10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 13 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
لحظه لحظه نزدیک تر😢
ریک خونه بود بقیه تو جلسه بودن گلنم ک هنوز نیومده بودو جنیم نرسیده بود دیانا:خود ریک نمیاد مگی:من ازش خواستم نیاد دیانا سری تکون دادو گفت:همونطور ک میدونید ریک فرد مناسبی برای جامعه ی ما نیست دیروزم ک ی دعوا راه انداختو حسابی پیتو داغون کردو باعث شد کارلو ران دیگه مثه ثابق باهم دوستای صمیمی نباشن(یکی اینو جر بده😐کارل کی با ران صمیمی بود:/حالا خوبه خودم نویسندما:) ما میخوایم ببینیم کیا با رفتنش از الکساندریا موافقن و کیا مخالت مگی:میتونم اول صحبت کنم ان:البته مگی:من خیلی وقته ک ریکو میشناسم اون واسه بچه هاش هرکاری میکنه ن نمیگم ادم نکشته منم کشتم خیلیم کشتم ولی کساییو ک خواستن ب منو خانوادم آسیب بزنن ریک برادر منه پدر کارل و جودیته اون برای هممون تا خرخره جنگید از جونش مایه گزاشت تا بهمون ثابت کنه دوسمون داره خیلی خیلی نمیخوام تعریفش کنم ک نگید چون خواهرشه ازش تعریف میکنه ن فقط بزارید اضافه کنم ک اگه ریک بره همه ی ماهم میریم. دیانا بعد کمی مکس گفت :کسه دیگه ای هم هست جین از رو صندلیش بلند شد جین:ریک...اون خوب نیازی ب توصیف نداره میتونم از جونم مایه بزارم ک بهتون ثابت کنم بعد گلن فداکار ترین ادمیه ک تو عمرم دیدم اویل اشنائیمون همین فکردو میکردم ک قاتله ک جانیه! ما ب ی پناهگاه رفتیم اونا ک کارل کوچولو پرید تو بغل ریک تموم ترض تفکرم عوض شد همونجایی ک لوری بغلش کرد دیانا:اینا دلیلیه خاصی دارن جین: اون حسی ک از درون بهم ثابت کرد ریک انسان خوبیه...حسی بود ک بهم ثابت کرد آیدل خوبیم!دیانا سری با رزایت تکون دادو همینجوری سخنرانی بقیه ادامه داشت همه از ریک دفاع میکردن تک تکشون میگفتن اگه ریک بره اونام میرن نوبت ادمای خودمون تموم شدو نوبت ادمای الکساندریا بود همون لحظه بود ک ریک خونیو زخمی در حیاط خونه ی دیانا رو باز کردوی متحرکو وسط حیاط انداخت(اهم کشته شده بود)همه جیغ زدنو ریک گفت:پسر یکی یدونت در دروازه رو باز گزاشته بود اگه نمیدیدمش الان سم مرده بود جسی:خدای من سم! میشون نزدیک اومدو کنار ریک وایسادو گفت:خیله خوب دیانا انگار تصمیمت بیرون کردن ریکه پس(کروواتشو دراوردو کت پلیسیشم دراوردو زمین انداختو )گفت: منم میرم مگیو بقیه هم بلند شدنو کنار ریک وایسادن مگی:شاید برات مهم نباشیم ولی ما با ریکیم از مابین جمعیت اینت بیرون اومدو کنار ریک وایساد چشای یجو ران چهار تا شدو خشم ران بیشتر اینت با ی تعصب خاص گفت :دیانا....منم باهاشون میرم!بخواطر اون بچه و ب جودیت اشاره کرد
