
سلاااااام😁 حرف زیاد ندارم پس بریم سراغ داستان فقط تستچی زود منتشر کن پلیز😐💔😹
وقتی وارد کلاس شدم رفتم و سر جام نشستم یهو *ا/ت* گفت:کجا رفتی چته امروز؟. من(جیمین):خوبم گفت و گوی دوستانه بود(جون خودت😐💔😹). *ا/ت*:حالا اونو بیخیال خوشم از اسم نحسش نمیاد این زخم رو صورتت چیه😕؟. من(جیمین):دیشب از رو دوچرخه ... . که حرفم با اومدن جونگ سو به کلاس قطع شد و داشتم با چشم غره به مسیر رفتنش نگاه میکردم که وقتی دیدم نشست رومو کردم به *ا/ت* و ادامه حرفم رو زدم: اره از رو دوچرخه افتادم همین. بعد استاد وارد کلاس شد. استاد: خب سلام بچه ها😇 آهاااا... تا یادم نرفته یه خبر خوب... . همهمه ای تو کلاس به پا شد که استاد ادامه داد:دانشگاه یه اردوی تفریحی یکی دو روزه براتون در نظر گرفته☺کسایی که میخوان شرکت کنن دستشون رو بالا بیارن که من همین الان اسم ها رو یادداشت کنم😊. یه نگاه انداختم تقریبا همه دستاشون بالا بود حتی *ا/ت* و از همه رو مخ تر جونگ سو خدا منو از شر این راحت کننننن😬😬.
ولی چون *ا/ت* هم میرفت و نمیخواستم با جونگ سو بعضی وقتا تو اردو تنها بمونه دستمو سریع بالا بردم... استاد هم اسما رو نوشت و بعد درس رو شروع کرد... امروز دانشگاه زنگ تفریح ها همش شد کوفتم مجبور بودم زاغ سیاه جونگ سو رو چوب بزنم تا اگه نزدیک *ا/ت* شد بزنم از سه هزار و پونصد جا قلم پا شو به پنج هزار قسمت تقسیم کنم(یا خدا😐💔) وقتی هم دانشگاه تموم شد سریع رفتم خونه تا وسایلم رو واسه فردا جمع و جور کنم(اردو فرداعه دیگه😁) رسیدم خونه یه چیزی خوردم چون یکم گرسنه بودم بعد رفتم تو اتاقم و چمدونم رو در آوردم... چند تا تیشرت و لباس برداشتم با یه پالتو که یهو اگه هوا سرد شد بدبخت نشم😹... یکدفعه کوک اومد تو اتاق... ترسیدم گفتم:یه هایی یه هویی همینجوری میای تو😐. کوکی:خوب کردم حیف هنوز کامل خوب نشدما😸. من(جیمین):بعلههههه😹💔. کوکی:ببینم خبریه چمدون جمع میکنی؟. من(جیمین):آره میخوایم بریم اردو😄.
