11 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 3 سال پیش 158 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سالام شرمنده انقدر طول کشید کلا موضوع قسمت رو عوض کردم واسه همین مجبور شدم از صفحه ۴ به بعدو یبار دیگه بنویسم😐 خلاصه صفحه آخر اون عکسه که بهتون گفته بودمو رو گذاشتم خدایی از دستش ندید😂
"از چشم کای" راکی به یه تعجب بهم نگاه کرد و با لبخنونی گفت کاترین؟ با تایید گفتم مادرت! رفتم سمت جیمز که گفت صبر کن مجبور بودم با اون هیولا تماس داشته باشم پس بهتره که فاصلتو رعایت کنی! گفتم از کی تاحالا نگران ما شدی😑گفت ببین کای من عوض شدم دیگه نمیخوام اون آدم بده باشم. اخم کردمو گفتم اگه قرار بود همچین چیزی باشی از همون اول درست رفدار میکردی توی جشن بهم دروغ نمیگفتی و کلارا رو نمیدزدیدی!! (دوستان یک دقیقه حرفایی که قبلا کای به کلارا زده بودو به یاد بیارید گفته بود اونو میدن به یه خونآشام که میخواسته تغییر شکل بده پس به نظرتون وقتی کای طرف رو میشناخته چرا توی دانشگاه با دیدن کلارا و خون توی بدنش متعجب میشه به نظرتون نباید میدونسته که این همونه؟)گفت من اونو ندزدیدم دادمش به یکی که میخواست... تا مثل یه آدم عادی بزرگش کنه که وقتی تو توی دانشگاه اونو دیدی همچی رو خراب کردی گفتم من خراب کردم من شک داشتم که اون دقیقا خودشه یا ن فقط میخواستم بدونم که اونه! گفت و کشتن چنتا از دوستاشم هم برای اطمینان بود؟ گفتم اونا توی برنامه نبودن تازشم اونا نمردن فقط واسه یک ماه به خواب رفتن😡گفت ولی اون فکر میکنه که اونامردن تاحالا چهرشو وقتی فهمید که خوناشاما دنبالشن نگاه کردی؟ تاحالا حس ترس رو وقتی کنارت بودو درونش حس کردی؟ اصلا تاحالا به این فکر کردی که چه حسی داشت که با دروغ براش یه زندگی ساختی😡
گفتم میخواستم بهش بگم که تو خودت گفتی گفت کی؟ کی میخواستی بهش بگی؟ حتما وقتی داشت میمرد ها؟ "از چشم راکی"این دوتا همش داشتن دادو بیداد میکردن اعصابم خورد شد سرم به شدت درد گرفته بود و تیر میکشید جوری که دستامو گذاشتم روی گوشام جوری بود که انگار یکی داشت بهم شوک الکتریکی وارد میکرد داد زدم بسکنین!! ولی سرم داشت همینجوری گیج میرفت این دوتا هم ولکن نبودن😩یهو تعادلمو از دست دادم دسامو گرفتم به دیوار ، دیوار داشت آروم آروم از سمت دست من به جهت های مختلف منجمد میشد قلبم داشت جوری به قفسه سینم میکوبید که داشتم صدای ضربانمو دقیقا از توی گوشم میشنیدم انقدر بلند بود که واقعا داشت اذیتم میکرد😣اینجا بخاطر سروصدای کای و جیمز نمیتونستم آروم بگیرم از در رفتم بیرون و ته راهرو به دیوار لم دادم و چشمامو بستم گوشامو محکم با دستام پوشوندم چنتا نفس راحت کشیدم و بعدش آروم شدم از وقتی اون حالت انسانیم فعال شده هر روز اینجوری میشم.. وقتی بهتر شدم برگشتم سر جای قبلیم از اینکه جیمز رو، روبهروم میدیدم و هیچ کاری نمیکردم متنفر بودم متوجه شدم بحثشوت عوض شده حالا دارن سر مامان دعوا میکنن😑جیمز گفت تو با راکی تماس داری اونم که یه رگ آدمیزادی داره(همون ۲۵%)تازشم نمیتونم بزارم اونو ببری شهر😡خیلی خطرناکه همین کم مونده آدما قدرتای ماورایی گیر بیارن یا حتی مثل فیلمای به قول آدما، ترسناک.... بشه😐
