تا بتونی طبق نقشه بری جلو.)به تلگرامم چند تا عکس رسید،شروع کردم به بررسی اونا.
صدای گوشیم بلند شد!ساعتش بود!ایستادم و یه نفس عمیق کشیدم و شروع کردم به قدم زدن به محل کنسرت،طبق نقشه های فرستاده شده بهترین راه از پشت ساختمون کنسرت بود!رسیدم پشت ساختمون،صدایی از بیسیم اومد،یکی از کارکنان که پشتیبانم بود گفت(حواست باشه!چهار تا دوربین مداربسته دارن!)دوتای اول رو شناسایی کردم و به سمتشون دو تا چیز باریک و دارز با سر تیز پرت کردم،این وسیله ها باعث میشد هر دوربینی از کار بیفته.با احتیاط قدم گذاشتم به جلو و دوتای دیگه رو هم پیدا کردم،اونا رو هم با دوتا از اون وسیله ها خلاص کردم،خلاصه نزاشتم هیچ تصویری ازم توی دوربینها ضبط بشه،جایی واسه نفوذ نداشت!مجبور شدم طناب و قلابم رو پرت کنم بالا،به یه حای سفت گیر کردن و من با زدن دکمه کوچولو بنفش رنگ به بالا کشیده شدم.رسیدم به سقف.سقفی سفت و فلزی،میدونستم اونجا باید حتما یه راه نفوذ باشه!پشتیبان گفت(چند لحظه وقت بده!)خودمم سعی کردم راه رو پیدا کنم،صدای پشتیبان اومد(برو به موقعیتی که روی گوشیته!)چشم غره رفتم!بابا من گوشی در بیارم الان؟گوشی رو با هزار بدبختی درآوردم و سعی کردم به محل نزدیک بشم،اون بخش رو پیدا کردم،صفحه تخت شده روی راه رو برداشتم.قلاب رو به یه جای امن وصل کردم و آروم رفتم پایین،از جایی رفتم که کسی نمیتونست ببینه!ورودم ده دقیقه طول کشیده بود!رفتم سمت لبه استیج که خداروشکر پشت استیج بود و توی دید نبود!محل اون پسره رو پیدا کردم و یه سری چیز که شبیه بمب کوچولو هستن رو رو لبه استیج کار گذاشتم،بعد چند لحظه بدون صدا صفحه استج مثل در کشو بیرون کشیده شد،برام عجیب بودکه اسیج توخالیه!یا واقعا اینطور بودهمیشه؟کم کم داشتن واسه ورود اعضا حاظر میشدن،که یعنی داشتن نورها و رو واسه تابیدن حاظر میکردن،در حالی که من تو سایه خودم پنهان بودم!با استرس فراوان پسر پانزده ساله رو کشیدم بیرون!وای نه واقعا بمب های غیر قابل خنثی بهش وصل بود!بغلش کردم و دکمه سبز رو زدم که باعث شد طناب سریع به سمت قلاب کشیده بشه و منو دنبال خودش بکشه!دقیقه نود از صحنه خارج شدم!
