10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 3 سال پیش 147 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
علیک😂 چطورین؟ اینم از قسمت ۱۸ دیگه جیمز رو بیش از حد وارد داستان کردم😂😂البته اون عهم عهم های توی کامنتای قسمت قبلی میره واسه قسمتای بعدی😂 با تشکر لایکا یادتون نره❤
جیمز دست مشت شدش رو نشونم داد توی همون قرصه بود ولی شکسته شده داخلش یه ماده آبی رنگ بود دقیقا همرنگ همون مایه ای که توی خوابم دیده بودم به خودم لرزیدم وای بعدش پرسیدم این چیه؟ گفت یه ماده که خیلی راحت خوناشام هارو خلاص میکنه ولی روی انسان ها بی ضرره!! گفتم ولی اینو به همه دادن!! گفت پس فکر کردی چجوری دارن از شر خوناشاما خلاص میشن؟ گفتم و اونوقت تو اینجا چیکار میکنی؟ گفت فقط خودمو جای مشاور جا زدم! گفتم و خود مشاور کجاست😨 گفت بیهوش توی خونه من پیش کیتی نگران نباش ساعت ۳ (نیم ساعت دیگه) اونو حافظش رو جوری پاک میکنیم که کلا فراموش کنه که منو اصلا دیده یا ن یا حتی کیتی رو و مثل همیشه برمیگرده! دوباره تکرار کردم و تو اینجا دقیقا چیکار میکنی؟ گفت برای تضمین سلامت تو و دانشاموزایی که فکر کنم خودت بهت بدونی!! دوباره ترش کردم و گفتم راستی باهام چیکار کردی! گفت وقتی کمشیدمت سمت خودم سعی کردم قرص رو از توی معدت که لابلای غذات بود بکشم بیرون ولی چون تقلا کردی کلا همچیز کشیده شد😅بیرون گلوم خشک شده بود آب دهنمو بزور قورت دادم رفتم سریع دهنمو با آب شستم و دستامو گذاشتم کنار سینک گفتم تو انقدر بی دلیل یه کاری رو نمیکنی راستشو بگو واقعا چی میخوای گفت گفتم که چیزی نمیخوام چپ چپ نگاهش کردم گفت آره به DNA تو و راکی نیاز دارم گفتم برای چی😐
گفت خونت از آخرین باری که آزمایشش کردم خیلی تغییر کرده گفتم تو چیشو آزمایش کردی😡گفت من نیومدم اینجا سوال جواب بدم باید یه نمونه از تو و راکی بگیرم تازشم حواست باشه راکی داره با کیا میگرده گفتم پسرم ۱۳۴ سالشه و خودش میفهمه که کی باید چیکار کنه و کی چیکار نکنه گفت ببین میدونم اصلا شروع خوبی باهم نداشتیم و واقعا متاسفم که پریدم وسط حرفش و گفتم اگه انقدر برات ارزش داشت تنها کسی رو که با تمام وجودم دوستش داشتمو افسرده نمیکردی😡خونمو نمیسوزوندی😡تنها عشق زندگیمو مجبور نمیکردی حدود ۱۰۰ سال تمام با حافظه از دست رفته زندگی کنه😡و برادر پسرمو نمیکشتی😡اصلا درک میکنی چه حسی داره؟ گفت اولا من حونرو نسوزوندم ... که صدای باز شدن در اومو جیمز منو محکم توی بغلش گرفت و کشیدتم توی یکی از اتاقکا، دستشو گرفت جلوی دهنم یه احساس امنیت داشتم ولی یهو عقلم اومد سر جاش و مثل سنگ ایستادم طرف که رفت بیرون دست جیمز رو کنار زدم و گفتم دقیقا فکر کردی داری چیکار میکنی اومدی مثل صخره جلوم ایستادی و انتظار داری بجای ضربه زدنِ بهت، نوازشت کنم؟(اشاره به رودخونه و اینجور چیزا ...) چیشده که فکر کردی میبخشمت؟ گفت ببین اصلا واسم اهمیتی نداره که تو منو میبخشی یا ن فقط میخوام بدونم که تو و راکی حالتون چطوره ! تیکه مانند گفتم بهتر از این نمیشیم و رفتم به سمت در که دیگه برم بیرون تا دستم خورد به دستگیره ـی در
