
اینم قسمت 30 داستان میراکلس ممنون از شکیبایی همگی این قسمت رو روز یکشنبه بعد از برطرف شدن مشکل نویسنده دوم با سرعت شروع به نوشتن کردیم پس امیدوارم که لذت ببرید نظرات فراموش نشه♥
گربه داد زد اههههه و دستشو سریع اورد سمت سینه لایلا من مطمئن بودم میزنه که یهو داد زد و با حال بد افتاد زمین و نتونست لایلا رو بکشه فیلیکس نگاه مطمئنی به گربه کرد اصلا بهش اهمیت ندادم و دویدم سمت گربه وقتی بهش رسیدم لباساش محو شد و دوباره ادرین جلوم بود نشستم کنارش و بغلش کردم آدرین گفت : چی ...شد ... الیا میخواست بره دنبالشون که نینو دستشو گرفت و با چشم به ادرین اشاره کرد الیا ایستاد میخواست بگه اما.... که یهو ادرین سرفش گرفت
دوباره به ادرین نگاه کردم و آروم گفتم : امکان ندارد... نینو گفت چیزی شده رفیق؟ ادرین و بلند کردم و خوابوندمش رو مبل گفتم : معجزه گرت?.... گفت آ.ره..انگ..اری? آدرین اروم دستش رو برد سمت حلقه اش که در بیارش حلقه رو از دست آدرین بیرون آوردم ازش دود بلند میشد ، انگار که زیادی بهش فشار اومده بود الیا گفت میتونی درستش کنی؟ گفتم نمیدونم نینو گفت : بچه ها هنوز دستشونه آدرین به زمین خیره شد انگار همه اش رو تقصیر خودش میدونست?
دستش رو گرفتم و فشار دادم و گفتم : همه چی درست میشه نینو گفت : اما چجوری معجزه گرت و خراب کردن؟ آدرین گفت : اون موقعی که فلج کردم بودنم ضربه سختی به حلقه ام وارد کردن ولی من بهتون نگفتم ، مرینت من .... من... واقعا متاسفم? قیافه من :? قیافه نینو:? قیافه الیا:? قیافه آدرین :? حلقه رو توی دستم نگه داشتم به حالت اولیم برگشتم تیکی اومد بیرون پنگ هم بخاطر اسیبی که به معجزه گر وارد شده بود خیلی خسته بود ادرین هم که کلا خیلی بیحال بود ?
از تیکی و پلگ پرسیدم شما میدونید چجوری میشه معجزه گر رو درست کرد؟ تیکی و پلگ گفتن فقط توی کتاب معجزه گر ها نوشته شده و فقط نگهبانا که خط رسمیشونو بلند میتونن اون کتاب رو بخونن?فتم پس فقط یک چاره داریم اینکه به زمان عقب برگرریم زمانی که استاد فو هنوز نگهبان جعبه بود ? الیا گفت چرا به زمان عقب برنگردیم که نزاریم این اتفاق کلا بیفته؟ گفتم چون هر کاری که بکنیم در اینده تاثیر خاصی داره و اگه ما این کارو بکنیم ممکنه یکی دیگه اسیب ببینه ادرین گفت : اما ...رفتن به اون زمان ممکنه خطر ناک باشه و گفتم ولی چرا دیگه ای نداریم
تیکی گفت : در ضمن ما میدونیم که صاحب معجزه گر خرگوش کیه ولی الیا و نینو نباید بدونن پلگ گفت اگه منظورت کسیه که اینجا وایساده سخت در اشتباهی چون اونا هم الان میفهمن? پشت سر م رو نگاه کردم. الکس اونجا وایساده بود نینو و الیا با هم داد زدن:الکسسسس ?? پشت سرم رو خاروندم ? تیکی زد تو سرش و گفت : بدتر از این نمیشه پلگ گفت : بهتر از این نمیشه و از جیب آدرین یه تیکه پنیر برداشت و گفت چقدر دلم برات تنگ شده کممبر عزیزم و بعد همشو خورد قیافه تیکی :??♂️ قیافه من? قیافه الیا? قیافه نینو? قیافه ادرین?
سریع رفتم به طرف الکس گفتم الکس ما به ... پرید وسط حرفم و گفت بانیکس نیاز داردی الیا گفت بانیکس صاحب معجزه گر خرگوش ؟؟؟ باورم نمیشه? الکس سریع تغییر شکل داد و یک دروازه به زمان گدشته باز کرد من آدرین رو بلند کردم و رفتم داخلش دقیقا داخل خونه استاد فو بودم یهو رفتم و گفتم استاد فو بخ کمکتون نیاز داریم استاد فو گفت : مرینت تو اینجا چی کار میکنی ، تو که الان باید در حال جنگیدن با گوریزیلا باشی?
ادامه داد چقدر بزرگ شدی ، نکنه .... از آینده اومدی؟ ادرین از بغلم اومد بیرون و گفت : اره ما از اینده اومدیم استاد فو گفت پس هویت همو میدونید گفتم داستانش طولانیه ولی الان معجزه گر آدرین تو اینده خراب شده و ما برای نجات بچه هامون بهش نیاز داریم استاد فو گفت ازدواج کردید؟؟؟؟? گفتم اره? ولی الان واقعا به کمکتون نیاز داریم گفت مگه من توی اینده نیستم؟ گفتم استاد بخوام بگم خیلی طول میکشه شما برای اینکه ارباب شرارت حویت مارو نفهمه منو نگهبان کردید و خوب حافظتو پاک شد و برفتید پیش ماریان ( همونی که دوستش داشت) استاد فو گفت : الان وقت این حرفا نیست معجزه گر رو بده به من سریع معجزه گر رو دادم بهش
اون گفت ضربه شدید بهش خورده ولی قابل درست شدنه گوشیش رو در اورد و صفحه ای که عکس معجزه گر گربه رو روش زده بود رو باز کرد با یه خط عجیب قریب نوشته شده بود بلند شد و از توی یکی از کشو هاش یه جعبه در اورد گفت مرینت بیا اینجا مثل جتی رفتم کنارش گفت میتونی این عکس هارو بریز روی گوشیت بهشون نیاز پیدا میکنی گفتم چشم ولی من اون خط رو بلد نیستم گفت بعد از درست کردن معجزه گر بهت تمامی حرف رو میگم فقط عجله کن من تمامی عکس های مربوط به صفحه های کتاب رو کپی کردم روی گوشیم استاد فو هم معجزه گر رو درست کرد ادرین بیحال نشسته بود یه گوشه استاد فو یه برگه در اورد و سریع روش شروع به نوشتن کرد ( دوستان نوشتنشون خیلی سخته) •° = A و |: = B و .....
