سیلام چطورین 👋👋 خب میدونم خیلی دیر شد و معذرت میخوام ولی تو پارت بعد جبران میکنم
خواب دیشبو دیدم: زنگ مدرسه خورد داشتن میرفتم خونه که لوکا رو دیدم بهم گفت که امشب میخواد یه پارتی بگیره و خوشحال میشه منم برم منم قبول کردم و رفتم خونه ساعت ۲ بود من سالت ۹ باید اونجا میبودم تکالیفمو انجام دادم و طراحی هامو کامل کردم که ساعت ۴ شده بود رفتم یکم استراحت کنم خوابیدم و ......(چند تا خط یعنی بعدا) با جیغ تیکی از جام پریدم بله چیه چی شده من کجام بعدش به خودم اومدم تیکی گفت ساعت هشته گفتم چیییییی گفت از ۷ دارم صدات میکنم چیییی داره گفتم باشه حالا عصبانی نشو

رفتن یه لباس خیلی قشنگ پوشیدن و اماده شدن داشت ۹ و ۵ دیقه میشد سریع رفتم یه ماشین گرفتم تا رسیدم تقریبا ۹ و نیم شده بود وقتی رسیدم احوال پرسی کردیمو اینا دیجی نینو بود بعد از ۲ ساعت الیا مجبورم گرد برم رو صحنه وبخونم منم به زور قبول کردم دوست داشتم با ادرین بخونن ولی اون موقع اونجا نبود ولی لوکا اومد که باهام بخونه بعد از چند دیقه که به خودم اومدم داشتم ...( خودتون تصور کنین دیگه😅😅) ولی به بهونه ی اهنگ خوندن...

جون اهنگ خونده بودم تشنم شده بود رفتن بالا که اب بخورم ولی وقتی تو پله ای بودم که به بالا دید داشت به خودم لرزیدم داشتم میوفتادم ولی خودمو کنترل کردم با گریه رفتم بیرون همینجوری داشتم میدویدم و میدویدم تیکی هی داشت سعی میکرد ارومم کنه امد نمیتونست تبدیل به لیدی باگ شدم و رفتم رو طبقه ی بالای برج ایفل نشستم داشتم به شهر نکا میکردم و گریه میکردم که کم کم داشتم بی اوش میشدم و از روی برج داصتم میوفتادم .....
از زبان ادرین: رفتم پایین الیا خیلی نگران بود گفت که مرینت نیست متم نگران شدم رفتم دنبالش بگردم که لیدی باگو رو برج ایفل دیدم رفتم سمتش وایی خدای من داشت میوفتاد سرع رفتم گرفتمش وقتی بهوش اومد معلوم بود حالش خیلی بده چتد بار گفتم نگفت چی شده منم اسرار نکردم که اذیت نشه بعد یاد مرینت افتادن ازش پرسیدم گفت بردتش خونه خیالم راحت شد بعد گفت من باید برم و رفت
خسته شدم بیاین این صفحه رو استراحت کنیم و بعدیو 🤕🤕🤕(⊙_☉)( ˘ ³˘)♥
خب بگین جه خبرا乂❤‿❤乂(●♡∀♡):-)
یادم رفت تا کجا نوشتم😐😐😐 از جایی که رسیدن رستوران شروع میکنیم رسدیم من چیزی سفرش ندادم چون عجله داشتم لوکا گفت من واقعا واسه اون شب متاسفم نمیخواستم ناراحتت کنم ولی واسه یه چیز دیگه گفتم بیای ×چی+ من.....×اما تو که میدونی من ادرین......+اره ولی اون .........×مهم نیست من باید برم ببخشید و کیفمو برداشتم و رفتم
رفتم خونه داصتم فک گیکردم الان باید چیکار کنم یعنی چی هرجی باشه من دیگه باید ادرینو فراموش کنم بغضم گرفت بعد که چشمم به عکسش افتاد بغضم ترکید و شروع به گریه کردم فقط گریه میکردم من هنوز وقتی به چشماش نگا میکنم بیشتر ....... نمیدونم چیکار کنم تبدید شدم و به کت زنگ زدم جواب نداد بعد یهو از مشتم ظاهر شد خودمو تو ب*غ*لش انداختمو فقط گریه کردم بهش گفتم فقط ارومم کن
از زبون کت: وقتی اینجوری گفت دلم لرزید بغ*ل*ش کردم سعی کردم بزارم تودشو خالی کنه بعد که ارون شد ازش پرسیدم چی شده هیچی نگفت گفتم نمیخوای چیزی بگی سرشو بالا اورد گفت : یادته بهت گفته بودم یکیو...... اون با یکی دیگست خیلی براش ناراحت شدم گفتم یادت باشه همیشه من کنارتم که دیدم خوابش برده😍😍😍
خب این پارتم تمام شد امیدوارم لذت برده باشین ببخشید دیر شد واسه پارت بعد جبران میکنم دوستون دارم💙💙💙💙 یه سوال دارم صفحه بعد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
۳ هفته شد پارت بعدی کجاست
عالی بود عشقم
مرسی نفسم
چه عجب اومد عالییی
ببخشید
مرسیییییی