10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 3,173 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم از قسمت آخر سعی کردم طولانی باشه?حتما نظراتتون رو بدید
از زبان آدرین بعد از سه ماهی که یکم حالمون بهتر شد و یکم مرینت دست از اینکه هی به خودش بگه قاطل? گذشت یادمون افتاد هفته دیگه سالگرد ازدواج کاگامی و لوکاست? همون موقع بود که تلفون من زنگ خورد لوکا بود گفتم الوو گفت سلام ..... ( احوال پرسی..) گفت من و کاگامی میخواییم برای سالگرد ازدواجمون یه برنامه حالت مهمونی دوستانه اینجور چیزا راه بنداریم اگه دوست داشتید بیایید ? گفتم حتما? و بعد از کلی حرف خداحافظی کردیم من رفتم پیش مرینت و همه چیز رو بهش گفتم به نظر یکم حالش بهتر میشد یکم دیگران رو میدید? مرینت گفت : واییییی میخوایم بریم مسافرت پیش همستر .... نه یعنی منظورم کاگامی و لوکاست? خندیدم و گفتم : آره همون همسترشون ?
رفتم و کارمن رو از پرستارش گرفتم و با هم رفتیم تو اتاق کارمن و واسیلشو جمع کردم ، مرینت هم اومد و یکم کمک کرد کارمن گفت : بابا اونجا همستر دارن؟? گفتم : آره دارن ، اونم یه همستر خوشگل نارنجی ، به مرینت نگاه کردم انگار اون بیشتر ذوق همستر داشت? کلا انگاری مرینت و دخترمون عشق همستر داشتن ? خدا رحم کنه به من? خلاصه کل این پنج روز رو همش دم گوشم هی میشنیدم همستر همستر باز بهتر از قطل بود? ولی بالاخره رفتیم خونشون ( ویلایی بود) کارمن با ذوق و شوق تو حیاط بازی میکرد منم دست مرینت رو گرفتم و رفتیم تو خونه ، گفتم : سلام لوکا اومد و سلام کرد ، پشت سرش کاگامی هم اومد و منو بغل کرد و سلام کرد ، مرینت یه جوری شد ولی به روی خودش نیاورد و سلام کرد نینو گفت کارمن کو؟ گفتم داره با دیوید توی حیاط بازی میکنه مرینت اومد و سریع سلام کرد و سراغ همسترشون رو گرفت? کاگامی گفت توی جعبش خواب مرینت مثل جت رفت دنبال جعبش? منم با نینو و لوکا رفتیم رو مبل نشستیم و حرف زدیم ، کاگامی هم رفت تو آشپزخونه
آلیا هم رفت پیش بچه ها مرینت بعد ار چند دقیقه بالاخر همستر رو ول کرد? اومد توی سالن و رفتکمک کاگامی حدود چند ساعت بعد از چشم مدینت من توی آشپز خونه بودم و داشتم به همراه آلیا و کاگامی میز توی حیاط رو میچیدیم آدرین و نینو و لوکا هم توی حیاط بودن و داشتن میز رو میزاشتن اونجا آلیا و کاگامی همه غذا هارو بردن بیرون از بیرون صدای خنده هلی کارمن میومد منم آب میوه هارو بردم توی حیاط که دیدم آدرین به شکل گربه سیاه روی چمن ها داز کشیده و کارمن هم توی دستاشه همون موقع بود که کارمن گفت تو چقدر بامزه ای بابایی یهو یاد یه چیزی افتادم ? آدرین به شکل گربه سیاه روی چمن ها داز کشیده و کارمن هم توی دستاشه همون موقع بود که کارمن گفت تو چقدر بامزه ای بابایی یهو یاد یه چیزی افتادم ? این صویر رو دقیقا وقتی ۱۷ سالم بود توی خواب دیده بودم ? نمیددنم چجودی اینو الان بعد از چندین سال یادم اومده ولی میدونم من توی خواب دقیقا همینو دیوه بودم?