بلافاصله پیت وارد حیاط خونه شد شمشیر میشون تو دستش بودو اونو از خونشون دزدیده بود!ران:ب...بابا! پیت:تو پسر آش**غالتو باهم میکشم شمشیرو چرخوندو رو سر کارل کشید ک اگه جاخالی نمیداد سرش رو زمین بود یکدفعه ان نزدیک شدو سعی کرد متوقفش کنه ک با ضربه ای ک خورد بدن بی جونش رو زمین افتاد دیانا با گریه ئو اسپنسر با داد کنار جنازه ی غرق خون ان افتادن ریک پرید رو پیتو زمینش زد مردم ترسیده بودن جسی عصبی بود ران خوشحال! بافریاد دیانا ک میگفت:ریک بکشش!!! ریک هفتیرشو دراوردو بلافاصه ی تیر حرومش کرد ران جا خورد!بدجور جا خورد ریک سرشو بالا کردو با جنیو آرونو مورگان روبرو شد ...............همه تو خونه بودن جنی ترسیده از صحنه ای ک مورگان دیدتش گفت:ریک ادم بدی نیس مورگان با مبحمی ک تو صداش بود گفت:ن...نمی...نمیتونم با...باور ک...ک...کنم ریک هم...همچین ادم...ادمی شده باشه کارول:اون ادم بدی نیست پیت مشکل ساز بود میشون از اتاق بیرون اومدو اروم درو بستو از پله ها پایین اومد با دیدن چهره ی پریشون مورگان گفت:اون ادم کشت پیت ی انسان بی گناهو کشت ولی ریک کسی ک گهناهوار کلی عذیتو ازار بوده رو کشته مورگان دستی رو کله ی کچلش کشیدو گفت:هر انسانی میتونه تغییر کنه رزیتا:ن هر انسانی مورگان چشاشو بستو روشو اونور کرد همه بعد کمی بیخیال شدنو کارول بحصو عوض کردو گفت: ی هفته نبودی دلتنگت شدیم آبراهام:اره نمیخوای تعریف کنی جنی از جاش بلند شدو ب طرف پله ها رفت تیرکمونشو بی جون از زمین برداشتو سمت بالا پشت بوم رفت رزیتا:چ قشنگ ضایتون کرد😂ابراهام:😐........کارل= ب آسمون پر از ستاره خیره شده بودو داشت اتفاقای امشبو حضم میکرد اون نگاه رانو ب خودش داشت بهش فکر میکرد در پشت بوم باز شدوط جنی اومد کارل سرشو تکون دادو بش نگاه کردو گفت:امشب اینجا میخوابی جنی:ارِ پیش تو کارل لبخندی زدو گفت:میرم واست رخت خواب بیارم جنی:نیاز نیس کارل:هس بعد بلند شدو کمی بعد با ی بالشتو پتو اومد درو با پاش بستو بالشتو پتو رو کنار مال خودش انداختو سر جاش تکیه ب ستون نشست جنیم تیرکمونشو زمین انداختو مثه کارل کنارش ب ستون تکیه دادو بحص از •حالت خوبه• ی کارل شروع شد....جنی:اگِ بلایی سرت میومد چی کارل:اون بیرون برام خطری نداره جنی:میدونم...اگِ بلایی سرت میومد من چی کا میکردم کارل با لبخندی کنار لبش گفت:اینو من باید ب تو بگم ک ی هفته کنارم نبودی جنی ب شونش شونه ای زدو گفت:خودت میدونی کارل:جنی جنی:هوم کارل:اون حسی ک تو چشای ران احساس کردمو ی چیز بد بود جنی:چی کارل:ی حس بد ....میترسم برا بابام مشکلی ب وجود بیاد جنی:حواسم بش هس کارل:منم همینطور ولی فردا باید برم جایی جنی:خودم ب پاشم تو برو کارل سرشو رو شونه ی جنی گزاشتو جنیم سرشو رو سرش و این گونه بود ک نشسته خوابیدن
صب شده بود مگی بطری آبشو از یخچال بیرون اوردو چند قلپ آب خوردو دوباره سر جاش گزاشتشو بیرون رفت با باز کردن درو بیرون رفتنش تو کوچه متوجه اومدن گلن شد با زخمائو خونی ک رو سرو صورتش ریخته بود مگی با ی داد بلند ک اسم گلنو صدا میزد طرفش دوئید سر گلنو تو دوتا دستش گرفتو با قیافه ای ناراحتو پر از بغض بهش خیره شد ینگاه ب صورتشو ی نگاه ب جای تیرخوردگیش کردو گفت:چ بلایی سرت اومده😿گلن دست خونیشو رو صورت مگی گزاشتو گفت:مشکلی نیست تو حالت خوبه مگی:میگی مشکلی نیست!!! تو تیر خوردی از دیروز صب خونه نبودی حالا میگی مشکلی نیست😭بیا بریم خونه بعد دسته بیجون