
بزن بریممم😉😉😉😉
ادرین: مامان مرینت به خاطر من با جیم ا.ز.د.و.ا،ج کرد؟؟ امیلی:😨😨 ادرین: مامان من خیلی فک کردم من درست موقعی مرینتو از دست دادم که رفتم زندان مرینت میگفت هر کاری برای ازادیم انجام میده بعد من طرز برخورد و حرف زدن جیم و مرینتو دیدم هیچ عشقی توش نیس خواهش میکنم قضیه رو بهم بگید چون فک کنم مرینت زیر دست جیم خیلی داره اذیت میشه امیلی:مرینت جیمو دوست داشت ادرین:مامانننن دروغ نگید اگه بهم بگید به جون مرینت که میخوام دنباش نباشه یه جوری میرم که انگار اصلا ادرین اگراستی وجود نداشته
امیلی: خیله خب باشه بهت میگم اره مرینت به خاطر تو با جیم ا.ز.د.و.ا.ج کرد قیافه ادرین:😨😨😱😱 امیلی: مرینت دید تو میخوای اعدام بشی نتونست تحمل کنه پدر جیم لویس ویگسون اومد بهمون پیشنهاد داد گفت که تورو ازاد میکنه در عوض مرینت ز.ن.ه جیم میشه مرینتم قبول کرد ادرین:جدی میگی؟؟ امیلی: اره برای مرینت خیلی سخت بود ولی به خاطر تو قبول کرد ادرین:لطفا تنهام بزار امیلی: باشه رفتم بیرون و به گابریل قضیه رو گفتم گابریل: چرا اینکارو کردی؟؟ امیلی: تهدید کرد گفتم یه جوری میره گمو گور میشه که انگار اصلا ادرین اگراستی وجود نداشته...
ادرین: حال غیر قابل توصیفی داشتم یه حالت شوک ناراحتی غم فراوان تعجب گریه غیر قابل توصیف بود حالم😭.....مری:تو اتاق بودم بغض گلمو گرفته بود یه کیک خامه جلوم تند تند میخوردمش و اشک از چشمام میومد تیکی:مرینت داشت تند تند کیک خامه میخورد راستش وقتی مرینت ناراحت بود اینجوری میوفتاد رو خوردن مری:(همین جوری که میخوره)ادرین نباید برمیگشتی نبایددد😭😭 تیکی: مرینت بسه بده به من (کیک خامه رو از جلوش برداشت)مری:تیکی کیکو ازم گرفت یکی در زد اشکامو پاک کردم گفتم بیا تو جیم بود جیم:فک نکن ادرین برگشته تو میتونی هر کاری دلت خواست بکنیا یادت باشه تو ز.ن.ه منی مری:خیله خب باشه انقدر رو مخم نرو جیم:چشم لیدی باگ مری:چییی😨😨 جیم:اوه یادم رفته بود من هویت جناب عالی و کت نوارو میدونم اینم بهت گفتم که بدونی کل زندگیت که ادرینه دسه منه یه اراده کنم زندگیتو دیگه نمیبینی فک میکنی چی بشه اگه کل شهر بفهمن قهرماناشون کین؟؟ مری با گریه: منکه قبول کردم کنار ادرین نباشم دیگه چیکار کنم😭😭😭جیم:هیچی اینارو گفتم که بدونی به اندازه کافی ازت آتو دارم که همچی رو تموم کنم بیا بریم شام مری:نمیخوام اشتهام کور شد😭😭جیم:خودت از دست دادی استیک بود اولین ناهاری که با هم خوردیم و رفتم بیرون