نمیدونم جریان از چه قرار بود اصلا خود کلارا کجا بود؟ 😳بلند گفتم میشه بس کنین با این کاراتون به هیج جایی نمیرسید!! اصلا خودش کجاست؟ جیمز گفت تو نباید بهش نزدیک بشی اون توی منطقه ممنوعه بوده توهم که خودت یه رگ انسانی داری پس ممکنه یا بمیری یا مجبوریم بعدش بکشیمت😐کای گفت انجوری حرف نزن جیمز😡جیمز: چیه نباید راستشو بدونه؟! (خسته شدم انقدر نوشتم گفت گفت گفت گفت😑😂 همین دو نقطه میزارم😂) کای: جنابالی توی زندگی من دخالت نکن! جیمز: باشه الان خودم میرم توی جنگل ولش میکنم خودتون برید سروقتش!😏... (یه پنج دقیقه ای درگیر بودیم😑) یهو صدای داد مامان اومد که داد زد میشه از اینجا برید بیرون سرم رفتتتت📢. توی دلم با خودم گفتم صبر کن اگه کاترین مامان باشه پس کیتی کیه😳 دوستشه؟فامیل جیمزه؟کیه؟😳توی فکر بودم که دیدم اصلا کسی توی اتاق نیست😳 فهمیدم اونا رفتن بیرون رفتم آروم پشت دری که از توش صدا اومده بود صدای آب میومد و سرفه کردن یکی و قدم برداشتن یکی دیگه گفتم مامان! حالت خوبه؟..."از چشم کیتی" کاترین هنوز بیهوش بود و جوفتمونم باید توی حالت انسانیمون میبودیم واسه همین من همش سرفه میکردم ولی چرا کاترین بهوش نمیومد! که صدای یکی از پشت در اومد (صدای راکی) چون گفت مامان حدس زدم پسرشه نمیدونستم چی بگم یکم صدامو از اون حالت خودمونی در اوردم و مثل کاترین حرف زدم
گفتم که خوبمو اینجور چیزا... یهو کاترین بهوش اومد و دیگه خودش شروع کرد به سرفه کردن لامصب وسط حرف زدم شروع کرد😑لو رفتم که کاترین نیستم یهو پسره در رو باز کرد من سرمو کردم اونور ولی بعدش رفتم کاترین رو بلند کردم هنگ مونده بود! یهو متعجب گفت چرا دوتا شدید؟😨گفتم من مادرت نیستم ولی همچنان بخاطره اینکه جفتمون توی حالت انسانی بودیم داشتم سرفه میکردم ولی خودمو نگه داشتم ولی دیگه نتونستم گذاشتمش روی زمین و رفتم سمت دیوار کناری تا یکم فاصله بگیرم با سرفه گفتم لطفا نزدیک نیا 😣هنوز متعجب بود گفت تو کی هستی؟ گفتم انقدر متفاوتیم؟(اون و کاترین) گفت تو کیتی هستی؟یا.. پریدم وسط حرفش و گفتم آره، یهو دَوید و رفت سمت کاترین!! من دارو رو بهش داده بودم پس برای این پسر تا یه حدی بی ضرر بود ولی اگه با خون یا ... کاترین تماس داشت کلا بدبخت بودیم😅... حدودا چند هفته ای گذشته رابطه جیمز و کاترین خیلی بهتر شده منم میخواستم بفهم این پسره یا همون راکی چی توی مخش میگذره چون نمیتونستم واردش بشم😕انگاری کاترین یه کاری کرده کسی نتونه بفهمه، بهونه گرفتم که باید برم خارج از شهر ولی درواقع همونجا بودم و خودمو جای یکی از دخترای توی رستوران جا زدم بچه آرومیه ولی به شدت احساسی ولی اجتماعی😁..."از چشم کلارا" حالم واقعا بهتر شده بود یکم ارتباطم با جیمز بهتر شده بود ولی خوب هنوزم باهاش یکم مشکل داشتم
