سلام،چه طور مطورید😆😆👋
《1》از دید میکسا◀️یه صداهایی اومد...چشام رو بستم...و وقتی باز کردم.......😶😶😶....(..وی......ویناااا😐😐سلام...خوبی..)یه نگاه به خودم انداختم،باز خوبه شنلم رو پوشیده بودم🤐😂....وینا گفت(یعنی هان😑😑چه قدر ذوق کردی...😐😐.....منم ذوق کردم مثل تو🙂🙂😑😑)(چه طوری یه هو؟؟؟)اومد دستش رو به نشانه هیس گرفت رو لبش🤫متحیر نگاش کردم....گفت(سایه ببین من تو وضعیت بدی گیر کردم....میتونی یه جوری از اینجا وارد جایی که من هستم بشی؟؟؟)(آم🤔🤔🤔اره...اگه قفل بشیم....)(جانم😐😐قفل بشیم؟؟یعنی چی؟؟؟قفل بشیم....)(یعنی من قسمتی از روحم رو با روح تو مخلوط کنم)(اهان😐😐عواقبش؟؟؟)(کوتاه مُدَتَن)(عواقبش گفتم😑🙄)(ممکنه رنگ چشمات عجیب غریب بشه....میدونی....اینقدری بهت روح نمیدم که خیلی اذیت بشی)بعد نزدیکش شدم...گفتم(آماده ای؟)(😶😶اره)(چشماتو ببند)وقتی چشماشو بست،منم چشام رو بستم ،چند دقیقه بعد گفتم(خب انتقال تموم شد)(اهان🤒🤒این بود...آی ....چرا حالم بده؟؟)(من از تو بدترم....نگفتی چه طور وارد این جا شدی؟؟؟چرا زودتر وارد نشدی؟؟؟)(آم...خدافظ)و بعد رفت...اِاِاِاِ😑😑😑برگشتم به کنار تخت....شانس آوردم نفهمید من کی هستم😄😄آی سرم😔😔نشستم رو صندلی و چشام رو بستم....دیگه نفهمیدم چی شد.....⏺
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
بعدی رو نمیزاری عالیه داستانت خدایی😍
عاااااالی
ممنون گلم