ده سال بعد تا الان زندگی قشنگی داشتیم فقط یکم کارمن کار دستمون داد توی پیش دبستانیش گفته بودن مامان باباتونو موقع انجام دادن کاراشون بکشید کارمن هم درست کشیده بود فقط ? مربیش قبل از اینکه من کارمن رو ببریم ازم چنتا سوال پرسید که شغل من چیه.... منم گفتم بعد گفت جریان این کفشدوزک و گربه چیه گفتم چی؟ گفت من از کارمن خواسته بودم شما و آقای اگراست رو موقع انجام دادن شغلتوت بکشه ولی اون کفشدوزک و گربه رو کشیده ! کلا سرخ شدم? گفتم واقعا !؟ وای? نمیدونم چی بگم آخه کارمن علاقه زیادی به کفشدوزک و گربه داره و..خوب...منو باباشم شبا بدای انکه خوابش ببره براش داستان هایی که کفشدورک و گربه هستن رو تعریف میکنیم فقط همین ? بعد وقتی برگشتیم توی خونه با کارمن گفتم که نباید دیگه مارو به شکل کفشدوزک و گربه بکشی یا هد چیز دیگه بعد کارمن نقاشیش رو از توی کیفش در اورد یه همستر هم توش کشیده بود? ولی چقدرم خوب کشیده بود برای همین زدمش به در یخچال? از اونموقع تا الان هنوز روی در یخچاله?
من توی این مدت به یه نتیجه ای رسیدم که کارمن خیلی شبیه خودمه ( رفداراش) فقط توی چنتا چیز به آدرین رفته اعتماد به نفس - مدل حرف زدناش و خنده هاش? رنگ موهاشم که قبلا گفتم? خداروشکری ورژن دست و پاچلفتی من بهش نرسیده? یه روز صبح که کارمن هنوز خواب بود آدرین رو بیدار کردم ، رو خت نشستیم . گفتم : کارمن الان 14 سالشه ، به نظرت وقتش نیست دیگه بهش بدیم؟ آدرین با سر تایید کرد و گفت : ولی باید یکم روش نظارت داشته باشیم این تصمیم خیلی بزرگیه? حرفشو تایید کردم و بعد رفتم و جعبه معجزه گر هارو از گاوصندوق پشت تابلو برداشتم بازش کردم معجزه گر گرگ رو از توش برداشتم? وولفی اومد بیرون (وولفی کوامی گرگ هست) آدرین گفت تقریبا تو رو یادم رفته بود? مرینت مطمئنی معجزه گر درستی رو داری بهش میدی؟ با سرم تایید کردم و گفتم مطمئنم وولفی انتخاب مناسبه ، بعد رو به وولفی کردم و گفتم : احتمالا منو بشناسی . وولفی گفت معلومه که میشناسم ، تمام کوامی ها نگهبانشون رو میشناسن ، حرفم رو ادامه دادم: صاحب جدیدت یه دختر 14 ساله اس ، اسمش کارمن هست ? آدرین گفت : در عین حال که بهش کمک میکنی ابر قهرمان بشه لطفا مراقبش باش? پلگ اومد بیرون و گفت : مثل من که همیشه از آدرین مراقبت کردم ، آدرین گفت مطمئنی من از تو مراقبت نکردم؟ پلگ خندید و رفت سر پنیر کممبر های روی میز? تیکی گفت مرینت به نظرت یکم زود نیست؟ گفتم : کارمن میتونه باهاش کنار بیاد ، وولفی گفت نگران نباش مرینت ازش مواظبت میکنم . سرمو تکون دادم و معجزه گر رو گذاشتم تو جعبه
جعبه رو دادم به آدرین که یواشکی بزاره رو میز کارمن و خودمم شروع کردم به حرف زدن با تیکی از زبان آدرین: جعبه رو از مرینت گرفتم و رفتم سمت اتاق کارمن ، آروم در رو باز کردم و جعبه رو گذاشتم رو میز دویدم بیرون ، بعد با مرینت حاظر شدیم ، بهم قول داده بود بریم قبرستان ? سوار ماشین شدیم و رفتیم .... کنار قبر پدرم و مادرم و ناتالی بودم که یهو ... یه پسره با یه لباس عجیب و غریب از اسمون اومد زمین ، زورش خیلی زیاد بود ( فکر کنم قدرتش هم همین بود) پشت سرش یه دختر جوان اومد و گفت : نمیتونی به کسی آسیب برسونی? یکم دقت کردم و میخواستم یه چیزی بگم که یهو مرینت گفت : خیلی بهش میاد ? خندیدم و گفتم باورم نمیشه کارمن رو با لباس گرگ دارم میبینم?