راستش واقعا انگاری یه تغییری به خودش داده که این خوبه کای وقتی میره مرکز (همون سر کار منظورشه) و راکی هم میره سرکار منو جیمز تنها میشیم بعضی وقتا احساس میکنم معده رودم دارن به هم میپیچن و هی یچی منو به سمتش میکشه😕ولی من واقعا میدونم چیو میخوام من فقط بودن با کای رو میخوام و چیزی هم مانعش نمیشه! ولی این حس دیگه چیه😔این حس لعنتی که باعث میشه بعضی وقتا به جیمز فکر کنم چرا نمیتونم افکارمو کنترول کنم😞من حتی نمیتونم اون اتفاقو تصور کنم چجوری میتونم حتی به نبود کای فکر کنم😕اون شاید یسرو اشتباهات کرده باشه ولی خوب اون خیلی آدم خوش قلبیه (مهربونه) همیشه به بقیه فکر کنه و در کنارشم من از ته قبلم دوستش دارم و خواهم داشت!😌پس جیمز اینجا چیه😕چرا همش وقتی توی چشمام نگاه میکنه یه لبخند غیرقابل کنترول روی صورتم میاد😳مثل وقتی که توی دانشگاه کای بهم نگاه میکرد سرخ نمیشم ولی اون لبخند دوباره روی صورتم میاد😳 چرا؟ واقعا چرا؟ نمیتونم حتی با کسی در اینباره حرف بزنم، آخه اصلا چیز درستی نیست😟۲۹۷ سال با یکی زندگی کنی بعد به یکی دیگه فکر کنی😵لی واقعا به کمک نیاز دارم میخوام این حسو ازبین ببرم باید تموم شه اگه ادامه پیدا کنه قطعا دست به خودکشی ممکنه بزنم.. واقعا دیونه میشه...همینطوری توی فکر بودم که حس کردم دوتا دست یخ از دوطرف شونه هامو لمس کرد یهو مثل چوب سیخ شدم😳
صدای راکی اومد که گفت مامان چیزی شده؟😞یهو چرخیدم نزدیک بود سینی از توی دستم بیوفته یهو انقدر زدم زیرش که دوباره گرفتمش هیچی هم از توی لیوانا بیرون نریخت😅گفت همچی مرتبه؟ گفتم آره😅 ببخشید😅و بعدش رفتیم سر میز بازم با جیمز چشم توی چشم شدم داشت اون لبخند مضخرف میومد روی صورتم که جهت نگاهمو انداختم به کای و بعدش سرمو انداختم پایین و سینی رو گذاشتم روی میز و لیوانا رو گذاشتم جلوی همه فقط جیمز اونور میز بود که مجبور شدم لیوانو بدم به کای که بزاره کنار جیمز ... نشستم روی صندلی کنار کای... با جیمز و کای و راکی یه خونه توی شهر گرفته بودیم پول خونه رو دونگی گذاشته بودیم خونه سه خواب گیر نیورده بودیم مجبور شدیم چهار خوابه بگیریم هم یکم گرونتر شد ولی خوب به اندازه همه هستش منو کای رفتیم توی یکی از اتاقا راکی و جیمز هم توی اتاقای جداگانه اتاق آخری رو هم یسری وسایل اضافی توشه برای اینم که کسی بهمون شک نکنه که این چه وضعیه ستا پسر و یه دختر توی یه خونه!! کای و راکی رو گفتیم برادر دقولو هستن! منو جیمز هم خواهر برادر که نسبت ما باهم دخترخاله... اینجور چیزا میشه ( الان نسبت ساختگیه کاترین و کای دخترخاله پسرخاله شده برای راکی و جیمز هم همینجور ) حالا چرا خونه جیمز نموندیم چون بابام سربازاشو گذاشته دنبالمون بگردن و آره مجبور شدیم بریم اونور
شهر آخه بابام کل جاهای نزدیک جنگلو داره میگرده