مری:عوضییییی😭😭😭 چیکار کردم که باید اسیر این عوضیی باشم هر روز تهدیدم میکنه😭😭تیکی اسپاتس اننننن و از پنجره زدم بیرون رفتم به همون کوچه ای که با ادرین کات کردم تیکی اسپاتس اف تیکی:مرینت مری:تیکی اصلا حوصله ندارم😭😭........ادرین: مثله ابر بهار گریه میکردم باورم نمیشد پلگ کلاوز اوت و زدم بیرون رفتم به همون کوچه ای که مرینت باهام کات کرد کلاوز این دیدم که مرینتم هست به دیوار تیکیه داده و داره گریه میکنه مری: دستمو گذاشته بودم رو صورتمو گریه میکردم حس کردم یکی اومده سرمو که بلند کردم دیدم ادرینه اونم حالش خوب نبود داشت گریه میکرد
ادرین:با مرینت چشم تو چشم شدیم بریده بریده گفتم چرا بهم نگفتییی؟؟؟😭😭😭 رفتم سمتش محکم بغلش کردم به خودم فشارش دادم(هو هو ادرینتی😂) مری: ادرین بغلم کرده بود گفتم چی داری میگی چیکار داری میکنی؟؟ادرین:(همون جور که همو بغل کردن دارن حرف میزننا)بسه دیگه همه چیو فهمیدم چرا بهم نگفتی که به خاطر من این کارو کردی چرا نگفتی به خاطر من این غذابو داری تحمل میکنی😭😭😭
مری:چون نمیخواستم همین دردیو که من میکشم تو هم بکشی😭😭ادرین:از بغلش اومدم بیرون نگاش کردم وقتی می دیدمش گریم بیشتر میشد به دیوار تیکیه دادم و همون جوری کم کم اومدم پایینو نسشتم رو زمینو گریه کردم مری:ادرین نشسته به دیوار تکیه دادو گریه کرد منم روبه روش نشستم و به دیواری که روبه روش بود تکیه دادم چون کوچه باریک بود به هم نزدیک بودیم(انشاالله گرفتین چی شد😐)
وقت استراحت بندهههه اگهی بازرگانی😂😂😂😂😂
مری:جفتمون داشتیم گریه میکردیم حالمون خوب نبود ادرین:اشکامو پاک کردم به مرینت گفتم تمام قضیه رو کامل برام توضیح بده مری:خب وقتی تو افتادی زندان همون شبی که حکمت اومد پدر جیم لویس اومد بهمون گفت ازادت میکنه ولی باید ز.ن.ه پسرش بشم منم قبول کردم و تو ازاد شدی جیم باهام طوری برخورد میکرد که انگار از این قضیه خبر نداره تا اینکه شب عروسی جیم بهم گفت که همه ی ایناها نقشته خودشه
ادری:خب؟؟؟ مری:تموم شد همش همین بود ادرین:خب شما به اینکه درست زمانی که حکم من اومده لویس اومده این پیشنهادو داده شک نکردین؟؟ مری:اون موقع ما همه فکرمون این بود که تورو ازاد کنیم بعدشم که پدرت با پدر جیم تو دانشگاه دوست بودن ادری:رفتم نزدیک مرینت گفتم تو،تو این دو سال به خاطر من چیا کشیدی و سرمو بهش نزدیک کردم ب.و.س.ی..د.م.ش اونم همراهیم کرد یه جوری همو ب.و.س.ی..د.ی.م که دلتنگی این دو سالمون تخلیه میشد اروم ازش جدا شدم گفتم تا زمانی که این حلقه رو از دست در نیارم اروم نمیشینم تا وقتی ازادت کنم میجنگم...
ناظر عزیز لطفا منتشرش کن ممنون😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی🥺😭
عالی زود تر پارت بعد رو بزار
گذاشتم
عالییییییییییییییییی⚘
پارت بعدی
ممنون🌷🌷
ععااالللییییییییی بودددددد 😭😍🌹🌹🌹🌹🥺🥺😭
مرسی
ممنون به داستان منم سر بزن
باشه
عالی بود پارت بعدی
عالی بعدی
عالیییی
وای داستانت عالیه😉😉😉😉
عاشق داستانتم😊😊
عالیییییی😍😍😍
عجب ذهن خلاقی داری😃😃😃
پارت بعدی رو هم بگذار❤❤❤❤
مرسی🌷😂