گلنو رو شونش انداختو طرف خونه رفت با پا درو باز کردو با ورودش همه سمت گلن هجوم بردن جنیو کارل از بالایپله ها با چشای نیمه باز پایین اومدن کارل با دسدن گلن کپ کردو سر جاش خشکش زدو جنیم یا دو سمتس دوئید همه رو کناز زدو روبروش وایسادو گفت:خوبی! گلن سری تکون داد جنی:چ بلایی سرت اومدِ کار کیِ گلن همچیو فراموش کرده بودو نیکولاسو بخشیده بود پس گفت:با نیکولاس بیرون بودم متحرکا حمله کردن از قصد نبود تیر از دستش در رفت جنی شک داشت لا ی اخمو ترسی ک تو دلش برغ گلن ب وجود اومده بود تو چشاش نگاه کرد مگیو بقیه بردنشو رو مبل خابوندنش کارل اومدو کنارش وایساد جنی سریع از پله ها بالا رفتو لباساشو پوشید(بالا)بعد تیرکمونشو برداشتو از خونه بیرون رفتو در پارکینگو وا کردو سوار موتورش شدو تو شهرو گشت شهرو زیر پا گزاشت تا رانو پیدا کرد جلو دروازه با گریه خودشو تو بغل اینت انداخت قرار بود مراقبش باشه پس ب طور نا محصوص هواسشبهش بود شب=سریع سمت خونه گاز داد وقتی رسید چنان سریع از موتور پایین اومدو ولش کرد ک احتمالا ی جاییش شکست(اسلاید بعد)سریع وارد خون شدو از پله ها بالا رفت در پشت بومو باز کردو روبه کارل گفت:امروز ران رف اصلحِ خونِ کارل چشاشو تنگ کردو گفت:چیکار کرد جنی سری با عصبانیت اکن دادو گفت:ی کلت کش رف کارل چشاش گرد شدو با عصبانیای ک تو صدلش موج میزد گفت:چ غلتی میخواد بکنه جنی:بلید مراقبریک باشیم کارل:هستم جنی:هستیم کارل نگاش کردو با عصبانیت لبخندی زدو از همون موقع رو پشت بودم دیگه نخوابیدنو هواسشون ب روبرویی ک خونه ی جسیو رانو سم بود نگاه میکردن جسی از پنجره ی اتاق ران معلوم بود سایه ی دعوای رانو جسی رو پرده نشون میداد صداشون میومد جسی با این مخالف بودو سم روش اصلحه کشیدو با صدای بلند داد میزد باید اونو بکشم
قدم های محکمشو برمیداشت اینبار باید پیداش میکرد تفنگشو تو دستش فشردو آروم راه میرفت دیگه پاییز شده بود صدای خش خش برگای زرد زیر پاش توجه اینتو جلب کرده بود یهو از پشت افتادو تفنگ از دستش افتاد اینت دستاشو قفل کردو رو بدنش نشسته بود اینت:چرا دنبالم میای کارل بدون حرف زدن دستاشو کشیدو اینتو حل داد تو چند ثانیه تفنگشو برداشتو روبش گرفت اینت دستاشو بالا بردو گفت:تو دنبالم راه افتادی اونوقت روم اصلحه میکشی صدای گله ی متحرکا میومد کارل ی نگاه ب مسیر اومدنشون کردو درجا دوئیدو دست اینتم کشید تو تنه ی درخت وایساده بودن کارل کلاهشو تو دستاش گرفته بودو متحرکا خیلی نزدیک بودن کارل مراقب بودو اینت بهش نگاه میکرد(بالا)بعد از رد شدن متحرکا کارل از تنه بیرون اومدو اینتم همینطور اینت کمی راه رفتو بعد ب ی درخت تکیه دادو با چاقو رو اونیکی تنه ی درخت کنده کاری میکرد کارل اومدو کنارش نشست بعد کمی پرسید:این بیرون چیکار میکنی اینت:میگردم چیز میخورم همون کارایی ک تو وقتی بیرون بودیو انجام میدادیو انجام میدم(اسلاید بعد)کارل پوسخندی زدو گفت:یعنی توئم واسه زنده بودن میجنگی هرلحظه امکان مرگت فراهم کلی از ادمایی ک دوس داشتیشون جلو چشات مردن اینت:نه..