بابام جیمز رو هم بخاطر اینکه ما پیشش بودیم و هیچ همکاری نکرده سرزنش میکرده واسه همین با ما اومد اینطرف شهر ولی خوب یه جورایی هم نزدیک رستوران شدیم و هم مرکز پلیس😅ولی بازم مواظب بودیم حتی مجبور شدیم شناسنامه فیک هم درست کنیم البته با کپی کردن از شنازنامه هایی که امسال واسه خودمون ساخته بودیم جیمز اسمشو به تونی تغییر داد کای که همون استیو موند راکی هم همون نتانیل (nathaniel) که البته چون خیلی طولانی بودش ما نِیت صداش میکنیم😅 ترتیب سنامونم اینجوری شد که اول جیمز بود بعد کای و راکی بعدشم من😅الان توی رده سنی های نزدیک هم هستیم جیمز ۲۷ کای و راکی ۲۴ و منم ۲۱ کلا ستا ستا اومدیم عقب😅کلا حدودا نزدیکای یک یا دو سال دیگه باید کلا از شهر بریم کلا از آمریکا بریم یجای دیگه، هنوز دلیلشو نمیدونم ولی جیمز میگه که باید همچین کاری کنیم کای هم تاییدش کرده حتما یه چیز خوناشامیه که هنوز ازش خبر ندارم ولی خوب خطری راکی رو تحدید نمیکنه فقط چند شبه داره عجیب تر از حالت معمولیش رفدار میکنه😕حتما بخاطر این مخفی کاریاست و وجود جیمز😔... دارم سعی میکنم خودمو درست کنم این حس نباید دوباره ته دلم بشینه وگرن هر چیزی ممکنه...(حسش نسبت به جیمز) انقدر خودمو درگیر افکارم کردم که با یکی برخورد یهو سرمو اوردم بالا گفتم وای واقعا ببخشید آقا.. که هنگ موندم اون کیم بود😨گفت هی کیتی بالاخره پیدات کردیم
(کیم خبر نداره که این کاترینه فقط انجل خبر داره) عقب عقبی قدم برداشتم فقط تا حد ممکن دور شدم گفت هی چیشده؟ و افتاد دنبالم انقدر توی کوچه پسکوچه ها رفتم که گمم کنه تا سرمو چرخوندم روبهروم ایستاده بود با صورت نسبتا اخم کرده گرفت چت شده چرا از من فرار میکنی منم کیم 😶نمیدونستم باید چیکار کنم فقط با چشمای گرد شده بهش نگاه کردم و اونم به حرفش ادامه داد داشتیم دنبال تو و کایو راکی میگشتیم میشه بپرسم دقیقا کودوم قبرستون خونه ای رفته بودید همین الان باید برگردی کاخ پدر نگرانته دستش پس زدم و گفتم اون فقط نگران رسمو رسومشه اصلا نگران من نیستش تو هم لطف کن هیچ بهش نگو من دیگه نمیخوام به اونجا برگردم ... و برای اینکه تنونه دنبالم بیاد با قدرتم فرار کردم ناراحت بودم چون واقعا هم حرف دلمو نزده بودم دلم واسشون تنگ شده بود ولی ازشون عصبانی بودم چون همش توی فکر کارای خودشون بودن آروم سرعتمو کم کردم رفتم جلوی در مدرسه... امروز بیشتر از حد ممکن حواسم به اطرافم بود دیگه خودم پای پیاده برگشتم خونه انگاری جیمز از من زودتر برگشته بود حالم واقعا گرفته بود که انگاری اونم متوجهش شده بود گفت همچیز مرتبه؟ لبخند صفحه نیمه ای زدم و گفتم آره من خوبم ولی یهو احساساتم اومد جلوی چشمام و درجا منفجر شدن یهو بغض کردم دست خودم نبود شروع کردم گفتن مشکلاتم به جیمز و در همون حالت هم اشک از چشمام جاری شد