جیمز کشیدتم سمت خودش و بعدش گفت انقدر خودخواه نباش تو الان هم با اون موجودات تماس داشتی وهم الان قوی ترین زهر برای کشتن خودتو خوردی ولی بالا اوردی چجور انقدر خودخواهی گفتم من یا تو😡 تو همش واسه اهداف خودت میای تاحالا شده ازم بپرسی؟ که اخم کردو گفت پس از روش قدیمی باید استفاده کنم و بعدش یهو غیبش زد😒سریع از توی اونجا اومدم بیرون یه کج نگاهی به همون معلم قبلیه انداختم که داشت میومد سمتم گفت چیزی شده گفتم راستش همون مشکلی زنونه😅لبخندم زدمو و بعدش رفتم دم در جیمز رو دیدم که اخم کرده بود و داشت نگاهم میکرد نگاهمو انداختم سمت یکی از ماشینای پلیس که کای توش نشسته بود دوتا بوق زد که بدو بیا و منم رفتم سمتش چون جلو یکی دیگه نشسته بود رفتم عقب نشستم و آروم موقع بستن در زمزمه کنان به کای گفتم حالا مجبور نبودی با ماشین پلیس بیای دنبالم 😂کلا ... که گفت راستش زیاد وقت نداشتم برگردم خونه از پشت پنجره به جیمز خیره شدم که به دیوار تکیه داده بود کای هم جهت نگاهمو فهمید ولی دیگه دیر شده بود و خبر از جیمز نبود گفت چیزی شده؟ گفتم ن همچی عالیه! و بعدشم کای گازشو گرفتو رفتیم دم در خونه نگه داشت رفتم سمت پنجرش میخواستم بهش بگم که چی شده بود ولی متوجه شدم کسی که کنارش نشسته بود آدمیزاد بود پس حرفمو خوردم و گفتم روز خوش😉و بعدشم رفتم
در خونه رو با احتیات باز کردم آشپزخونه کنار در بود پس آروم یه چاقو از روی کابینت برداشتم گرفتم دستم و بعدشم در رو آروم بستم چراغا رو روشن کردم مطمئن شدم خونه امنه و چاقو رو گذاشتم کنار همون موقع وزش باد رو از کنارم حس کردم تا اومدم چاقو رو بردارم جیمز دسمو گرفت و چسک چسک کنان گفت به اون نیازی نیست دستمو اومدم از توی دستش ول کنم که مچ دستمو پیچون و گفت اگه قراره اینجوری کنی حتما لازمم میشه😡گفتم از جونم چی میخوای😡گفت قبلا بهت گفتم و یهو همه چیز سیاه و تار شد... چشمام رو باز کردم انتظار داشتم مثل پنج بار قبلی توی تخت جیمز کنارش بهوش بیام (خیلی رمزی گفتم اون پنج بار چیشده بوده😂) ولی توی همون اتاق قبلی توی تخت بودم و صدای تراشیده شدن چون از کنارم میومد نگاه کردم دیدم جیمز روی صندلی نشسته و داره یه تیکه چوب رو با یه تیغ میتراشه از جام بلند شدم همون لباسای قبلیم تنم بود تیکه مانند گفتم خوب چیزی که میخواستی رو گرفتی حالا برو😠گفت راست از اینکه بزنم توی ذوقت خیلی خوشم میاد ولی بزار راستشو بگم منتظر موندم تا بهوش بیای بعد! چون میخواستم جلوی چشمات این کار رو بکنم که بفمی واقعا من نمیخوام کاری کنم که بهت صدمه بزنم اخم کردم و گفتم ثابتش کن😡یه سورنگ و سوزن از توی جیبش در اورد و گفت هنوز آک هستن! گفتم راستشو بگو واقعا خونمو میخوای چیکار؟ گفت میخوام روی خون تو و راکی آزمایش کنم چون جفتتون جزو هیچ کدوم از گروه خونی ها نیستید