قاعدتا اندازه تو سختی ندیدم کارل ولی خوب ی مشکلاتیم داشتم کارل:دقیقا چی اینت:مامانو بابام...فلش بک=اینت:مامانننن اونا دارن میان م.ا:عزیزم الان میام ب.ا:نه لیسا نهههههه اینت:ماماننننننننن😭م.ا:فیلیکس اینتو دور کنننن ب.ا نزدیک ماشین میشه ک اینت 8 ساله توشه ولی مابین راه جلو چشای اینت گاز گرفته و خورده میشه بعد از کلی گریه رو شیشه یماشین مینویسه °ه ز ب°مخفف هرتوری هست زنده بمون •پایان فلش بک•کم کم گریه های اینت شروع شدو بی وقفه تو بغل کارل افتاد کارل:هی هی آروم باش ببخشید....بعد تموم شدن گریه هاش کارل با لبخند بهش نگاه کردو این گفت:ببخشید ک اومدم بغ کارل هرفشو نصفه کردو گفت:مشکلی نیست:) اینت با بغض لبخندی زدو کارل گفت:بیا برگردیم دیگه داره شب میشه اینت با کارل بلند شدو دستشو گرفتو باهم طرف الکساندریا شدنو موقع ورودشون یجو ران دیدنشون مشکل اینجا بود ک ران رو خنده هاشونو •دستشون• ک تو دست هم بودن خیره شده بود.....2°سال بعد°.....اینت دوئیدو طرف خونه ی کارل اومدو سریع ب در ضربه زد تق تق تققق مگی درو باز کردو ب هم سلام دادنو اینت مثه همیشه سریه از پله ها بالا رفتو سر زده وارد اتاق کارل شد کارل بل قیافه😐نگاش کردو گفت:کی میخوای در زدنو یاد بگیری؟ اینت:ببخشید ی کار مهمه ع سلام خوجملم چوطوری بعد لپ اینتو کشیدو گفت : رانو یجو امروز دیدم کارل جا باز کردو اینتم رو تخت کنارش نشستو بعد کارل گفت:مگه برگشتن؟ اینت:اوهوم و متاسفانه مجبور ب بغل ران شدم کارل فکشو کج کردو گفت:اینا ک از دو سال پیش رفتن ته شهرو خونشونو عوض کردن یجم ک گفت ران نمیخواد مارو ببینه؟ اینت:مشکل همینجاس رانو مامانشو یم دوباره اومدن این روبرو زندگی کنن کارل خودشو بالا کشیدو گفت:شوخی؟ اینت:ن بابا واقعنی اومدن اینجا
خیله خوب ی زودگزر بدم:) از دید جین: تو این دوسال هممون زندگی خوبیو داشتیم البته تقریبا منو ته ئو جیمین از اصلحه خونه بیرون زدیمو تو این دوسال کم کم همه بیرون اومدنو الان هیچکس کار نمیکنه جودیت کوچولومونم 2 سالو 4 ماهه شده همه چیز بین کارلو رانو اینتو یج بهم خورده یج با سمو جسیو ران زندگی میکنه البته ته شهر ران از وقتی اینتو کارلو باهم دید همچیو قطع کرد دوستی کارلو اینت از ی قطره اشک شروع شد تا ب اینجا رسید کارلو اینت خیلی بهم وابستنو اینت تقریبا هر روزو میاد اینجا (عع حسودیم شد😭کوفتت شه اینت)پارسال چنتا قبر ب یادبود از بصو لوریو تایریس درست کردیم جیمین کاملا حسشو نسبت ب جنی ازدست داده عو الان فقط ب قول خودش داداششه ته با الوویاست(عکس الوویا بالا) چون ی رگش امریکاییه اسمش الوویاس پدرش کره ای بوده ئو مادرش آمریکایی ی دکتر تازه کارم ب اسم دنیس اینجا داریم ی دختر تپلو بامزست😊کارول زده تو کار کولوچه ینی ی شب نیس بدون کولوچه هاش خابم ببره تارائو یوجین باهمن(خدایا تارارو هم شفا هم صبر بده😐👊) ریک دوباره رهبر شده ولی اینبار رهبر همه دیانا بعد مرگ ان دیگه تمایلی ب اداره ی شهر نداشتو ازنظرش بهترین کار دادن مسعولیتش ب ریک بود بگزریم ریکو میشونم باهمنو.....