کوکی:عه؟ خوش بگذره پس😁. من(جیمین):تنکس😸... . و بعد مشغول جمع کردن بقیه وسایلم مثل هندزفری و عینک و اینجور چیزا شدم... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): به محض اینکه رسیدم خونه شروع کردم به جمع کردن وسایلم... ولی حالا چجوری به رییسم بگم امشب و یکی دو روز نمیتونم بیام سر کار😐💔 به هرحال باید زنگ میزدم پس باهاش تماس گرفتم که دیدم در کمال نا باوری رییس خیلی ساده مرخصی رو بهم داد😐😹به نفع من پس بدو بدو رفتم سمت اتاقم و وسایلم رو جمع و جور کردم یه سر هم به سایت آب و هوایی زدم تو این چند روز هوا افتابی بود پس لباس گرم برنداشتم به غیر از یه هودی تقریبا ضخیم... و بعد چندتا هم لباس بر داشتم و در اخرم چمدونم رو بستم و بخاطر اینکه فردا خواب نمونم گرفتم زود خوابیدم😴

صبح طبق معمول با صدای زنگ ساعت بیدار شدم اما سرحال بودم همین که دو سه روزی از شر کلاس های درس خلاص بودیم خودش در حد برد توی المپیک بود😹😹 بخاطر اینکه اردو امروز بود مجبور نبودیم لباس مخصوص مدرسه رو بپوشیم پس رفتم در کمدم رو باز کردم و یه لباس شیک پوشیدم(عکسش هست😺) بعد یه عینک آفتابی زدم و چمدون و ساکم رو برداشتم دقیقه آخر هم پاور بانکم رو چپوندم تو کیفم چون اگه یادم میرفت بدبخت بودم😑😹و راه افتاده سمت دانشگاه... وای همه یک جوری خوشتیپ بودن امروز که نگم همیشه به این اردو ها والا😹😹 توی راه جِینی رو دیدم و تا توی دانشگاه هم مسیر بودیم و کلی باهام حرف زد... کلا همیشه واسه اردو ها ذوق داره😺

بعد که وارد دانشگاه شدیم همه بچه های کلاسمون تو حیاط بودن و منتظر معلوم و اتوبوسمون یهو با دیدین یه صحنه ای هرچی صدا دور و برم بود قطع شد😶 جیمین تکیه داده بود به دیوار و دستشو کرده بود تو جیبش (مدل لباس های اون روزش تو عکس هست💜)... محو نگاهش شده بودم😵نمیشد نمیتونستم چشم بردارم که یهو دیدم جیمین یه تکونی به خودش داد و نگاه اونم چرخید سمت من یکدفعه ای😶... هول شدم سریع نگاهمو ازش گرفتم و میخواستم بیفتم دنبال جِینی که دیدیم جِینی پیشم نیست و رفته... وای خدا😷 پس وایسادم سر جام... که دیدم جیمین اومد سمتم...جیمین:سلام😊... . تا حالا واسه یه سلام اینجوری نشده بودم اخه نفس تنگی واسه یه سلاااام(منم بودم نفس تنگی میگرفتم😹). من:س... سلام. جیمین:خوبی؟😕. من:آره بابا چرا بد باشم😅. جیمین:عه اتوبوس اومد... . من:استادم همینطور😄. جیمین:پس بریم دیگه. من:بریم... . و جلو افتادم و رفتم رو یه صندلی کنار پنجره نشستم یهو یکی اومد کنار نگاه کردم دیدم جونگ سو عه😒.