گفتم یعنی چی؟ گفت خون سلطنتی مگه از اسمش معلوم نیست یه چیز خاصه وگرن همون خون ساده خودمون میشد یهو کنار تخت ظاهر شد و گفت اجازه هست؟ توی چشماش خیره شدم و ذهنشو خوندم داشت حقیقت رو میگفت انگشت اشاره و شصتمو گذاشتم روی چشمام و گفتم باورم نمیشه دارم این کارو میکنم😑که یادم افتاد هنوز لباسای بیرون تنمه گفت فهمیدم مشکل چیه میخوای برو یه چیز راحتی بپوش! گفتم نهمینجوری اوکیم فقط بزار من این تیشرته رو در بیارم (اونم گه همینو گفت😐) یهو یکم رنگش پرید گفتم اونقدر جوگیر نیستم که زیر چیزی تنم نباشه روشو کرد اونور و گفت باشه فقط زود باش سریع رفتم توی اتاق بغلی و یه مسیج به کای دادم و همون موقع لباسمم عوض کردم گوشیم رو قفل کردمو گذاشتم همون جای قبلی و رفتم پیش جیمز با دستش ، اشاره کرد که بشینم روی تخت منم نشستم مچ دست چپم رو گرفت و گفت مثل همون آزمایش خونای عادیه فقط با این تفاوت که قراره از یکم بیشتر خون بگیرم! گفتم هن؟گفت نگران نباش هیچیش رو حس نمیکنی تازه من میتونم زیر پوستت رو ببینم اگه زیاد تکون نخوری اصلا خطا نمیره چشمام رو بستم و گفتم میدونی که با سورنگ و اینجور چیزا مشکل دارم پس لطفا عجله کن😪گفت باشه! با چشمام زل زدم به دستم سوزنش پدرسگ خیلی بلند بود ... بلند شد و بعدشم گفت خوب تموم شد بعدا بهت زنگ میزنم تپلی!! اومدم بگم به من نگو تپلی پدَسگ!!! که دیدم غیبش زد😑
دستمو نگاه کردم یکم درد میکرد یه چسب زخم زدم روش دیدم مسیجی که به کای داده بودم اصلا سین نخورده پس خودم پاکش کردم و زیرش نوشتم دستم اشتباهی خورد... (دوستان یه سوال😳چرا الان روی خود دست من رد سوزن افتاده😂) آروم آروم توی خونه قدم برمیداشتم تلویزیون رو روشن کردم تنم کوفته بود لم دادم به این مبله به نرمی مال خودمون نبود ولی بازم مبل بود😔 یه فکری به سرم زد شروع کردم به گشتن بین کانالای اخبار هر خبری که میشد به جنگل ربطش داد روی یه کانال تمرکز کردم داشت درباره قتل های دسته جمعی حرف میزد که همه جنازه ها خونی توی بدنشون باقو نمونده بود ولی اینا چرا انقدر راحت درباره جنگل حرف میزدن 😳که یکی دیگه از مجری ها گفت همونطور که این چند روز سالگرد ممنوع شدن ورود و خروج از توی جنگل بوده و دقیقا این قتل ها از همون روزی شروع شده که مردم اعتصاب کردن و رفتم اونجا و یسری از خونه هارو سوزوندن اسم کسایی که به قتل رسیدن :... دختری به اسم لوسی هادسون هستش که جنازشو وسط جنگل پیدا کردیم یهو از جام پریدم توی خونه جیمز بودم😨یه لیوان خون کنارم بود جیمز آروم در رو باز کرد و گفت خوب چطوری؟ گفتم اینا خواب بودن یا؟😴گفت بستگی داره منظورت چی باشه گفتم اینکه من مردم؟ گفت خواب بوده! یه نفس راحت کشیدم و گفتم چیشده؟ گفت راستش وقتی که رفتم ظاهرا وقتی کنترول تلویزیون زو برداشتی سرت گیج رفت و با مخ رفتی توی میز😂