شب شده بود اینتو کارل دم در از هم خدافظی کردن صبح روز بعد ساعت11 شده بودو اینت هنوز نیومده بود معمولا ساعت 9 اینجا بود کارل ب ساعت نگاه کردو گفت:میرم بیرون فعلا جیمین سرشو غز تو یخچال بیرون اوردو با دهن پر از میوه گفت:هلا(فعلا😐)کارل دستاشو تو جیبش کردو تو خیابون قدمای کوچیکی برمیداشت تنها کسی ک یکم خوشحالش میکرد اینت بود ی لحظه کپ کرد سر جاش وایساده بود وسط خیابون دهنش باز مونده بود این اینع بود؟؟ک ران سفت بغلش کرده بودو ولشم نمیکرد؟؟؟ همونجوری وسط خیابون بود ک با صدای بوق ماشین ب خودش اومد از خیابون تو پیاده رو رفتو ماشین رد شد نگاه اینت ب کارل افتاد چش تو چش نکاش کرد ابروهاشو جوری کرد ک اشاره میداد •ببخشید•کارل سرشو پایین انداختو با قدمای بزرگ سمت خونه رفتو با سرعت از پله ها بالا رفتو در اتاقو محکم بست ته شیر تو دهنشو قورت دادو گفت:ناراحته؟ جین مجله ی تو دستشو رو میز گزاشتو پاشو از رو پاش برداشتو دست ب سینه گفت:ن همینجوری یهویی درو محکم بست😐 کارول:میرم پیشش تیهونگ جودیتو از بغل کارول گرفت جودیت خواب بود طفلک مثه فرشته ها شده بود جیمین لپشو ماچ کردو گفت:اگه هوپی بود بش میگفت فرشته کوچولوی من💖جین:اونم پیدا میکنم😃ته:اره پیداش میکنیم😃کارول از پله ها بالا رفتو روبروی اتاق وایساد دستشو مشت کردو دری زدو گفت: کارل؟حالت خوبه؟؟ کارل:خوبم کارول:میتونم بیام تو کارل:اوم کارول دستگیره ی درو چرخوندو وارد شد کارل فقط داشت موهاشو مرطب میکرد کارول:ااا مشکلی پیش نیومده کارل:ن کارولم مطمعن از اتاق بیرون رفت با رفتن کارول کارل شونه رو روی میز پرت کردو رو تخت ولو شدو دستاشو مابین دوتا دستش فشرد...........فلش بک= یج:ران بهتر نیست راحتشون بزاری ران:اون پسره ی عو**ضی زندگیمو پاشید از هم حالا من راحتش بزارم یج : ربطی ب کارل نداشت اگه اینت از ته دلش دوست داشت ک با اون نمیرفت ران:یعنیاین حرفات از صدتا فوش بدترن بخدا حرف نزنی کسی نمیگه لالی جسی از شیشه ی ماشین نگاهی بهشون کردو گفت:اون پشت چی پچ پچ میکنید یج:ها هیچییی! ران نگاهی اینطوری😐 ب یج کردو گفت:داشتیم درباره خونه قبلیمون حرف میزدیم سم:وایی دلم واسه اتاقم تنگ شده ران چشش ب اینا افتاد ک داشت سمت خونه ی کارل میرفت ران:مامان نگه دار نگه دار جسی پاشو رو پدال گاز فشار دادو گفت:چی شده ران:چیزه من ام میرم زود میام بعد در ماشینو باز کردو طرف اینت دوئیدو از پشت ب شونش زد تا اینت روشو برگردوند ران سریع بغلش کرد .....رو لبه ی جوب نشسته بودن اینت:آمم من باید برم دوساعت تاخییر الان نگرانم میشن