از سر ترس پوفی کشیدم و روی سقف پسره رو زمین گذاشتم تا ببینم چی کنم!صدای پشتیبان اومد(بمبها رو جدا کن و پسره رو بزار اونجا!همکار ما خودش اونو سالم تحویل خانواده اش میده!)قبول کردم و بمبها رو جدا کردم!یک دقیقه دیگه میترکیدن!که دیدم یکی نزدیکم شد!وای الان؟چرخیدم به پشت که...... متعجب و حیران خیره موندم!رئیس بود!بمبها رو گرفت و گفت(سریع دور شو!)اطاعت کردم و رفتم،تو یه کوچه خلوت از ساختمانها اومدم پایین،وسایلم رو جاسازی کردم و آماده شدم برم خونه!مثل یه آدم عادی!تا خونه خیلی راه بود ولی اندازه ای بود که بشه پیاده رفت!مونده بودم با اون بمبها چی کار میکنه!که یه ون جلوم ایستاد!قشنگ روبه روی پام!در باز شد و یک دختر اومد بیرون!لبخند زدم و گفتم(سلام آلیسون،چی ش.....هی.....اون چیه دستت؟)سعی داشت یه چیزی رو پنهان کنه،بدون حرفی نزدیکم شد و روبه روم ایستاد!میتونستم حدس بزنم چیز خوبی نبود!گفت(بهم اعتماد کن رفیق،چیزی نیست!)دست چپش رو آروم بالا آورد ،آروم گرفتم و پیچوندمش طوری که میخواست جیغ بکشه، وادارش کردم اون چیزی که قایم کرده رو بندازه زمین...که دیدم.....(این....آمپول بیهوشی؟)به آلیسون نگاه کردم....با چشمهای گرد شده!خودمو جمع کردم و پرسیدم(از سازمان مامور شدی؟)در حالی که دست چپش رو آروم گرفته بود سر تکون داد!به معنی آره،حالم بهم میخورد از همین چیزها. رفتم توی ون نشستم و گفتم(حالا هر کاری میکنی بکن!)که یک هو با چیزی که تو ون دیدم جا خوردم!!با تردید و ترس گفتم(جی....جی....)که با چیزی که به گردنم تزریق شد چیزی نفهمیدم!گیج و منگ به اطراف نگاه کردم!آلیسون گفت(معذرت میخوام!)در حالی که با چشمهای ترسیده نگاهم میکرد!چشمام رو بستم و خوابیدم!
آروم چشمام رو باز کردم (آیی...سرم.....) کم کم منظره به چشمم نمایان شد!یه اتاق با دیوارهای کاملا سیاه،کلی صفحه نمایشگر کامپیوتر جلوی چشمام بودن!منظره اتاق چندان دلنشین نبود!حس ترس برم داشته بود!میترسیدم!هر چی تقلا کردم نتونستم طناب پیچیده شد دور من و صندلی رو باز کنم!دیگه واقعا داشتم نصفه جون میشدم که تازه یادم افتاد کی رو توی ون دیدم!جیمین!عضو بی تی اس!اهان!راستی آلیسون منو بیهوش کرد!گفت از طرف سازمانه!این یعنی..... اعصبانی خیره بودم به اینور و اونور تا ببینم کی میخوان بیان تو!یکهو صدایی اومد که از پشتم بود!آروم منتظر بودم تا بیان جلوم،که بله اومدن یک خانم قد بلند،با کفش پاشنه بلند سیاه رنگ،موهای مشکی،پیراهن سفید رنگ و شلوار لی!کلا جوری بود که بهش میومد!رئیسم کنارش بود! نگاهشون کردم و پرسیدم(یعنی چی؟من که برخلاف قوانین کاری انجام ندادم که گرفتینم!)اون خانم محترم در حالی که داشت با موهاش بازی میکرد گفت(سابقه درخشانی داری!)بهش نگاه کردم.ادامه داد(من پرونده ات رو چک کردم،در حین ماموریت چند باری سعی کردی فرار کنی،کلا سابقه فرارت از تمام ماموریتهات بیشتره!)خنده ام گرفت و گفتم(دارید اقرار میکنید!من کلا بیست بار فرار کردم!که همش ناموفق بود.تمام ماموریتام تو این یک سال کاریم هم حدود چهل و سه تا بود!البته الان شد چهل و چهار!)لبخندی از روی امیدواری کنج لبش نشست و اومد نزدیکم!از توی جیبش چاقو درآورد!فکر کردم میخوان منو بکشن!ولی در کمال ناباوری طناب رو پاره کرد! ایستادم که گفت(بیا دنبالم،قراره یک ماموریت بزرگ انجام بدی......که بشه چهل و پنجمین ماموریتت)اضطرابی از طریق چشماش بهم وارد میشد . چندان معنی خوشی از لبخنداش نمیشد برداشت کرد!رسیدیم به یک در و اتاق،در رو باز کرد!رفتیم داخل......هر جا بودیم ،بودیم،ولی تو پایگاه نبودیم.وارد اتاق شدم!رئیس پشتم و خانم ناآشنا جلوم بود!به اطراف نگاه کردم که دیدم یک شخصی نشسته رو صندلی!تی شرت مشکی تنش بود،با شلوار تنگ!موهای بنفش رنگ و کتونی های مشکی رنگ!یه نگاه به خانم کردم یک نگاه به اون یارو ناشناس روی صندلی.....