انقدر که بوی خونت خفم کرده بود برگرشتم و دیدم که اینجوری پس اوردمت اینجا و خوب چجوری بگم کیتی هم به کای زنگ زد و گفتش که کای بیاد اینجا!! گفتم و اونقت شما دوتا مشکلی با کای ندارید ؟ جوابمو نداد و گفت زود باش باید یکم به خودت خون برسونی گفتم فقط یه ضربه بودا!! بر خلاف کارایی که قبلا باهام کردی این فقط یه چیز کوچیکه!! گفت میخوری یا بزور بهت بدم؟ یک دقیقه چهره کای رو دیدم که توی اتاقم روی صندلی میز کامپیوترم نشسته و یه کاسه خون توی دستشه (همون اولای رمان زندگی جدید من وقتی کلارا از قدرتش اسفاده کرده بود) یهو با صدای جیمز به خودم اومدم گفت کجایی؟ الو؟ گفتم من نمیتونم اینجا بمونم شونمو محکم گرفت و گفت من فقط حرف نزدم من الان بهت دستور دادم😐 گفتم و منم سرپیچی میکنم!😏شونمو ول کرد و گفت کاترین هرجا که بری خون من توی بدنت جریان داره گفتم خونت خورده شده با خونم پیوند نخورده که!! گفت راستش همونو میخواستم بهت بگم همون مقداری که خون کای توی بدنت جریان داره خون منم در جریانه!! گفتم منظور چیه😡نکنه وقتی مجبورم کردی... وسط حرفم پرید و گفت ن مراسمو یادته تو از توی جام خون منو خوردی ولی چون قبلش خون کای رو خورده بودی الان توی این وضعیتی خونت جزو هیچ کدوم از گروه خونی ها نیستش! ولی با همشون سازگاری داره و دلیلشم اینه که خون منو کای باهم متفاوته و خون تو فقط بخاطر خون منو کای اینجوری شده وگرن همون گروه خونی +AB ساده بودی(بعدا توضیح میدم😂)
با خنده گفتم الان مثلا چیو میخوای ثابت کنی؟ گفت راکی هم خون منو داره گفتم این دروغه ! گفت پس نظرت چیه بری آزمایشاتونو دقیق تر ببینی راکی خون کای رو توی رگاش نداره ! خون توروهم به طور خالص نداره !! ترکیبی از مال منو تو رو داره و این باعث میشه تا چند وقت دیگه قدرتش بیش از حد افزایش پیدا کنه چون دو مدل خون سلطنتی توی رگاشه که قدرتشو افزایش میده حواست بهش باشه گفتم میشه بحث رو عوض نکنی! گفت خوب پس مشکلت چیه؟ گفتم من حاضرم بمیرم تا اینکه با تو توی یه اتاق باشم 😡و بعدشم رفتم ...نزدیک بخش ممنوعه بودم که یه صدایی توجهم رو جلب کرد رفتم سمت صدا داشت زنجیر هار تکون میداد یعنی اینکه از لایه اول رد شده بود آروم یه پرشی زدم به اونیکی سمت زنجیر رو شکوند و رفت داخل یه دختر بود تقریبا ۱۵ سالش بود سریع رفتم سمتش اون تا منو دید داد زد ولم کن تنهام بزار!!باید صداشو میبریدم چون ممکن بود هر لحظه یکی از اون موجودا سر برسه!! جنگل کاملا عوض شده بود ن به یه جنگل عادیو ...ن به این😳همچیزش فانتزی بود آدم یاد یه سری چیزا مینداخت که نمیشه به زبون اورد! سریع رفتم دنبال دختره یهو به رسیدم دیدم اون اسکارلته که😨گفت خانم هادسون ؟ شما اینجا چیکار میکنید؟ گفتم تو نباید اینجا باشی! گفت اتفاقا اینجا بهترین جا برای راحت بودنه گفتم ن اینجا ممنوعه!! گفت شما از کجا میدونستید من اینجا و خودتون اینجا چیکار میکنید؟ گفتم داستان من فرق داره ولی تو چرا اینجایی؟؟