برگه رو داد دستم و گفت اینم از حرف کتاب مرینت اینو یه جای امن بزار گفتم چشم استاد گفت یه چیزی توی اینده کیارو شکست دادید؟ گفتم معجزه گر پروانه و طاووس رو پس گرفتیم و خوب متوجه یه چیزی شدیم که خیلی ناراحت کننده بود چند نفر رو از دست دادیم به ادرین نگاه کردم و بعد گفتم منم چند باری مردم? ادرین زندم کرد و کلی چیز دیگه استاد فو گفت با معجزه گر ها ؟ گفتم نه برگشتیم به زمان عقب گفت ه یتتون چی؟ گفتم فقط صاحب معجزه گر خرگوش که وقتی شما بودید فهمید نینو الیا هم که اتفاقی فهمیدن و یکی دیگه هم که دستم رو بردم پشت گردنم و گفتم خواهر آدرین که الان.....? ولی در کل من به نینو و الیا اعتماد دارم بعد ادامه دادم و رفتیم به اسپانیا و معجزه گر گرگ رو از لورنزو گرفتیم گفت پس باهاش اشنا شدید و الانم تقریبا سه ساله که دونفر با معجزه گر های گوزن و سنجاب دارن باهامون میجننگن که لایلا و فیلیکس هستن? که یهو یکی در زد و سریع در رو باز کرد خودم بودم? البته هشت سال پیش خودم? تا منو دید داد زد خودمم دست کم ساکت نموندم خودمم داد زدم? با خودمفتم این چه لباسه که من اینهمه سال میپوشیدم? بگو چرا ادرین بهم می گفت فقط یه دوستم?
خودم از هشت سال پیش بهم گفت تو اینجا چیکار میکنی ؟ آدرین!!!!! یهو حل شد و گفت چقدر عوض شدی ادرین گفتم مرینت میخوام یه چیزی رو بهت بگم تو آخرش هم به ادرین میرسی? با ترس گفت چی نه دروغ میگی که بعد گفتم بهتر ما دیگه برگردیم با استاد فو خداحافظی کردیم و بعد سریع برگشتیم توی زمان خودمون معجزه گر ادرین درست شده بود و همهچیز به حالت اولیه برگشته بود فقط مشکل اینجا بود که بچه هامون هنوز دست لایلا و فیلیکس بودن دوم اینکه اددین زیاد انزی تو بدنش نداشت ( مثل قبلنای ناتالی)? برگشتی پیش الیا و نینو که....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به همگی یک معذرت خواهی که نه کلی به همگیتون بدهکارم?
دوستان من واقعا از وقتی که مدارس شروع شده زیاد فکرم رو نمیتونم درگیر میراکلس بکنم و بگم گه من زندگی جدید من رو از وقتی قسمت ۱۲ میراکلس رو نوشتنش رو تموم کردم شروع به نوشتن کردم و فقط داشتم طی این مدت فقط داستان رو وارد میکردم ولی میراکلس رو داشتم مینوشتم ?
بهار داری طرفدارات و جذابیت داستانتو از دست میدی
مثل همیشه عالی فقط اگه تا۳۲ نمی ساختی خیلی خوب می شد باید بیشتر می ساختبی?????
بهار ببخشیدا اما ما مسخررره شما ها نیستیم پارت قبل بود که ۲۰۰ تا ۲۰۰ تا میگفتن توروخدا بعدی رو بذار اما الان دیگه برای من مهم نیستتتت و به عنوان یه داستانی که اگه وقت کردم بخونم میخونم بهش نگاه میکنم و خیلییییی عصبانی ام چون تو ۵ تا زندگی جدید من میذاری و شاید اگه دلت بخواد یدونه میراکلس بذاری من الان دیگه داستان تو فقط به عنوان یه داستان مثل بقیه ی داستان است الان فقط داستان های مهشید،A.M.M و ناهید رو که لیدی باگ و کت نوار میذاره رو می بینم بای
سه تا دلیل داره که داستانت جذابیتش رو از دست داده:
کمه
دیر به دیر میذاری
هیجانی نیست
پارت بعدی رو کی ميزاری؟؟؟
بچه ها من یه داستان نوشتم درباره ی پونیه اگه دوست دارید بخونید
حالا باید دو سه هفته دیگه برا قسمت بعدی منتظر باشیم??
سریعتر پارت بعدی رو بزار ما مسخره تو نیستیم که
لطفا تست منم ببینیداسمشmiraculous1 رو بزنید میاد
خیلی چرت بود . همش درمورد جنگ با شروراست . من که دیگه داستان هاتو نمیخونم . 1 ماه 1 ماه داستان میزاری . همه طرفدار هاتو از دست دادی . خیلی بد بود
به نظر من که درباره جنگ با شرور ها باشه بهتره