(اهم اهم دیگه َ ِ ُ هارو برای جمله های جنی نمیازم خودتون بفهمید دیه:/)ران:بیخیال میدونی چقد دلم برات تنگ شده اینت:دیرت نمیشه؟ ران متوجه رفتار سرد اینت شده بودو این بیشتر اتیشیش میکرد تنها چیزیم ک مانع کشته شدن کارل تو دو سال پیش شده بود جسی بود ک خونشونو دور کرد دوباره اینتو تو بغل گرفتو این همون لحظه ای بود ک کارل دید..°پایان فلش بک°.. جنی لباساشو پوشیدو سوار موتور شد(بالا)رزیتا: کجا میری؟ جنی:دنبال شکار رزیتا: وایه تولد جیمین دیر نکنی میخوایم سوپرایزش کنیم:/ جنی:تولد؟؟جیمین چن سالِ میشِ رزیتا:تو چن سالته خوب:/ جنی گازشو گرفتو گفت: خعل خوب رزیتا نزدیک جین شدو گفت:جیمینو ببر بیرون میخوایم خونه رو تزعین کنیم جین:نههههه این وضیفه رو بده یکی دیگه الان باز فاز غم بر کیداره مخمو میکنه رزیتا ی نگاه چپ ب جین کردو جین گفت:پوفف باشه بعد داد زد:موچییی بیا بریم بیرون جیمین:ععع واقعا باشه بزار حاضر شم ..............°همین شب ساعت 2° جنی کلیدو تو در چرخوندو اومد تو رزیتا دست ب سینه بیدار رو مبل نشسته بود لامپا خاموش بودپ همه خواب رزیتا:لطفا کردی ب تولد رسیدی جنی:کدوم رزیتا چشماشو تنگ کردو جنی تازه یادش افتاد تولد جیمین بود جنی:آ بعد ی گوزنی ک رو دوشش بودو شوط کرد رو اپنو رفت دستاشو شست بعد گرفت خوابید😐رزیتا اخمی کردو فکشو کج کرد بعد کلاهشو کنارش گزاشتو عین ادم خوابید..°صبح°..جیمین از خواب پاشدو همجا تمیز بودو هیچکسم نبود بالا سرشو نگاه کرد جنی بود رو اپن نشسته بودو داشت چاقوهاشو تیز میکرد(بگم جنی از این ب بعد دو چاقوییه)بلند شدو رفت صورتشو شستو موهاشو مرطب کرد بعد روبه جنی گفت:بقیه کجان جنی:بیرون جیمین:میسه واضح تر توضیح بدی:/ جنی: ریکو میشون صب رفتن شکار آبراهامو ساشائو رزیتا تو برجای نگهبانین کارلو کارول طبق بالان جینو تیهونگ رفتن از الوویا ازوق بگیرن تارام واس سردردش پیش دنیس منم ک جلو روت جیمین سری تکون دادو گفت:توئم میری جنی:اوم جیمین:منم خونم آمم 22 ساله شدما جنی نگاهی بهش کردو برای اولین بار گفت°شرمندِ°جنی: شرمندِ ، دیشب نتونستم بیام ولی.....مکس کوتاهی کردو ی چیزیو طرف جیمین پرت کرد جیمین گرفتشو دیدش ی چاقو جیبی بود ک رو دیتشاسم •جیمین• حک شده بود با لبخند گفت:خودت درستش کردی جنب لبخند کوچیکی زدو سرشو تکون داد بعد بلند شدو چاقو هاشو تو کمربندش گزاشتو تیرکمونشو از زمین برداشتو بیرون رفت جیمین 3 ساعت همونجوری ب چاقو خیره شده بود
(توجه📛ی اهنگ بی کلام پیانو پلی کنیدو بزارید تا اخر اسلاید ادامه داشته باشه)•من.....من حاملم!• شنیدن این جمله از مگی هم شیرینه هم تلخ😃😢بعدا میفهمید قضیه چیه بریم سر اصل ماجرا =ریک دستاشو رو میز کوبیدو گفت:خیله خوب همونطور ک میدونید آزوقه هامون کمن ما نمیتونیم فعلا بیرون بریم ب داوطلبایی نیاز داریم ک بیرون برن میشون:من میرم گلن:منم همینطور ریک سری تکون دادو گفت:کس دیگه ای نیست «تور» از کنار همسرش ک ی هفته بود باهاش ازدواج کرده اومدو گفت:من میرم ریک ریک بازم سری تکون دادو اینبار نیکولاسم گفت میره و ی پسر سیاه پوسته دیگه ب اسم «لاد» با ی دختر ب اس «سابرینا» داوطلبا سوار ماشین شدنو طرف ی روستای نزدیک رفتن وقتی رسیدن از ماشین پیاده شدنو وارد فروشگاها شدن سابرینائو تورو نیکولاس متحرکا رو میکشتنو میشوو گلنو لاد هم چیز میز برمیداشتن از اونجا ک بیرون زدن......