کارمن شروع به جنگیدن با اون یارو کرد من و مرینت هم رفتیم یه گوشه تا تغییر شکل بدیم من خودم گفت نظرت چیه بزاریم خودش اولین جنگش رو تموم کنه بعد وارد عمل بشیم? مرینت هم گفت ولی اگه به کمک نیاز داشت ما میری? گفتم باشه پس فقط الان تغییر شکل بدیم بعد ? پلگ همون موقع از جیبم اومد بیرون و گفت میزادی این یه پنیر رو بهورم بره توی معدم بعد تغیید شکل بدی؟? گفتم پلگ? پنجه ها بیرون ? همونطوریـکه داشت کشیده میشد توی حلقم گفت الان بالا میادم? تغییر شکل دادم و بعد مرینت هم تغییر شکل داد رفتیم و یه گوشه ایستادیم تا ببینیم چی میشه? خوشبختانه به کمک ما نیازی پیدا نکرد ولی بدبختانا ما رو دید? گفتم انگادی از پسش بر میاد، حالا مرینت فقط در رو? کفشدوزک دستمو گرفت و گفت صبر کن
نگاهش کردم و گفتم چیزی شده؟ گفت 14 سالگیمون رو یادته؟ اون روز بارونی ، با چتر و اولین روزی که به صورت ابر قهرمان هم رو دیدیم و ... خندیدم چون همه رو یادم میومد ، یکم گذشت اصلا حواسمون نبد که چیشد بعد به دست اون پسره نگاه کردم ، یه دستبند چرم دستش بود? (همونا که قهرمانای نیویورک داشتن) به کفشدوزک نشونش دادم ، کفشدوزک گفت فکر کنم با همون قدرتشو کنترل میکنه باید بگیریمش ، از جامون دراومدیم و رفتیم کمک کارمن ، داد زدم خوش میگذره ؟؟ کفشدوزک خندید ? گفتم بانوی من یاد ... کلا یادم رفت چی میخواستم بگم? پس بیخیال شدم و ادامه دادم با خودم گفتم چرا یکی از اون دستبند ها باید توی دست یه شرور باشه؟
گفتم ک...ا...ر...م...ن ...هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت من گری ولف (gray wolf) هستم? گفتم اسم قشنگیه ، کفشدوزک گفت خب سه نفری هم نتونستیم بگییمش ، فرار کرد? گفتم اینم دشمن چندین ساله کارمن☺️ یه لبخندی زد و بعد تا خواستیم بریم یهو همه خبر نگارا ریختن سرمون? همه از قدرت این قهرمان جدید میپرسیدن همه داشتن از کارمن نمیدونم والا ترکیب کفشدوزک و گربه چی میشه پس میگم جوجم?? سوال می پرسیدن از اونر هم داشتن از کفشدوزک سوال می پرسیدن کسی هم سراغ منو نمیگرفت که یه بچه کوچولو اومد یه دفتر کوچیک دستش بود گفت اینو برام امضا میکنی؟ انقدر خوشحال شدم کلا یادم رفت چه امضایی زدم? به دفتر یه نگاهی انداختم دیدم درست زدم?? خلاصه برگرشتیم خونه کارمن بعد از تغییر شکل یهو پدید توی بغلمون☺️ و گفت خیلی ممنونم?
