پارت جدید از حمایت هایی که برای داستان میکنید خیلی ممنونم:( اومدم با پارت جدید امیدوارم خوشتون بیاد.
اروم اروم اشک میریخت.
مردا هم یه روزی گریه میکنن دلشون که از سنگ نیست.
همون جور که راه میرفت..
یه کوچه خلوت پیدا کرد واردش شد یه گوشه رو زمین نشست.
پاکت رو باز کرد.
حدسی که زده بود درست بود.
خوشحال بود ولی باید زودتر میفهمید.
از جاش بلند شد گریه دیگه بس بود.
الان باید قوی میبود.
به راهش ادامه داد.
وسط راه صدایی میشنید.
نزدیک صدا رفت یه نفر از پشت به پهلو افتاده بود زمین.
رفت نزدیک تر....
اونو به طرف خودش برگردوند.
وای نه اون رز بود.
تمام لباسش خونی بود....
رنگش سفید شده بود بدنش سرد بود.
وی : چه بلایی سرت اومده؟؟ صدامو میشنوی؟؟؟
نمیتونست وقتو تلف کنه یه حسی داشت. یه حس متفاوت.
بدون معطلی کچ دستشو با عجله کند و رز رو بغل کرد.
وی : صبر کن ببینم؟؟ دستم دستم کار میکنه. داره تکون میخوره ایول ولی الان نباید وقتو تلف کنم.
رز رو بلند کرد و گذاشت رو کمرش.
دستاشو اورد جلو و دور گردنش قفل کرد.
پاهاشم با دستاش گرفته بود.
و میدوید.
تا بیمارستان راه زیادی بود یه تاکسی گرفت و راه افتاد.
تاکسی با سرعت میرفت معلوم نبود رز از کیه اونجا افتاده بود
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
عالی بود 😘❤
مممممممممنون اجی گلم.