رمان غرق چشم هایت1

اوففففف خسته شدم اخه این چه تنبیهی بود ننه😭همینطورکه بازم دور پارک پیاده روی میکردم تلفنم زنگ خورد.جواب دادم=بله.پشت خطی=ننه گفت تنبیه تمومه بیاخونه.من=جون.پشت خطی حون تو،بدوبیاکه ماغذاروساعت ۴میخوردیم بای.

باشه ای گفتموقطع کردم هنوزساعت ۲ونیم بودپس رفتم کافه وسفارش وافل آیس پک دادم داشتم غذاروتموم میکردن که نگام خوردبه ساعت یاخداساعت ۳ونیم بود!!!

تندتند شروع کردم به دویدن توحین دویدن خوردم به یه نفرسریع معذرت خواهی کردم ولی اون طرف گفت=دریاتویی.یاقمربنی هاشم این کیه.برگشتم که هانا رودیدیم دوست مجازی من.اگه روز دیگه ای میدیدمش خیلی خوشحال میشدم ولی الان پای غذاخوردن درمیان است(وهمانا که نویسنده کتابی میشود) عکس هانا☝☝☝☝

دختره بوقققق هی حرف میزدکه بالاخره گفتم هاناجونم من الان کاردارم تو مجازی میبینمت هانی.بازشروع کردم به دویدم به طرف خونه که صدای زنگ پیامک گوشیم بلندشد،گوشیم روبازکردم که دیدیم داداش خان برام عکس غذاخوردنشون فرستاده زیرشم نوشته=خواهرکوچولو به ماکه غذاخیلی چسبیدحیف شد نیومدی 😅😅

منم که دیدم غذاروخوردن نرفتم خونه رفتم مخفیگاهی که هیچکس راه اونجارونمیدونست درسته جای ترسناکی بود ولی خیلی خوشگل بود.یکم که اونجاوقت گذروندم دیدیم ساعت ۱۱شبه وای الان اینجاترسناک میشه ولی بایدبدم بزور به شهررسیدم یه راست رفتم سمت خونه همین که دروبازکردم با۷جفت چشم به خون نشسته روبروشدم.....

خوب این رمان فیک جدیدی هست که اینجانوشتم راستی دریایه اسم دیگه کره ای داره که هان یورا عست ولی اسم اصلیش اینه عکسش روهم میذارم.ممنون میشم اگه نظراتتون روبگین🌹🌹