ی لشکر متحرک سمتشون میومد این دیگه گله نیود ی لشکر بود همه با سرعت تمام میدوئیدن سابرینا زمین خورد گلنو میشون کمکش کردن بلند شه لشکر متحرکا خیلی بود سابرینا دوباره افتاد گلنو میشون میخواستن کمکش کنن ک....خورده شد دوباره دوئیدن سریع میدوئیدن گیر افتادن دست تور گاز گرفته شد...😢ولی باز کمکش کردن اونو بردن ی جای امن تو ی پارکینگ مخفی شده بودن امیدی وجود داشت! میشد دست تورو قطع کنن همونطور ک پای هرشلو قطع کردن متحرکا ب در پارکینگ حجوم اورده بودن(بالا)گلن:هی من از ی راهی میرم ی اتیش روشن میکنم متحرکا ب اونجا کشیده میشن بعد هرجور شده بهتون علامت میدم میشون:گلن! این خیلی خطرناکه گلن:میدونم میشون ب خطرش میحرزه اگه زنده موندم بهتون علامت میدمو اگه مردم....ب مگی بگین دوسش دارم بعد لبخندی زدو طرف پنجره ی پشتی رفت نیکولاسم بلافاصله کنارش رفت گلن:هی نباید باهام بیای نیکولاس:میخوام کمکت کنم! گلن سری تکون دادو باهم از پنجره بیرون رفتن متحرکا زیاد بودنو فقط از دستشون فرار میکردن ب ی بم بست رسیدن!!!!!!!! راهی نبود همه ی لشکر متحرکا دنبالشون بودن تو 1 کیلومتریشون گلن بالای سطل آش**غال بزرگ وایسادو نیکولاسم بالا کشید همچی جلوی چشای نیکولاس مثه ی تومار جلو رفت همچی سیاه شد امیدش پر کشیدو رفت کلتسو بالا بردو رو سزش کرفت گلن روبروش بود صداشو نمیشنید فقط حرکات دهنش بود ک میگفت•نیکولاس نه!• نیکولاس تفنگو پایین اوردو بعد یکدفعه........تق.......دیکه صدایی نیومد......فقط صدای خورده شدن اون فز توسط متحرکا......
ب این عکس نگاه کن!
بهت چیو نشون میده؟
مرگ گلن؟
اینش معلوم نیست!
اون فردی ک تیر خورد کی بود؟
از کجا معلوم ک گلن مرده باشه؟
شاید جنازه ی نیکولاس رو بدنش باشه ئو متحرکا دارن اونو میخورن!
شاید تیر ب اون خورده ئو الان داره میمیره!
همچی مبهمه ن!
پارت بعد همچی دسگیرت میشه:)
خودم سر این صحنه قد دریا گریه کردم!
ولی تو هنوز نمیدونی!
گلن....مرده....یا زندست!
تو اسلاید قبل درباره چند روز بعد حرف زدم!
اون حرف مگی!ک یعنی گلن داره بابا میشه!
و ایا بچش قراره باباشو ببینه...یا ن؟
نیکولاس مرده یا گلن؟؟
نیکولاس یا گلن؟
ن یا گ؟؟
شما چی حدس میزنید؟
کدوم بیشتر عذابتون میده؟
خوب تا پارت بعد جون ب لب شو👻ا راسی خواسم بگم😐تو تا غبنجا اومدی دیگه؟ خو کسی ک نا اینجا اومده ینی از داستان خوشش اومده کسیم ک از داستان خوشش اومده لایک میکنه دیه:/دارم ب طور نا محصوص میگم لایک کن اگه فهمید😐
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
نیکولاس
واو اوکی افلین عشخم
آبجی پس پارت بعدی چیشد؟
هاکانی اون تو صفه
خیلی خوب می نویسی عزیزم ⚘
فکر کنم نیکلاس تیر خورده
واوووو بالاخره اومدی عخشم اوم من ک نمیگم;)
دوست دارم گلن بمیره از اسمش خوشم نمیاد 🔫😐
فقط منو برای خوندن داستانت میخوای؟ قلبم شکست💔 ( صدای شکستن)
هان؟😐نفهمیدم چی گفتی ولی باش😐✋
عالی بود آبجی مثل همیشه👏
اصلا دوست ندارم درمورد اینکه کدومشون مرده فکر کنم😭
ملسی داداشی:)
ااااااییییی دقیقا ولی غمگین بودن داستان ب همیناس دیگه:(