زندگی عجیب و غریب من part.8

بریم سراغ ادامه ی داستان.............

اورژانس اومد و رفتیم بیمارستان🚑🚑🚑🚑🏨🏥🏨🏥🏨🏥🏨🏥پیرزنه بعد دو ساعت به هوش اومد و جایونگ رفت توی اتاق پیشش روی تخت نشست. من رفته بودم تا یکم گل و کمپوت و آبمیوه بخرم.

پیرزنه رو به جایونگ کرد و با یه صدای خفه و ضعیف گفت: م..... ممم....... منننن........ دیدم ...... که اون دختره که همراهته..........😖جایونگ: خانوم چی شده؟ لطفا بهم بگین پیرزنه: اون دختره دوستته؟ جایونگ: بله چطور ؟ پیرزنه: اون همون دختر گمشده ی خانواده ی چویه. جایونگ:😵😵😵😵😳😲😯😮😨😧😦😱😱😱😱😱😱اااییی.......این امکان نداره. خانواده ی چوی؟ یعنی چوی یونا ؟ دختر ثروتمندترین خانواده ی کره؟ پیرزنه: اوهومممم....... آ..... آره..... جایونگ: اما..... اون دختر مرده، درست نمیگم ؟ 😨😧

پیرزنه: اونا همش دروغ بوده. اون زنده ست. د....دو.....دوست تو چوی یوناست. جایونگ: 😵😵😵😲😯😮😱😱😱😱!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!○_○ ○~○

جایونگ: من نمیدونم چی باید بگم واقعا😖😣😖😣😖😣😣😖😓😓

من: اه خانوم بالاخره بهوش اومدین ؟ خوشحالم که حالتون خوب شده😄😄😄😄😄😄😄😄پیرزنه: ممنونم دخترم😇😇😇😇😊☺بله الان خیلی بهترم . در ضمن ببخشید که اون اتود رو تو دستت فرو کردم. حتما خیلی درد داشته . من: نه نه نه نه اصلا😅😅😅😄😇😇😇😇اشکالی نداره پیرزنه: من به خاطر بیماریم گاهی اوقات حسابی عصبی میشم و دلیل این کارم هم همین بوده . تو حتما خیلی از دستم ناراحت شدی . من معذرت میخوام 😞😓😔

من: نه بابا این چه حرفیه شما باید منو ببخشین . اممم..... به هر حال اینکه سرحال میبینمتون واقعا خیلی خوبه😄😄😄😄😃😃😃😃😁😁☺☺☺😇😇🥰🥰

پیرزنه: اگه کاری دارین برین . خیلی زحمت کشیدین. برین استراحت کنین . منم میخوان یکم استراحت کنم . ما: ما خسته نیستیم اما شما راحت باشین و استراحت کنین. فردا غروب مرخص میشین . پیرزنه: باشه باشه .. خیلی ممنونم ازتون دخترا . ما: خواهش میکنیم . خدانگهدار پیرزنه : به سلامت

اینم از این پارت چطور بود؟ 😃😄

تو نتیجه چالش داریم 👈👈👈👈