
بــــــــوم
کوک : دیـــشب (لبخنده خبیث) من بااااااااا (آنید در حال حرص خوردن 😁 ) تا اومدم ادامه ی حرفمو بزنم آنید پرید وسط و گفت : به نظرم بریم دیگه رستورانا بسته میشن اون دوتا هم راه افتادن سمته ماشین منم بدو بدو خودمو بهشون رسوندم آنیدم با قدمای محکم که انگار می خواد حرصشو خالی کنه شروع به حرکت کرد _____ آنید : کوکه بووووووووووووووووووووق الهــــی بووووووووووووووووووووق.... یه چند دیقه ایی گذشته بود و بلاخره رسیدیم رستوران قرار شد اول بریم شام غذا بخوریم تا اون موقع هم شب میشه بعد میریم سینما بعدشم شهربازی الهــی خودم سنگه قبرتون بشورم هااااااااااااانی....
کوک : امشب شبی بسی باحال میشه ... البته اگه آنید زندم بزاره خیلی آروم راه میرفتم رفتیم نشستیم روی یکی از میزا گارسون اومد همه سفارش دادن بعدش سکوت پا بر جا شد بلاخره من سکوت رو شکستم و گفتم : آهان داشتم میگفتم دیشب ... یدفعه آنید شروع کرد به الکی سرفه زدن و با چشو ابروش اشاره میکرد که برگشتم سمتشو گفتم آنید جان ابروهاشو به نشونه ی تعجب داد بالا و سرفش بند اومد ... من : عه آنید جاااان سرفتون بند اومد...
آنید : یعنی اگه می تونستم اون لحظه بزنمش میزدم فقط اگه کارم پیشش گیر نبود اییییی گفتم بله و رومو کردم اونور چند دیقه ایی گذشت که غذاهارو آوردم هانی و دونگی هم انگار لال شده باشن اینجوری بودن من داشتم غذا میخوردم که این کوکه بیشعور گفت : راستی آخرشم نشد بگم دیشب چی شد دیشب منوووو یدفعه غذا پرید تو گلوم حالا سرفه بزن که بزن این هانی الدنگم محکم میزد پشت کمرم و کوک و دونگی هم داشتن به هانی میگفتن چیکار کنه اونم با داد که گفتم : (سرفه) بس(سرفه) بسههههه یدفعه همشون ساکت شدن بطری آب رو میزو ور داشتم و یه نفس سر کشیدم ....
بعدش زارت دوباره جمع ساکت شد پوفیوز از سر بی حوصلگی کشیدم هانی هم فکر کنم فهمیده بود که دارم عصبی میشم گفت : من میرم غذارو حساب کنم چند دیقه بعد خیلی کسل اومد کنارمون و گفت : نصف حقوقم به فنا رفت __ من : خسیس بدبخت __ هانی : باشه بابا تو خوبی ___ کوک و دونگی : بسه __ من : بابا هماهنگی بعدشم از رستوران زدیم بیرون و به طرف سینما حرکت کردیم چند دیقه بعد از ماشین پیاده شدیم هانی به دونگی گفت : تو برو بلیط بگیر بعدش دونگی همراه کوکی رفت و هانی رو به من گفت : ....
گفت : قضیه ی دیشب چیه؟؟ __ من : قضیه ی دیشب منظورت چیه؟؟ ___ هانی : همین که هر دفعه جونگ کوک می گه دیشب منوووو یدفعه تو یا سرفه میگیره یا یاده عجله کردن میوفتی ___ من : زر نزن بابا هیچ ربطی به دیشب نداره ___ هانی : منم که عرعر ___ اون دوتا اومدن و....
لایک و کامنت و فااااااالـــ😁✌👇👈ــــو فراموش نشه 😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜
مرسی 😉❤
عالی پارت بعدو زود بزار 🙂
مرسی 😉 پارت بعد تو صف بررسیه 😁🍪
آقا عالی بینظیر فقط پارت بعدی کوش سریعتر 😐😘😘😘😘😘😘
چشم یه مقدار صبر کن پارت بعدم میزارم 😴❤
میگم چرا ازم پرسیدی دخترم یا پسر؟
من نپرسیدم احتمالا آبجیم گوشیمو برداشته بود 😴❤
وای چقد خندیدم 🤣🤣🤣
خدا نکشتت دختر🤣🤣🤣😂😂😂
😁💜
چون اسم خودم هاناک هست بچه های مدرسه هم بهم میگفتن هانی 😁😁😁
داستانت عالییییییییییییییییه
حتما ادامه بده❤
آهان پس می تونی خودتو راحت تو داستان تصور کنی 🥺❤
عالی منتظر پارت بعد هستم 👍
مرســـ ـــی 🥺💣
خیلی کممینویسی
می دونم 😴❤