داستان عشق من و تو:)

اول شخصیت ها رو معرفی میکنم

ات:20سالشه.تو دانشگاه به کیوت و بامزه معروفه.خیلی ها سعی میکنن مخشو بزنن اما موفق نمیشن.ات/تهیونگ رو دوست داره ‏اما ازش پنهون میکنه چون از احساس ته(تهیونگ رو ته میگم راحت تره)نسبت به خودش مطمعا نیست.و سه تا دوست صمیمی ‏داره(فافا/انی/عسل).با پدر و مادرش داخل یه آپارتمان زندگی میکنن که کلش دو طبقه است و با ته و خانوادش تو اون آپارتمان ‏هستن.البته اینم بگم که ته و ات همش همدیگه رو اذیت میکنن:)‏

تهیونگ:21سالشه تو دانشگاه کل دخترا عاشقشن و سعی میکنن دلشو به دست بیارن اما ته اهمیت نمیده چون قبلا از یه دختر ‏شکست عشقی خورده و هنوز بعضی وقت ها به اون دختر فکر میکنه:)‏

از زبون ات:دیشب تا ساعت 3 صبح بیدار بودم داشتم خواب ناز میدیدم که با الارام گوشیم از خواب بیدار شدم(لعنتی کی ای الارام ‏مزخرف رو روی این گوشی گذاشته)بلند شدم و آماده شدم رفتم پایین با مامانم سلام کردت:سلام مامان /مامان:سلام دخترم بیا بشین ‏صبحونتو بخور من باید برم خرید.بعد از اینکه صبحونمو خوردم بلند شدم و از خونه رفتم بیرون که ته روبرم بود و گفت:سلام ‏بستنی/منم گفتم:سلام آلوچه.‏

کل راه خونه تا مدرسه رو همش سر به سر هم میزاشتیم و همو مسخر میکردیم.‏

ببخشید دوستان اشتباه نوشتم مدرسه منظورم دانشگاه بود.‏

از زبان ته:سر کلاس اصلا به درس توجه نمی کردم .داشتم نگاه ات میکردم دیدم بند کفشش بازه لبخند شیطانی زدم خودکارمو ‏انداختم و به بهونه خودکار رفتم و بند کفشش رو به لبه میز دانشجو جلویی گره زدم.خخخخخ چه شود:)‏

‏ از زبان ات: کلاس که تمام شد خواستم بلند شم که یهو......‏

دوستان فعلا تا اینجا بمونه کوتاه مینویسم که چشاتون اذیت نشه:)

پارت ها رو زود به زود میزارم لطفا نظراتتون رو بهم بگید ممنون(بای)