(داستان ترسناک پارت 3)

با ترس وارد قبرستون شدم 😨

داشتم کیتی تقیب میکردم که یهو غیب شد اخه مگ ممکن اون جلوی چشام بود که غیب شد😨😨😨

باد سرد شدیدی کمی جلو تر رفتم که شاید کیتی پیدا کنم ناگهان شمع خاموش شد صدای ترسناکی میمومد

که ناگهان احساس کردم یکی پشت سرم 😱 یکی با صدای وحشتناکی در گوشم زمزمه کرد (به ما بپیوند)

دست و پام یخ کرد بود سر جام خشکم زد بود

با خودم زیر بل زم زمه میکردم من شجاعم من شجاعم یهو به خودم اومدم با صدای وحشت زد و لرزان گفتم تو کی هستی خودت نشون بده

صدایی شیطانی دوبار در گوشم خند ای شیطانی ای کرد گفت اینقدر نترسی باش... و ارو ارو قدم برداشت اومد جلوی صورتم اون... اون.... یک لباس بلند سفید خونی داشت از دهن چشاش خون میومد موهای بلند ی داشت یک چاقو خونی دستش بود

با صدای شیطانی گفت هالا منو دیدی نمیتونستم چیزی بگم بهم گفت درمورد من به کسی نگو و دستامو گرفته بیهوش شدم

وقتی بهوش اومدم رو تختم تو اتاقم بودم وکیتی کنارم نشسته بود همچیه براش تعریف کردم.. کیتی با حالت عجیب عصبانی گفت مگ نگفت بودم درمورد من به کسی چیزی نگو همون موقع جیغ زدم که کیتی درو باز کرد اما... اما...

اگ اون کیتی پس این کیه .. کیتی پرد هارو کشید یچیز عجیبی گفت و همون موقع اون غیب شد 😨😨😱😱😱

از کیتی پرسیدم این کی بود این روزا چه اتفاقی دار میفته گفت مگ بهت نگفت بود به کسی نگو هاا؟ گفت اونا دوستای من هستن از زبان ستاره(زودی همچیو بگو زود باش)

از زبان کیتی خب راستشو بخوای یک روز منو دوستام توی مدرسه داشتیم بازی میکردیم که گفتن می‌خوان یک راز رو بهم بگن منو بردن یجای متروکه و گفتن که اون اجنه هستن من ترسیدم جیغ زودم ولی اونا بهم گفتن که دارن میمرن و با اینکه اون یک اجنه بودن ولی بهترین دوستای من هستن و گفتن باید روحمو با اونا تقسیم کنن ولی اونا دونفر بودن یک روح کافی نبود مجبور شدم روح تورو به اونا بدم

اومید وارم خوشتون اومد باشه پارت های بعدی کمی طول میکشه و خیلی ترسناک تا بتونم میکنم 😜✨

نظر میزاری

خوشت اومد

تست دوراهی بذارم چه موضوعی

تا پارت چند اینو ادامه بدم

لایک کامنت یادتون نره

بای بای ❤️