
پارت جدید ببخشید اگه دیر شد.
از زبان نویسنده : زمان میگذره و شب روز میشه. از زبان نامجون. نامجون : الو سلام هیون خوابی؟ خوب خوبه امروز باید به یه طلا فروشی بریم. تو که طلا نداری برات نخریدم حاضر شو دنبالت بیام. نامجون از خونه میره دنبال هیون. تو ماشین. هیون : سلام نامجون : سلام خوبی؟ هیون : بله ممنون به نظرم طلا لازم نبود نمیخواستم. نامجون : ولی من میخواستم. خلاصه تا به طلافروشی که نامجون خوب میشناخت رفتین. و یه گردنبند طلا به همراه گوشوارهو..... خریدین. نامجون از اون موقع اسرار داشت تو گردنبند تو بندازی. پس تو هم باهاش مخالفتی نکردی. تا رسوندت خونه. دوشگرفتی و دراز کشیدی تلویزیون دیدن کاری نداشتی چون امروز تعطیل بود.
تقریبا یه سه یا چهار ساعت گذشت. به سمت یخچال رفتی تا شیر کاکائو برداری و بخوری که گوشیت رو اوپن زنگ میزنه. نامجون بود. تماسو وصل کردی. من : سلامممم چطوری؟ نامجون : سلام خوبی چیشده چرا این قدر شادی؟ من : هیچی بابا رفتم مغازه ای که دوسش داشتم دیدم امروز یه عالمه شیر کاکائو اورده منم نصف بیشترشو خریدم. نامجون پشت تلفن خنده ریزی کرد : خوب نوش جونت. اهان تا یادم نرفنه حاضر شو میخوایم یه جایی بریم. من : باشه. خوب تو دیگگگگ داشتی حرفتو میزدی که
در خونت با شتاب باز شد. اول فکر کردی گربه ای چیزی هست ولی جلو تر که رفتی. یه مرده با لباس مشکی و اسلحه اومد جلو به خاطر این وحشت کردی و نتونستی حرفتو با نامجون ادامه بدی. خواستی گوشی رو قطع کنی که با دست راساش شلیک کرد. گوشی از دستت افتاد از درد صورتت جمع شده بود. صدایی در نمی اوردی فقط اشک میریختی. نامجون پشت تلفن هی اسمتو صدا میزد مرده نذاشت بری جلو حداقل تلفونتو قطع کنی با یه گولوله گوشیتو پودر کرد. خواستی از در پشتی فرار کنی که یه مرده دیگه محاصرت کرد. بعد از چند پقیقه تو رو سوسیس پیچ کرده بودن به صندلی. نمیتونستی تکون بخوری. بریم اون ور پیش نامجون. نامجون : یه دفعه گوشیشو جواب نداد چیشده؟ نکنه بلایی سرش اومده دلم مثل سیر و سرکه میجوشید.
هی اسمشو صدا زدم ولی جواب نداد. اهاننننن. تو گردنبندش دوربین کار گذاشتم برای امنیت خودش. خداروشکر جی پی اسش رو شنه تو خونش اتفاق افتاده ویدیویی که دوربین گرفته بود رو باز بینی کردم. اگه به پلیس و... خبر بدم ممکنه دیر بشه خودم باید دست به کار شم. ( راستی این مرده یکی از افراد یاهی یانگ بود همون بد جنسه) نامجون به سمت خونه هیون حرکت کرد. وقتی رسید در باز بود پس بدون توقف رفت تو تا رسید اونحا هیون رو دست بسته دید دستش خون میومد. نباید الان کاری میکرد که بعد پشیموو شه پس اهسته و خونصرد جلو رفت.
مرده : هوی تو کی هستی؟؟ تو رو نمیشناسم. صبر کن نکنه دوست پسره اینی؟؟ اخیییی چقدر رابطه دارین لصلا وارد رابطه شدین؟؟؟ نامجوو با خونصردی کامل جواب داد : نه بابا دوست دختر؟ رابطه؟ نه بابا ما دوست ساده ایم تو دبیرستان همو میشناختیم هنین چند روز پیش هم دیگه رو دیدیم.. نامجون : بهش اسیبی نزن اون فقط دوستمه چی ازم میخوای؟ مرده : شرکتتو. ( یا هی یانگ به مرده دستور داده و طبق حرف هایی که زده داره میگه یاهی یانگ نامجونو میشناسه) نامجون : هه به این اسونی ها هم که میگی نیست. چند تا از افراد نامجون سر رسیدن و اونا رو گوش مالی دادن. نامجون با سرعت کنار هیون رفت. ذهن هیون : ازش ناراحت بودم چرا گفت فقط دوست ساده اون کی بود؟ تو شک بودم یه ذره به خاطر تیره حالم خوب نبود.
نامجون : ح.ح.حالت خوبه؟ من : ( با صدای اروم ) م.من خ.خ.خوبم. نامجون هیونو بغل میکنه و از ساختمون خارج میشن. هیونو میزاره تو ماشین و به سمت بیمارستان حرکت میکنن. پرستار چند تا بخیه میزنه و تیرو در میاره. نامجون حساب میکنه. نامجون : الان بهتری؟ هیوو سرشو به علامت تایید تکون میده. نامجون : من متاسفم ولی الان باید جایی بریم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
حرف نداشت
ممممممنوننننن اجی