گفت دیگه از اینکه همه درباره چیز میزای عجیب حرف میزدن خسته شدم و میخواستم خودم ببینم!! راستی چرا لباساتون اینشکلیه برای اینجا زیادی باز نیست؟😳(یه تاپ شُلول تنم بود به یه شلوارک کوتاه تنگ😅) یه نگاهی به خودم انداختم قیافه آدمای معذب رو به خودم گرفتم و گفتم جیمزززز پدرسگـــ😑 گفت چی؟ گفتم هیچی تو باید از اینجا بری !! گفت چرا همه اینو بهم میگن😡گفتم چون اینجا خطرناکه! گفت مگه اینجا چی داره همه اینا داستانی الکین که بچه هارو بترسونن گفتم اینا واقعین بهم اعتماد کن😟تو باید از اینجا بری😟دستشو از توی دستم در اورد و گفت پس ثابتش کن ثابت کن اینجا خطرناکه😡یا آه بلندی کشیدم و گفتم نمیتونم😩گفت چرا همه دارن دروغ میگن؟ یهو نور خورشید تابید به شونم سریع خودمو کشیدم عقب گفت شما یه!😨یکی از همونایید؟ 😨گفتم نـــه!! یه اخم کرد گفتم آره😩ولی این باید یه راز برامون باقی بمونه گفت از کی اینجوری شدید؟ گفتم وقتی واسه این حرفا نیست اینجا همونقدری که برای تو خطرناکه،برای منم هستش!! که یهو یچی خالی شد توی صورتم دقیق داخلش نفس کشیدم بوش شبیه کیک بود ، ن ادکلن مردونه، ن یکم سرگیجه گرفتم سرمو تکون دادم سریع شونه اسکارلت رو گرفتم و بدو بدو بردمش سمت خارج از بخش ممنوعه که یچی جلوی پامو گرفت اسکارلت دستش ول شد از دستم و به بیرون پرتاب شد ولی حس کردم یچی داره مثل مار از تنم میاد بالا داد زدم فرار کن😨گفت ولی تو چی؟؟
بلند تر داد زدم من میتونم از شر اینا خلاص شم پس فرار کن که دیدم داره میاد سمتم😑جفت پاهام بهم چسبوده بودن واسه همین حرکت سخت بود تنها چارم قدرتم بود انقدر سعی کردم تا اینکا فهمیدم بخاطر امواجی که اینجا تولید میشه غیر فعال شده😑دیگه با دندونام افتادم به جون اون معلوم نبود چیه درخته کرمه چیه هرچی بود سبز بود و دارز و پدرسگ خیلی قوی بود افتادم به جونش خودمو آزاد کردم بدو بدو رفتم و اسکارلت رو جوری که کای منو بلند میکنه بلند کردم تا به مرز رسیدیم اونو فرستادم بیرون گفتم فرار کن من پشت سرتم یهو دوباره منو گرفت ولی ایندفع کلا دستامم گرفت و کشیدتم به وسط جنگل کل دستوپام بخاطر تیکه چوبایی که روی زمین ریخته شده بودن زخمی شدن... انقدر این گازا توی نفس پخش شده بود که دیگه حالم واقعا بد شده بود همونجا روی زمین ولم کرد ولی فقط دستو پاهامو😑 همش یچی میومد جلوی صورتم و دوباره همون هوا رو توی صورتم پخش میکرد چشمام داشتن تار میدیدن همینطوری سرفه میکردم چون هیچ اکسیژنی بهم نمیرسید چشمام دیگه داشت کاملا بسته میشد یه کله طلایی دیدم که داشت هی از دور بزرگتر میشد چشمام واقعا داشتن تار و تار تر میشدن که دیگه فقط حس کردم یچی داره روی حرکت میکنه و بعدشم یه آدم به موهای کوتاه و طلایی رنگ اومد بالای سرم... (از چشم همون یارو مو طلاییه😂) حاجی جیمزم😑یارو کیه؟😂خوب این کاترین هم دهن مارو ...😑سریع رفتم و از روی زمین بلندش کردم تقریبا بیهوش بود
