باب اسفنجی در پاریس پارت 9

آنچه گذشت: منم رفتم سراغ پلانگتون تا ازش حساب کارش بپرسم!و بعد در همون لحظه ریوکو و لیدی باگ اومدن و گفتند:یک مرد حدودا 43 ساله هست و پیرهنش سفید بود و چیز دیگه ای نتونستیم کشف کنیم.لیدی باگ به اینکه... و بریم سراغ داستان: شدوماث واقعی گابریل اگرست باشه شک کرد به گربه سیاه گفت ولی صورت کت نوار یک جوری شد انگار یکی از اقوام نزدیکش هست..

لیدی باگ گفت:بهت فشار نمیارم نمیخوام باعث کشف هویت مون بشه! بعد کت نوار گفت:اره یکی از اقوامم هست😟لیدی باگ:همونطور که گفتم نباید راجب به این موضوع حرفی بزنی باشه! کت نوار:اووم باشه.بعد همه رفتیم تا به حالت قبلی بر نگشتیم! من رفتم هتل و به فکر این بودم که واقعا پدر ادرین شدوماث واقعی هست یا نه! سندی اومد هتل و در زد باز کردم و گفت:سلام باب اسفنجی من:سلام سندی

سندی: چی شده از قیافت فهنیده میشه اتفاقی افتاده چی شده باب اسفنجی؟ من:ام چیزه خوب..از این همه اکوماتیز شدن نگران شدم..و میخوام هویت اصلی شدوماث بفهمم😆😆 سندی:باب اسفنجی تنها این نیست من خیلی خوب تورو میشناسم یک چیز دیگست لطفا بهم بگو😮😮 من:اوووم من من من.....یک ابر قهرمانم😳😳 سندی:چی😮😮شوخی میکنییی😯😯

من: راست میگم سندی من من کویین بی هستم😣😣😕 سندی:باورم نمیشه😯😯 کوامیم:میدونستم یک روز هویتت افشا میشه پادشاه من😟😟 گفتم:حق با توئه پالن،من اصلا نباید ابر قهرمان میشدم😣😣 پالن:نه شما خیلی فوق العاده هستید پادشاه من😊 گفتم:اگه فوق العاده می بودم تا الان هویت شدوماث رو کشف میکردم😩😩

سندی:نه باب اسفنجی تو فوق العاده هستی من کمکت میکنم تا به هویت شدوماث پی ببری😏😌 من:خیلی ممنونم سندی😊 و راستی میدونستی مایورا کیه؟😯😯 سندی:نه کی بوده؟؟؟ من:اون پلانگ تون بود😐😕 سندی:جان من😱😱 من:جان تو.

فردا....

صبح بیدار شدم..

لیدی باگ گفته بود که:ساعت 4 ظهر همه جنع بشیم کنار برج ایفل. تا درباره اون موضوع صحبت کنیم. (پیام:سلام من برای نوشتن ایم مطالب خیلی زحمت میکشم و این داستان تا فصل 2 هست لطفا از ما حمایت کنید تا براتون داستان های بیشتری بزاریم،با تشکر🌹)

و در ادامه: تمامی کار های روزانم رو انجام دادم.ساعت 3:43 دقیقه بود. تبدیل شدم کلمه تبدیل:پالن ویز ویز ها روشن.. رفتم اونجا ساعت شد 3:50 کت نوار اومد.بعد از 5 دقیقه لیدی باگ و حسابی فکر کردیم...

ولی به نتیجه نرسیدیم..بعد ترس خوره دیدیم و رفتیم شکستش بدیم..

شکساش دادیم و تموم شد... دوستان ببخشید وقتم کم بود برای همون نتونستم داستانم بنویسم و خلاصه داستان نوشتم..حمایت لطفا.میخوام داستان جدید بسازم حمایت کنید تا منم یکم انرژی بگیرم.ممنون🌹