بغلش کردیم و بعد .... رفتیم تا صبحانه بخوریم سر میز پلگ یهو سرش رو از توی جیب ژاکتم در اورد و گفت میگم آدرین نمیخوای یه پنیر... همینطور که داشت حرف میزد یه تیکه پنیر کردم تو دهنش?ساکت شد و خودش رفت سر جایش ، کارمن گفت :کوامیم میگه قدرتش سرعت زیاده ، ولی این قدرت به چه دردم میخوره؟ مرینت گفت : من وقتی اولین بار قدرت کت نوار رو فهمیدم ، فکر میکردم به درد نمیخوره ولی به درد خورد ، و حتی گردونه خوش شانسی خودم هم بعضی وقتا فکر میکردم به درد نمیخوره?ولی هر دفعه پاریس رو نجات میداد ، تو هم به موقعش میفهمی که کجا باید ازش استفاده کنی☺️ حرفشو تایید کردم و به شوخی گفتم :یعنی من انقدر بی مصرفم بانوی من?؟ خندید و گفت این واسه قبلاً بود کارمن صبحانه اش رو تموم کرده بود که یهو صدای زنگ در اومد ، یکی از خدمت کار ها در رو باز کرد ، بلند شدم که ببینم کیه و اون دیوید بود(پسر الیا و نینو و البته کسی که فکر کنم عاشق کارمنه?)سلام کردم ، کارمن دوید سمتش و گفت ، خداحافظ من رفتم (با دیوید میره مدرسه)مرینت خداحافظی کرد و منم گفتم به سلامت ☺️ وقتی در رو بست یک نگاهی به مرینت کروم گونه هاش گل انداخته بود☺️ از سر میز بلند شدم ، رفتم سمت مرینت و اونم از سر میز بلند کردم ، رفتیم رو مبل راحتی نشستیم ، آروم بهش نزدیک شدم ،مرینت گفت بعد از این همه سختی باورت میشه همچین....جلودهنشو با دستم گرفتم و گفتم شیییییی ، اره باورم میشه ، منو تو مطعلق به همدیگه ایم ، و بعد دستم رو برداشتم و بوسیدمش? سرش رو گذاشت رو شونه ام گفت : خیلی دوستت دارم ، منم سرم رو بهش تکیه دادم و گفتم ، عاشقم و بعد با هم به روز های خوبمون فکر کردیم ، ما برای هم ساخته شده بودیم ?، زوج آدرینت ...
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
پایان زیبایی داشت... فقط فصل 2 نداره؟
خیلی قشنگ بود
اولین داستانی بود که اشک منو در آورد
داستانت عالی بود و پایان زیبایی داشت خسته نباشی😊
عالی بود 💛💜❤❤💜💛💙💗💓🥰عاااالی بهتر از این نمیشد ولی کاش ادامه میدادید لطفا داستان های مثل این رو حتما بسازید❤
دارم ادامه میدم
در ضمن خوش حال می شوم که انتقاد خود را در باره ی داستان من(The end of miraculous)
به من شرح دهید.
امید وارم نظر بنده رو فقط به عنوان نظر یک برادر تقریباً هم سن قبول کنید.
داستان های شما انگیزه ای برای داستان های من.
سلام من تمام داستان رو خواندم و چند مشکل پیدا کردم.ببخشید اگه دیر نظرم رو مینویسم:
اول اینکه اوایل داستان خیلی(یهو)داشت.این کلمه باعث یکنواختی داستان میشود.
دوم اینکه چند جا از داستان با داستان واقعی مطابقت داشت که خودم این رو مشکل نمی دونن.
سوم اینکه موقع نوشتن پات ۲۴ واقعاً خجالت نکشیدید؟تستچی چطور این رو گذاشت؟
و اما نقطه های قوت:
اول اینکه داستان بندی خودتون رو جوری مینویسید که آدم رو به خواندن ادامه آن دعوت می کند.
دوم اینکه زمینه ی خوبی انتخاب می کنید.
مرسی❤
داستانات محشرن دیگه چی باید بگم حتی از محشر هم بیشتر
ممنونم
کاش اگه بتونی یه داستان دیگه هم در رابطه با میراکلس بسازی
ممنونم
دارم ادامه میدم همینو
بچه ها بهار این داستان رو نوشته و تموم شده حالا برید داستان زندگی جدید من رو بخونید خیلی قشنگه
دوستان انایی که عاشق داستان میراکلس هستند می تونن بیان داستان منو بخونن
اسمش love in miraculous هست.بیاید توی پروفایلم می بینید