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
بهار جان هر وقت وقت آزادی داشتی تست بنویس و منتشر کن تا ما از تستات لذت ببریم واقعا من از یک سال پیش داشتم رمان ها و تستات هارو دونه به دونه میدیم و منتظر پارت بعدی اونها بودم خلاصه موفق باشی☺❤
شاخ محله شدند مبارککککت و مبارکمون باشع😍😎😂💫
میسی💋❤
دوستان یه مدرک با سمممم ۹۹% پیدا کردم که ثابت میکنه اولین ایدم و اولین خوابم از کلارا و کای مال کلاس اولم بوده😂 خوشم میاد یکی بالاش تاریخم زده بود😂 خداکنه ننم نبوده باشه😅 مال سال ۱۳۹۰/۱۱/۰۲ بوده😂 یعنی همون نزدیکای هشت سالگیم بوده که تازه نوشتن یاد گرفته بودم خدایی خیلی سمه😂یسرو خوصوصیات اون زمانم توش لو رفته😂اگه تونستم توی پارت ۱۹ صفحه آخرش عکسو میزارم فقط اونموقع خیلی بدخط بودم واسه همین ممکنه ناخوانا باشه😂خودمم منتشو واستون تایپ میکنم😂فقط اونو بخونید و بعدش یکم رمانو واسه خودتون دوره😂
😂😂😂😂
بهار چیچی بودی تو چیچی شدی تو😂😎😱😲🙌🏻😹😹😹
خدایی باید چند سال دیگه رمانتو چاپ کنی😂😆😍😛
البته باید با حالت بینامو نشونی چاپ کنم😂 چون هنوز خانواده خبر ندارن😂😂😂
ووواااااوووو😈😉
نمد چرا ولی جیمزم مثل کای کراش شد
😂😍👍
خارج از متن داستان ولی من خودم توی چند ماه اول داستان بعد از کای روی جیمز کراش زده بودم😂 آخه پشتکار زیادی داشت😂 جدی بود و یکمکی هم از اخلاق طرفم ایده گرفته بودم😂😅
قهلم😢😢😭😭😭 چرا نمیزاری من رفتم تستچی ثبت نام کردم که بهت بگم عاشق تست هاتم.
عزیزم یه چند روز دیگه میزارم
مقسی عشقی😜
پس چرا ادامه نمیدی من عاشق داستانتم ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️این قلب ها هم برای اینه که بدونی چقدر دوست دارم لطفا داستانت رو ادامه بده.
یه چند روز دیگه میزارمش یکم نوشتن قسمت ۱۹ از اونی که فکرشو میکردم بیشتر طول کشید😅
اگر عکس نداری من یه چندتا عکس برای درنیکا میفرستم........توی اینستا البته.......باز فکرای بد به سرت نزنه منحرف
😂منظورم عکس برای این پارت بود😂
عالی بود
میسی❤
مرسی عالی بود عاجی😍💕:)
راستی من اسلاید 10 رو قسمت پایین که دختر دستای کلارا گرفت نفهمیدم چی شد دقیقا😐💔
تو این تست همه پ.د.رشون دراآمده اون رمانارو ادامه نمیدی😂💔🔪
وقتی تواین پارت هرجا که از پدسگ استفاده میکردی منم مثل خ.ر باهاش حال میکردم😐💔😂😜
😂😂😂
دیگه پریسا پورمشکی باعث شده این پدسگ بیوفته توی دهنم😂
نکبت رو درنیکا انداخت😂
پدسگ رو پریسا😂
دقیقا من داشتم شب داستانو میخوندم و چون همه خواب بودن داشتم بی صدا میخندیدم داشتم منفجر میشدم خلاصه که نگم براتون
میشه اون داستانای دیگه رو هم بزاری فقط اینو نزار
بعد از پارت ۲۰ این میخوام روی اونا وقت بزارم و تا چند وقت اینو ننویسم ولی روی اونا کار کنم❤