خانم شروع کرد به قدم زدن سمت اون یارو.ایستا ه بودم و نگاه میکردم که رئیس از پشت هولم داد جلو.....البته آروم ......تا بفهمونه برم جلو.رفتم جلو ،جلو و جلوتر.که خانم گفت(آقای پارک جیمین،ببخشید بدون دعوت و با خشونت اینجا آوردیمتون!)وات د فاز؟؟؟پارک جیمین؟پس من اشتباه ندیده بودم!مردم دنیا میخوان اونو ببینن!!!من خودم فن هستم!!!بعد اینا با خشونت آوردنشششش!!!!《منم عصبیم🥲🥲》خیره بودم به اون صندلی که صداش بلند شد(منو وسط کنسرتم که برای بخشم آماده میشدم زدید بیهوش کردید آوردید اینجا تازه اینقدر بی پروا لبخند میزنید؟)صدای خودش بود که معلوم بود حسابی اعصبانیه!خانم گفت(من میا Miya هستم،از رتبه های بالا مقام سازمان امنیت جهان،ما اینجا با روشهای متفاوت سعی میکنیم افرادی رو که سعی در نابود ی بشر دارن،با روشهای مختلف دستگیر کنیم و گیر بندازیم!از شما هم درخواست کمک داریم!)(بله؟باید حرفاتون رو باور کنم؟《با خنده ادامه داد》ببین به چه حرفایی متصل میشن واسه آدم ربایی!)خانمی که اسمش میا هست گفت(ازتون میخوایم با یکی از کارمندان ما ازدواج کنید!)شکه نگاهش کردم!نکنه....میخواست.....منو وادار به ازدواج کنه؟که بهم نگاه کرد و گفت با فردی به نام آوا،که الان پشت سرتون ایستاده!داغ کردم!چی زِر میزنه؟؟داد زدم(چی چی واسه خودت میگی؟)بی توجه به اینکه کی کنارمه یا کی داره چی میگه رفتم جلو و پرسیدم(دقیقا چی گفتید الان؟به خاطر هدف کاری با شخصی برخلاف میل خودم ازدواج کنم؟)لبخند زد(اون که از آیدلهای معروفه،شنیدم خیلی هم طرفدارشی!)(هی هی....طرفدار بودن کاملا بحثش جداست!چرا باید به خاطر هدف کاری خودم رو متعلقه کنم هان؟)داشت گوش میکرد،که ادامه دادم(به اندازه کافی بی چون و چرا براتون کار کردم!فکر کنم مغزتون رو هوا پر کرده!همین الان برگه استعفا رو آماده میکنم!)و شروع کردم به قدم زدن به سمت در خروج،که یکهو با خشونت تمام رئیسم منو نشوند روی صندلی کنار پارک جیمین و دستام رو چفت کرد به دسته های صندلی!با حرص میا رو نگاه کردم!ادامه داد(آقای پارک جیمین نظر شما چیه؟)صد البته که اونم مخالف بود و گفت(شما با خودتون مشکل دارید؟یعنی چی؟معلومه که نه!)گفتم(دیدی...ایشونم قبول نکرد....حالا منو ول کنید...)میا پاهاشو جفت کرد و به ما دوتا خیره شد و گفت(ما مجبورتون میکنیم)و لبخند زد.کُپ کردم،چی کنم یعنی چی؟
خب،بعدا میام😁😁خدافظ!! فقط کامنتم بدید😐😐😐تشکر فراوان😐🙏
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی