داستان 2 partiشینگانرو

همینطور که داشتم نقاشی شکوفه گیلاسمو میکشیدم یهو ی صدای پیامک از گوشیم به گوشم خورد پیامو باز کردم بعد خوندن پیام سر جام خشک شدم توی پیام نوشته بود (امیدوارم منو برای نمایشی ک برای دوستات ترتیب دادم منتظر نذاری.چون میدونی که من از صبر کردن بدم میاد.پس قبل از اینکه بد ون تماشا چی  دوستاتو چال کنم تا قبل تاریک شدن هوا ب این ادرسی بیا که میگم وگرنه میدونی که بازی کشتو کشتزار بدون تماشاچی صفا نداره) موتورمو روشن کردمو گاز دادم... همینطوری که طبق ادرسی که برام فرستاده بود میرفتم از ی جایی ب بعد وارد ی منطقه ی خلوت شدم نه ادمی نه ماشینی نه مغازه ای فقط چند تا خونه ی خالی و بی در  و پیکر بود

تقریبا داشتم میرسیدم ب ادرس حواسم ب هیچی نبودو فقط گاز موتورو میدادم اما یهو ی سنگ ب اندازه ی ی ماشین باربری جلوم ظاهر شد.سریع ترمزو گرفتمو موتورو نگه داشتم. دنبال ی راهی برای رد شدن میگشتم اما هیچ راهی پیدا نکردم جز اینکه از روی سنگ رد شم

بلاخره که نمیتونستم دوستامو ول کنم دوباره سوار موتورم شدمو خاستم گاز بدم که .... ی صدایی داشت اسم منو صدا میزد اون صدا:سویووووووووووووووووووووووووووننننننگگگگگگگگگگگگگ باشنيدن صدا دیگه مطمعن شدم که دوستام پشت اون سنگن

بزن اسلايد بعد._.

باشنيدن صدا دیگه مطمعن شدم که دوستام پشت اون سنگن با موتور ی تک چرخ زدمو گاازشو تا اخر گرفتم.جوري که خودم نفهمیدم چجوری با موتور اونور سنگ فرود اومدم ی لحضه حس قهرمانی بهم دست داد خخخ بعد از به زمین رسیدنم چشامو باز کردمو خودمو تو ی مکان پر از سنگریزه و از اون سنگای بزرگ دیدم دوستامم همونجا بودن اما....

بقیش برای پارت دوم یعنی پارت اخر باباي و اينكه اگه كسي كره اي بلد بيد تو كامنتا بگه ي كاري دارم