ادامه داستان از زبان جیمین: وارد اتوبوس شدم دیدم جونگ سو نشسته کنار *ا/ت* اول کمی عصبی شدم پسره پر رو عبرت نمیگیره اما بعدش رفتم و روی یه صندلی دیگه کنار پنجره نشستم هندزفریمو در آوردم و یه آهنگ پلی کردم و چشمامو بستم که با یه لرزش کوچیک صندلی احساس کردم یکی نشست کنارم هندزفریمو در اوردم و چشمامو باز کردم دیدم *ا/ت* س😶 من(جیمین): ت... تو اینجا چیکار میکنی مگه اون جلو نبودی😕؟. *ا/ت*:نه اخه خیلی خوشم از جونگ سو میاد دو سه ساعت هم بشینم پیشش😑. جیمین:آها از اون لحاظ. سعی کردم ادای خر ذوقا رو در نیارم چون آبرو واسم نمیموند اما تو دلم جشن با موسیقی راک بود از خوشحالی😹😹😹 و بعد با یه لبخند دو باره رفتم تو گوشیم... . ادامه داستان از زبان *ا/ت*(من): وای چقدر خوب که بقیه صندلی ها پر بودن و واسه خلاص شدن از شر جونگ سو مجبور بودم بشینم پیش جیمین... ععرر دختر بسه یکم سنگین باش😐 و بعد به خودم اومدم😹
تقریبا یه ساعت بود که توی راه بودیم به گفته معلممون یه ساعت دیگه میرسیدیم خدایی جای نزدیک ترین سراغ نداشتن😑همینجوری فکرم مشغول بود و جاده رو متر میکردم که با تکون بخورم خودم اومدم انگار یه چیزی افتاد رو شونه م نگاه کردم دیدم سر جیمین افتاده رو شونم صبر کن ببینم خوابش برده خدایا خوابیدن این و خوابیدن من... من وقتی میخوابم هرکی نزدیکم بشه میگه زامبی چیزیم(😹😹) ولی اینو... بری به خواب فرشته ها الهی💖... یکم که نگاهش کردم دوباره نگاهم رو گرفتم و رفتم تو گوشیم که یهو محکم خوردیم تو یه دست انداز همه سه متر پرت شدیم هوا دختر قد بلند کلاسمون هم با مغز رفت تو سقف(جعر😹) جیمین بیدار شد و یه کش و قوسی و آورد و گفت:چیه چیشده؟. من:به به ساعت خواااااب😹. با حرفی که زدم جیمین خجالت کشید و پشت سرش رو خاروند... از اونجا هم که من خیلی ازار دارم گفتم:حالا چیز مهمی نیست که سرت افتاد رو شونه من و خوابت برد(مگه مرض داری *ا/ت*😹😹)
جیمین:چ... چی؟. من:هیچی لالا کن واسه خودت😆. قیافه ش خیلی کیوت شده بود چشماش اندازه بابا قوری زده ود بیرون😹😹وای جررر خدا😹. جیمین:ب.. بب.. ببخشید نفهمیدم کی خوابم برد😶. من:گفتم که مهم نیست... ولی خودمونیما قرار نیست کسی دیگه بفهمه اما تو خواب چجوری انقدر گوگولیی... ما که میخوابیم جن ببینمتون قبض روح میشه😹. جیمین با این حرفم دلشو گرفته بود و میخندید انقدر خندید دیگه داشت اشکش در میومد منم خنده هاشو میدیدم خودم غش میکردم اصلا یه وضعی شده بود انگار یه چی زده بودیم😹😹دیگه آخرش نتونستم یدونه زدم بهش گفتم:عای بسه دلم درد گرفت کم بخند😹. جیمین: باشه ولی من قشنگ نمیخوابم... . من:وا😐؟. جیمین:آخه داداشم همیشه میگه عین هو خرس میخوابم تو اینجوری خوابیدن من دیدی وگرنه من بخوام رو تخت بخوابم از همتون بدترم😹. من:وای جر پس الهی تو خواب فرشته ها نری. جیمین:چی؟.
یهو فهمیدم چه سوتی دادم گفتم:ه... هیچی😅. جیمین:اها بله صحیح😐😹. بعد دوباره سعی کردیم آدم شیم😅 ادامه داستان از زبان جیمین: یه بار ما شانس اوردیم شبیه این فیلم کی دراما ها شدیم افتادیم رو شونه دختره خودمون نفهمیدیم ایش😒(خودایا😹💔) بعد یه چند ثانیه ای رسیدیم *ا/ت* وسایلش رو در اورد و داشت خودشو جمع و جور میکرد که پیاده شه منم دستم رو بردم که وسایلم رو بیارم که دوتا دست دسته چمدونم رو کشید و خورد تو سرم برگشتم دیدم جونگ سو عه با یه چشم