اومد سمتم و دستاشو دورم حلقه کرد گفت آروم باش گربه وحشی😶(دوستان میدونم گربه وحشی هیچ ریتمی یا چیز نداره ولی خوب یک دقیقه به معنی انگلیسیش دقت کنید😅savage cat البته یه کلمه دیگه با همین معنی هم هستش که من اینیکی رو بیشتر خوشم اومد😅) ادامه داد بهت نمیاد انقدر آدم غمگینی باشی فقط همونجا خودمو خالی کردم احساس کردم یکم خم شده که دقیقا حسم درست بود چونشو گذاشه بود بالای سرم آروم یکی از دستاش که پشت کمرم بودو آروم حرکت داد منم که داشتم لابلای گریه و نالههام سعی میکردم بهش بفهمونم که بهش حس پیدا کردم ولی خوب انگاری نفهمید😐پس دوباره سعی کردم یسری چیزارو دوباره تکرار کردم...(این سکانسه با حالت گریه هستش فقط نمد چرا دیالگایی که دیشب آماده کرده بودمو یادم نیست😂خیلی خلاصه میگم چون پونصد بار دیالگا رو توی متن داستان گفتم) جیمز من چم شده هرباری که میبنمت یه لبخند لعنتی میاد روی صورتم ... من نباید اصلا اینجوری بشم خیرسرم یه پسر صدو خوردهای دارم !اگه فقط یه دختر دبیرستانی ساده بودم ممکن بود ولی من هرگز حسی نسبت به تو نداشتم نبایدم داشته باشم پس الان چم شده😣... بعد از کلی سیگنال فرستادن تازه منظورمو گرفت (سیگنال فرستادن منظورم علامت دادن وسط حرف هستش که طرف بهتر درک کنه اگه میراکولرید میتونید منظورمو توی قسمت نیویورک متوجه بشید😜)
انتظار داشتم چیز عجیب غریبی از دهنش در بیاد که آروم صورتمو از توی بغلش اورد عقب توی چشمام زل زد و بعدش یه لبخند ساده زد و گفت منم دوستت دارم شرمنده که این حسو توی ناخداگاهت اوردم و محکم بغلم کرد.. دستشو آروم گذاشت کنار صورتم و سرمو آروم اورد بالا صورتشو به صورتم نزدیک کرد و یهو دیدم داره میره سراغ گردنم که یکم دورش کردم با تعجب گفت ااا اتشباه شد😅اومدم دیگه برم محکم نگهم داشت و یهو لباشو گذاشت روی لبام و... قلبم داشت مثل وقتی به تبل میکوبی محکم توی قفسه سینم میکوبید گونههام سرخ و چشمام از شدت تعجب گشاد شده بود نمیدونم چرا هنوز اشک میریختم😶دیگه جیمز صورتشو اورد عقب و دوتا دستاشو گذاشت کناره صورتم و با انگشتای شصتش اشکامو از کنار چشمام پاک کرد و دوباره بخاطر اتفاق گذاشته ازم عذرخواهی کرد ولی من هنوز توی شک بودم و همونجوری خشکم زده بود هیچ چیز دیگه ای نمیخواستم فقط دیگه یکم نفس کشیدن واسم سخت بود که اونم بخاطر شوک بود سعی کردم از طریق دهنم نفس بکشم که دیگه صداش در اومد که نفسم گرفته جیمز با تعجب نگاهم کرد و گفت حالت خوبه ؟ ولی بازم خشکم زده بود که دیگه به خودم اومدم و سریع دستامو گذاشتم روی صورتم و اون صورت پریشونو پنهون کردم جیمز به آرومی صوتمو دوبارهاورد بالا و توی چشمام زل زد و گفت میخوای این خاطره یا حستو نسبت به خودم از حافظت پاک کنم؟
(لطفا حواستون به گزینه ای که میزنید باشه ☝مهمه☝)