غره ای نگاهش کردم اونم با یه لبخند گورش رو گم کرد... *ا/ت* اِوا چرا افتادن 😐؟. با حرص جوابش رو دادم گفتم:هیچی خودش باید میفهمید که فهمید. *ا/ت*:چی میگی😐💔. من(جیمین):مهم نیست بریم دیگه همه پیاده شدن... . *ا/ت*:اره بریم من رفتم تو هم بیا یهو جا نمونی با اتوبوس برگردی😹. سعی کردم تا خروج *ا/ت* لبخندم رو نگه دارم اما به محض اینکه رفت هرچی فحش داشتم نسار جونگ سو کردم و وسایلم رو برداشتم و رفتم بیرون🚶
خب متاسفانه این پارت فقط نُه قسمت داستان داشت حیح میدونم شکست عشقی بدی بود😹💔 راستی اسلاید آخر رو حتما ببین😉💛
پایان پارت هفتتتتتت💜💛💜💛💜💛💜 خب خوشین خوبین سلامتین😹؟ عا راستی به عکس پارت شیش زیاد توجه نکنین همینجوری هوس کردم عکس بزارم😹و اینکه پنجشنبه امتحان تیزهوشان دارم این چند روز دیگه داستان نمینویسم تا اون روز مضخرف تموم شه بعد برمیگردم😹💔 به امید دیدار دوسِتان👋😽
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود💜
عالیییییییییییییی❤❤
موفق باشی😄😄
آجی نترس انشالله قبول بشی ♥
من خداروشکر نرفتم برای هفتم تیزهوشان من اصلا حوصلش رو ندارم ولی انشالله تو قبول میشی عزیزم 😻❤💋
سلام عاجو خوبی 😊
عاجو من که مطمئنم قبولی 😘خدا حتما کمکت میکنه ♥پس ناراحت نباش عشقم :-)
من خودم دقیقا 25تارو جواب ندادم وقت کم اوردم 💔ولی بقیه رو جواب دادم ولی 5تا شو مطمئن نیستم💔🤧
ولی عاجو دیگه تموم شد این همه سختی 😍
پس عاجو فکر های بد بد نکن مطمئن باش قبولی 🌹♥عاجو پس مطمئن باش قبولی 😘
خب حالا داستان 😂عالی بود حرف نداشت😍
عاجو عاشقتم دوستت دارم خیلی♥
مرسی عاجی من اگه تورو نداشتم چه میکردم💜
عاجیا بیاین یکم بهم روحیه بدید امروز امتحان تیزهوشان وقت کم اوردم 30 تاش رو جواب ندادم فقط به 90 تاش رسیدم ولی حدس میزنم غلط نداشته باشم یا اگه داشته باشم کم باشه چون سوال هام رو بدون شک جواب دادم اوناییم که بلد نبودم جواب ندادم تا نمره منفی نگیرم به نظرتون قبول میشم خودم که خیلی نا امیدم.....:(
فدای سرت عاجی نا امید نشو دنیا که به آخر نرسیده میدونم خوب خیلی ناراحت کنندس اینکه بشینی کلی بخونی ولی آخرش اینطوری بشه ولی نباید نا امید بشی هیچ اشکالی نداره اصلا خودتو ناراحت نکن مطمئنم نمره قبولی میاری برا این چیزا نا امید نشو ایشالا که قبول میشی لطفا ناراحت نباش عاجی جونم😊💗
اجییییی حتما قبول می شی ... نا امید نباش😚😍
وای عاشق این بامزه بودنتممم شکست عشقی خوردم 😐💔 به تستای منم سر بزن 😍😍😍😍😍
عاجی منم امروز امتحان تیزهوشان داشتم 😹
چه کردی؟
فک کنم خیلیا تو تستچی امروز تیزهوشان داشتن😂
مطمئن باش همگی گند زدیم گلم😂😂😂💔💔
بالا یه کامنت دادم برو بخونش ببین چه کردم .......:)
سلام اجی خوبی عالی بود
خسته نباشی عاجی جان مطمئنم موفق میشی بوصصص😘😘😘
فقط بدترین شکست عشقی رو تو اسلایت ۸ خوردم 💔💔💔💔💔😐😭
عااالی بود😍😍😍💜💜💜💜
امروز بالاخره تموم شد😁 منظورم آزمون تیزهوشانه
عالییییییی مرسیییییی خدایی بی نظیر♥♥♥♥♥♥