عکس : دوستان این عکس مال آخرای کلاس اولمه تازگیا پیداش کردم توی نظرات قسمت قبلی توضیح دادم جریانش چیه اینایی که روشون رو خط کشیدم معلوم نبود چی بودن خط کشیدم یوقت فوش نباشه😂 حالا بگذریم من اینجا الان متنشو مینویسم : قد : ۱۷۰ ، سن : ۱۸ ، وزن : متوسط ، معشوقه کای جانسون😂 (کلا اول کار مشخص کرده بودم کی به کیه😂) ، اسم : کلارا نایتینگل ، مو ها تا کمر (بله اینجا معلوم میشه همیشه موهام کوتاه بوده😔😅)، سال سوم دانشگاه (بهتر نبود مینوشتم ترم سوم😂) ، کای خونآشام اصلی باشه ، توی شهر .... خودتون عکسو ببینید اگه تونستید نکتشو پیدا کنید😂 ، کاملا به زبان انگلیسی و زبان های دیگه ... ، همه چیز و همه صدا هارو بشنوشم😂 (اعلام کردم که َکررر بودم😂) همه خونآشام ها بجز کای بخوان منو بکشن (کلا واسه اینیکی دلیلی ندارم😂)
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
من گیج شدمم
مگه کاترین همون کلارا نیست؟مگه کلارا همون کیتی نیست؟؟
مرسی عالی بود خیلی باحال شد😍🙌🔪😂
انگار دارم زندگی خدمو میخونم که یکی اومده زندگیمو رمانشو نوشته😪😫😂🔪💔😐😐😐
اسلاید 5 حرف دلم بود خوشحال بودم میتونم حرف دلمو بهتر بفهمم😁😍😘💔💔🔪😅😂
ببخشید چرت و پرت میگم و مرسی که تو هم چیزی نمگی😘♥👑💜
عاجی بهار مرسی که هستی ایشالله زندگی خوبی داشته باشد و بمونی برامون😍💕😘♥
ممنونم که نظر دادی والا دلم گرفته کسی حرفی نمیزنه😔
شرمنده دو هفته قبل کامنت داده بودم برا همین تست منتشر نشد منم که داغون بودم دیگه الان گفتم بیام کامنت بدم دلم برات تنگ شده بود🥺💗
وااای پارت جدید اومده من رفتم در گور😁😁🙈🙈😂😍😍💃🏻💃🏻💃🏻🏃🏻♀️🏃🏻♀️😱😱فازم چیه میدونی آیا؟!😂😂😐
😊😊😊❤
خیر نمیدانم😂
اشکالی نی😁😂
بهار میشه لطفا بره با جیمز اخه کای هم حقشه دیگه یه عمر یه زندگی دروغین برای کلارا ساخته ولی برای یه مدت کوتاه💔
لطفا کسایی که باهام هم نظر نیستن نیان زیر کامنت با خاک یکسانم کنن🤕🙏
یچی توی پارت ۲۰ نوشتم فقط برو بخون😂 خودم دو دل شدم والا😂
پا این حس مسخره رو پاکش می کنی یا میام توی خوابت😡😡😡 از الان گفتم نگی نگفتی😡😡😠😏 اخه این چه حسی اگه کای بفهمه چی🥺😟 یعنی میخای دوباره جداشون کنی 🥺🥺🥺کای بره دیگه برنگرده 🥺🥺🥺🥺🥺 اگه این اتفاق بیوفته این بار نمیام تو خوابت می کشمت😁😉😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡😡
والا خودمم نمیدونم دارم چیکار میکنم😂😂 هروقت فهمیدم میگم😂 فقط بگو چشکلی وقتی اومدی توی خوابم غریبی نکنم😂😂
فعلا منظر پارت بعدم وقتی امد یه نتیجه گیری میکنم بیبنم بیام یا نه🤔😌😊😉 اگه میخواستم بیام بهت خبر میدم 😁😁☺😊😉😂
آقا میای یا ن میخوام چایی بزارم😂
دوستان قراره گوشیم رو کاملا ریست کنم هی از طرف گوگل پلی داره واسم پیام میاد و دیونم کرده... به مدت چند روزی نیستم امید وارم سریع بتونم به موقعیت قبلیم برگردم 😢 (اطلاعاتمو برگردونم)
صفحه ۱۰ خیلی احساسی و قشنگ بود...🥲
ممنونم عزیزم😊💋❤
مثل همیشه عالی بود
نمیدونم چرا ولی دلم میخواد کلارا و جیمز یه مدت همینطوری بمونن خوشم اومد از شیپشون(همه با چوب و چماغ به دنبالش میفتند)ولی بعدش دوباره بره با کای ولی یکم با جیمز باشه🤕
👍👍👍👍
ببببببببببببهههههههههههااااااااااااارررررررررررررر🤬
به خدااااا اگه این حس مسخره کلارا نسبت به جیمز رو از بین نبری از صفحه روزگار به صورت 124 روش سامورایی محوت میکنم 🤬😠
خداروشکر کلاسای دفاع شخصی رفتم😅😂
3 دقیقه پیش اومد
👍👍